حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
غربت را اگر میخواهید بفهمید این بحث رو خوب توجه کنید امام رضا علیه السلام را می کشاند دنبال خودش بعد برای اینکه امام رضا علیه السلام را بدنام کند اومد چیکار کرد سکه زد به نام امام رضا علیه السلام تمام سکه های رایج مملکت همه به نام امام رضا علیه السلام بود میخواد چیکار کنه میخواد بدنام کنه امام رضا علیه السلام رو میخوادبگه ببینید این کسی که میگه خدا خدا سکه های این مملکت به نام اوست ا
آقا مرتضی تهرانی می فرماید مدتی من نتونستم نماز شب بخونم آخه علما و بزرگان نماز شب نخونن نمیشه باید بخونن میگه من چندسال نتونستم نماز شب بخونم بخاطر اینکه مادرم بیمار شده بود شب ها خوابش نمی برد و باید یه نفر وا میستاد با مادرم حرف می زد و حرف هایش را گوش می داد میگه من تا آخر شب وامی ایستادم گوش به حرفهایش می دادم بخاطر همین نمی تونستم نماز شب بخونم قصه می گفت و حرف می زد منم گوش میدادم
روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد. روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
گفتند چه کسی هست قوتش از ما زیادتر باشه در روایتی هست که می فرمایند قوم هود به قدری بلند قامت بود به اندازه درخت خرمای بسیار بلند یکی از اینها دست بر کوهی مینداخت قطعه‌ای از کوه رو می‌کند و می گفتند چه کسی قوتش از ما بیشتر می باشد خداوند می فر مایند نفهمیدند ندانستند که خدا که اینها را
خداوند قبل از این که این باد هولناک عذابشون کنه یک گوشمالی حسابی داده بود این آدم های بی قد قواره و گله گور این هایی که اینقدر مغرور بودند حرف پیامبر شون رو گوش نمی‌دادند یاغی شده بودند خدا بر این ها مورچه هارو مسلط کرد مورچه های ریز مورچه هایی که آنقدر ضعیف هستند انقدری که
یکی اینکه حکومت خودش رو مشروعیت ببخشه بگه ببینید حکومت من شرعی است چون مهر امام رضا(ع) خورده پاش دوم اینکه این همه میگید ابوالحسن امام رضا(ع) ببینید امام رضاتون هم یه مرد دنیا طلب است مدینه رو ول کرد به خاطر دنیا اومد به مرو  یه دلیل دیگه هم که داشت میخواست اختلاف بندازه بین شیعیان که همین کا
چـون مـاءمـون ايـن حـرز را از آن حـضـرت گـرفـت و بـا اهـل روم جنگ كـرد وفاتـح شد و در هـمه غزوات و جنگها همراه داشت و منصور و مظفر شد به بـركـت ايـن حـرز مـبـارك ، و حـرز ايـن اسـت : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ... ) تـا آخـر حـرز كـه مـعـروف اسـت بـه ( حرز جواد ) و نزد شيعه معروف است
حاج آقا ذوالقدر در ادامه تاریخ انبیاء بیان داشتند در قصه حضرت هود صلوات الله علیه و قوم عاد مطالبی به سمع شما بزرگواران می رسانیم ابن بابویه و قطب راوندی می‌آورند که جناب هود پسر عبدالله بوده عبدالله پسر ریاح و  ریاح پسر جلوس پسر عاد پسر عوض پسر آدم پسر سام پسر نوح ؛ چونوفات حضرت نوح نزدیک شد شیعیان خودش را صدا زد و فرمود بدانید بعد از من غیبت طولانی خواهد شد که در این غیبت پیشوایان باطل غالب خواهند شد خداوند متعال این شدت رو این نگرانی رو از شما برطرف‌ خواهد کرد به قائم از فرزندان من که نام او هود است فرمود جناب هود هیئت نیکو داره اخلاق پسندیده داره سکینه وقار خواهد داشت او به من درصورت و خلق شبیه خواهد بود فرمود وقتی هود ظاهر بشه خدا دشمنان شما رو به باد هلاک خواهد کرد شیعیان همیشه انتظار قدوم حضرت هود رو می کشیدند تا اینکه مدت بر ایشان طولانی شد و دل های خیلی از این ها قساوت به هم رسانید خداوند جناب هود رو ظاهر گردانید در اون هنگامی که این ها نا امید شده بودند بلای این ها عظیم شده بود خدا هلاک کرد دشمنان این ها رو به باد عقیم که در قرآن یاد فرموده و بعد از این دوباره غیبتی به هم رسید طاغیان غالب شدند تا حضرت صالح علیه السلام ظاهرشد ابن بابویه و قطب راوندی روایت می آورند که وقتی حضرت هود علیه السلام ۴۰ سال شان تمام شد خدا وحی کرد به سوی هود که یا هود برو به سوی قوم خودت و این ها رو بخوان به سوی عبادت من به سوی یگانه پرستی اگر تو رو اجابت کردن قوت  و مال شون رو من زیاد میکنم حضرت هود حرکت کرد به سوی قوم در مجمعی که مجتمع شده بودند اینها روزی بود که همه جمع بودند که یک مرتبه حضرت هود وارد شد فریاد زد گفت ای قوم من عبادت کنید خدارو که خدا شمارو آفریده و آفریننده ای به غیر از او نیست این ها سر برگردانند هود رو دیدند گفتند یا هود تو قبلاً پیش ما قابل اعتماد بودی امین بودی این چه حرفی میزنی جناب هود فرمود من رسول خدا هستم به سوی شما آمدم این بت پرستی رو بزارید کنار بیاید خدارو بپرستید مردم از شنیدن سخنان او به خشم آمدند دویدند سمت هود گلوی او رو با پنگال های خودشون گرفتند و گلوی اورو فشردند تا اینکه دیگه نزدیک شد حضرت هود بمیرد دیدند نفسش بالا نمیاد رنگ صورتش سیاه شده ول کردند جناب هود یک شبانه روز بی هوش افتاده بود وقتی به هوش اومد گفت خدا یا آنچه فرمودی‌من بجا آوردم اونچه آنها با من کردند خدایا تو دیدی جبرئیل فرود آمد گفت خداوند متعال تورو امر می‌کنه که سستی به هم نورزونی برای راهنمایی قومت تورو وعده داده که از تو ترسی در دل های این ها بندازه که بعد این، اینها قادر نباشند تورو بزنند حضرت هود دو مرتبه آمد به نزد این ها فرمود شما خیلی تجبر کردید روی زمین خیلی مغرور شدید ، فساد بی حد و اندازه از شما به ظهور رسیده �گفتن یا هود رها کن این صحبت‌ها را اگر دوباره می خواهی شروع بکنی یک‌جوری می زنیم که اون باره اول فراموش بشه حضرت هود فرمود این سخنان را ترک کنید توبه کنید بازگشت کنید به سوی خدای متعال ؛ رعب و ترس
روزی بهلول دم خونه  به دنبال چیزی میگشت‌و هی خاک رو زیرو رو می کرد  گفتند : بهلول ،بدنبال چه میگردی ؟ گفت : به دنبال کلیدخانه اگه شما هم کمک کنید پیدا کنم ممنون میشم یه دوساعتی گشتند پیدا نشد  گفتند : کلید را دقیقا کجا گم کرده ای ؟ گفت : در خانه ..! گفتند : پس چرا در بیرون میگردی ؟ گفت : آخر درون خانه بسیار تاریک است و چیزی نمی بینم !!!! گفتند : نادان یعنی نمیدانی آن کلید را هرگز در خیابان نخواهی یافت؟ گفت : پس چرا همه شما کلید تمام مشکلاتتان را در خارج از خود جستجو میکنید و خود را نادان نمیدانید ؟
حاج اقا ذوالقدر: میگن راهبی بوده،شبش خواب عیسی مسیح را می‌بینند که می گوید:《فلانی مهمانی داری و اون مهمان برای عیسی مسیح خیلی عزیز است باید از او خوب پذیرایی کنی ابرو داری کن》 راهب میگه بلند شدم از صبح هی چشمش به این راه دوخته شده بود قرار یک مهمان عزیز بیاد برای عیسی مسیح باید خوب پذیرایی کنم؛هی نگاه کرد هی نگاه کرد دید نیومد ظهر شد شروع کرد نگاه کردن دم دمای غروب بود دید کاروانی دارد میاد، جلو جلو اراذل اوباش دارن میان و پشت سر این اراذل اوباش یک اقای رو  بستنش به شتری لنگ و پشت سر اون اقا ۸۴ زن و بچه و  این ها، چندتا سر به نیزه بلند است این راهب کمی نگاه کرد دید بچه ها بیشتر به یک سر نگاه می کنند بین این همه سر یک سر خیلی جلوه دارد؛خود راهب نگاه کرد دلش را برد این سر، گفت:《این همان مهمان عیسی مسیح است بخدا همان است همانی که عیسی مسیح گفته بود》کاروان نزدیک شد،این ها صدا زدند راهب جاداری ما می خواهیم این جا استراحت کنیم،ما می خواهیم امشب اینجا باشیم.میگه گفتم:《بله جا هست》میگه دیدم خودشان خیمه زدند رفتن شروع کردن غذا اماده کردن اما بچه ها خانم ها پشت دیوار کمین کردند،پناه گرفتند؛ میگه دیدم یک خانمی بین این خانم ها هی داره میگه رباب پچه هارا جمع کن؛کلثوم نزار بچه ها از هم جدا بشند؛فضه اگه می توانی یکی دوتایشان را بغل بگیر ؛اون ناز دانه راهم بگید بیاد بغل خود عمه این دختر بچه  هی می گفت:《عمه پام درد می کنه،عمه منزل قبلی از کاروان جا موندم بد زدند عمه کمرم درد میکنه،همه را ارام کرد. راهب میگه:《این سر سرکی؟گفتند راهب این سر بزرگی این سر حسین پسر پیغمبر ، میگه سر را گرفتم گفتم:《من این سر را می خواهم امشب گفتن این جوری نمیشه باید پول بدی؛میگه هرچی پول داشتم جمع کردم دادم به این ها که این سر را یک شب نگه دارم سر را اورد توی دیر شروع کرد با این سر حرف زدن؛ای سر تو کی هستی، خودت رو به من معرفی کن؛هی حرف زد دید جوابی نمی شنوِ. اخر صدازد:《خدایا به حق عیسی به این سر بگو بامن حرف بزنه》میگه یک وقت دیدم این لبها داره به هم می خوره.میگه گوشم رو بردم جلو ببینم چی میگه؛صدا امد راهب چی می خوای بشنوی؟ صدازد شما کی هستید؟ میگه دیدم لبها دوباره به هم می خوره می خوای من را بشناسی《انا ابن محمد مصطفی(ص)،انا ابن علی المرتضی(ع) انا ابن فاطمه زهرا(س)؛راهب داره گوش میده‌. یهو لب ها دوباره به هم خورد:《انا المظلوم،انا الغریب،انا العطشان》 یک دفعه دیدند صورت به صورت این سر گذاشت:چرا صورتت خون الودِ؟ این خون علی اکبر علی اصغر . حرف هاشو زد؛شروع کرد با گلاب این سر را شست و شو دادن،تاصبح با این سر درد و دل کرد وقتی صبح شد.کاروان اماده ،منتظر راهب سر را برگردانه؛بعضی از بچه ها میگفتن:《عمه خدا به دادمان برسِ،ان ها که مسلمان بودند باسر بابامون اون جوری کردند،این که مسیحی است چی کار میکنه》 یک وقت دیدن زینب میگه الهی خیر ببینی،خدا خیرت بده راهب، چی شد مگه عمه؟پاشید ببینید با باباتون چه کرده. یا حسین یا حسین یا حسین

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر