حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
بسم الله الرحمن الرحیم ابن عباس یک روایتی می‌آورد و می‌گوید: روزی پیامبر آبی خواست فرمودند برای من آب بیاورید ظرف آبی را محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آورده‌اند؛ نوش جان کرد، این آب را به حسن بن علی امام مجتبی عليه السلام تعارف کرد؛ امام حسن کودک بود (البته امام کودکی و بزرگیشان هیچ فرقی نداره همه آن کمالاتی که در بزرگی دارند در کودکی هم هست) یعنی امام حسن اگر بخواهد در چهار سالگی منبر بره هیچ فرقی با آن موقعی که به سن ۶۰ سالگی منبر بره نداره..ماباید امام شناسی را در خودمان تقویت کنیم_ امام حسن جلوآمد پیامبر فرمود: حسن جان، آب میل داری؟ امام حسن ظرف آب را گرفت وقتی به لبهای مبارک گذاشت پیامبر فرمود:.. هنیئا مریئا ...یا ابا محمد نوش جانت باشه حسن جان ..ارباب دو عالم امام حسین علیه السلام آمد پیامبر فرمود: حسین جان آب میل داری ؟ظرف آب را تعارف کرد به امام حسین علیه السلام. امام حسین ظرف آب را گرفت به لبهای مبارک گذاشت پیامبر فرمود.. هنیئا مریئا.. یا اباعبدالله نوش جانت باشه حسین جان بعد از امام حسین حضرت فاطمه سلام الله علیها آمد پیامبر آب را به دخترش تعارف کرد. بی بی دو عالم فاطمه آب را که خورد رسول الله فرمود.. هنیئا مریئا.. یا فاطمه نوش جانت زهرا جان. بعد از حضرت زهرا امیرالمومنین آمد پیامبر آب را به علی علیه‌السلام تعارف کرد وقتی مولا علی آب را به لبهای مبارک گذاشت پیامبر سریع به سجده رفت.. خانم های پیامبر جلو آمدند و گفتند؛ یا رسول الله آن موقع که حسن آب خوردگفتید هنیئا مریئا حسین آب خورد گفتید هنیئامریئا فاطمه آب خورد گفتید هنیئامریئا ولی وقتی که علی آب خورد به سجده رفتید پیامبر فرمود: وقتی حسن و حسین و فاطمه آب خوردند دیدم ملائک گفتند..هنیئا مریئا..و من هم گفتم اما تا علی لبهاشو گذاشت در ظرف آب دیدم خداوند عزوجل می گوید هنیئامریئا یاولیی ویا خلیفتی نوش جانت باشه علی جان دیدم خدا می‌گوید افتادم به سجده.. سجده کردم خداوند متعال را به خاطر این نعمتی که برای اهل بیت من فرستاده
.. زمخشری یکی از علمای اهل تسنن ملقب به جارالله هست او یک پا نداشت! از او پرسیدند چرا یک پا نداری؟ چرا پای چپت قطع شده؟ می‌گفت نفرین مادرم هست چون مادرم نفرین کرد پای چپم قطع شد. گفتند چطور؟گفت: من بچه بودم یه گنجشک را گرفتم به پای گنجشک نخ بستم با این گنجشک بازی می‌کردم..که یکدفعه این گنجشک ازدستم فرار کردوداخل یک روزنه رفت..ومن آن نخ که به پای گنجشک بود را گرفتم کشیدم که این گنجشک را از توی روزنه بیرون بیاورم.. وقتی خیلی کشیدم دیدم پای گنجشک از بدنش جدا شد و به همراه نخ اومد توی دستم... مادرم تا این صحنه را دید جیغ کشید آنقدر ناراحت شد که مرا نفرین کرد_ گفت: ای پسر خدا پای چپت را قطع کند!!!! همانطور که پای چپ این پرنده را قطع کردی ..زمخشری می‌گوید من بزرگ شدم ۱۵ الی ۱۶ سال داشتم برای تحصیل علوم به بخارا رفتم با اسب داشتم میرفتم اسبم رم کرد و مرا به زمین کوبید وقتی به زمین افتادم پای چپم به شدت جراحت برداشت سیاه شد.. مرا به نزد دکتر بردند دکترها گفتند این پای چپ موندنی نیست سیاه شده سیاهیش به بقیه بدن می‌رسد باید قطع شود پای چپم را قطع کردند و ناقص العضو شدم..? به خاطر نفرین مادر?
سمرة بن جندب چه کسی بود؟ یک آدم بی ادب... خانه خود را فروخته بود در حیاط آن خانه یک درخت داشت که آن درخت را نفروخته بود.. سمرة بن جندب آدم بی باکی بود اخلاق خوبی نداشت ..همیشه میخواست به درخت سر بزند بدون اینکه در بزنه و اجازه بگیره می رفت توی خونه همسایه بدون اطلاع وارد می شد همسایه خیلی ناراحت شد به او گفت: رعایت کن؛ در بزن، بعد بیا تو ،گفت: من حق عبور دارم ،همسایه گفت: میدونم حق عبور داری ولی شاید خانم من سرش برهنه باشه شما درکه بزنی حجابش رو حفظ میکنه سمره بن جندب قلدربود. گفت. همینه که هست' درخت من اینجا هست... حق عبوردارم به کسی هم ربطی نداره دلم نمی خواد اجازه بگیرم مرد همسایه گفت پیش پیامبر صلوات الله علیه میروم و از تو شکایت می کنم آمدخدمت پیامبر گفت: یا رسول الله این مردرعایت نمی‌کند مادر من خواهر من همسر من.. در خانه هستنداوبدون اطلاع وارد می شودن
حاج آقا ذوالقدر با بیان اینکه جناب نوح در کشتی بود تا زمانی که که خدا وحی کرد به سمت کوه ها که من خدا اراده کردم که کشتی بنده مان را در یکی از شما قرار دهیم دارد که هر کوهی سر برآورد بجز کوه جودی که تواضع کرد و گفت من آن رتبه را ندارم که کشتی بر من فرود اید خدا تواضع او را پسندید و خدا امر کرد بر کوه جودی فرود آی وقتی فرود آمد صدای مهیب برخواست چون کشتی سرپوشیده بود جناب نوح سرش را از روزنه ای بیرون آورد واز خدا خواست که خدایا به اصلاح آور خدایا به اصلاح آورد و متوسل شد به خمسه طیبه محمد وال محمد تا اینکه خدا برای آنها آرامشی قرار داد اما آخرین مطلب از سید بن طاووس هست که جناب نوح به جهت اینکه قومش کافر بود از آنها فاصله گرفته بود در کوهی عزلت گزیده بود و لباسش از پشم بود خوراکش از گیاهان روی زمین بود تا اینکه خدا جبرئیل را فرستاد و گفت چرا از خلق کناره گرفتی  گفت بخاطر اینکه قوم من از خدا دوری می کنند گفت جهاد کن گفت نیرو و قدرتی ندارم جبرئیل گفت اگر قدرتی داشتی جهاد میکردی گفت البته،جبرئیل فریادی برآورد که نزدیک بود کوه ها از هم پاشیده شود همه  سنگ ها و ریگزاره ها گفتند لبیک لبیک ای فرستاده خدا نوح دهشت کرد جبرئیل خودش را معرفی کرد و اورا به نبوت اطلاع داد و اورا سفارش کرد که با دخترعموی خودت عموره ازدواج کن در روز عاشورا حرکت کرد به سمت قوم خودش . او عصایی سفید در دست داشت که به اذن خدا خبر میداد به آنچه که مردم در ذهن شان داشتند سرکرده های قوم هفتاد نفر بود روز عیدی بود آنها در کنار بت های خودشان بود تا اینکه جناب نوح فریادی برآورد گفت لااله الاالله آدم برگزیده خداست ادریس بلند کرده خداست ابراهیم خلیل خداست موسی کلیم خداست و عیسی از روح القدس خلق شده و محمد خاتم پیامبران گواه برمن است که تبیلغ دین خدا برشما کردم به یکباره بت ها لرزیدند و آتشکده ها خاموش شدند و همه آنها خائف و وحشت زده شدند گفتند تو کیستی گفت من بنده خدایم و پسر بنده خدا و خدا مرا فرستاده من شما را از عذاب خدا میترسم عموره ایمان آورد پدر عموره گفت چه شد یک بار صدای نوح را شنیدی به ایمان آوردی گفت پدر کجا رفت عقل و فهم تو؟!  چطور می شود که او پیامبر نباشد واینگونه سخنش در قلب شما اثر کند پدرش اورا یک سال در زندان حبس کرد و غذای اورا قطع کردند صدای اورا می شنیدند بعد از یکسال که از زندان آزاد کردند دیدند یک نور عظیمی او را احاطه کرده و در نهایت جمال و کمال است گفتند تو چگونه زنده ماندی گفت من به خدای نوح استغاثه کردم و  نوح به معجزه خدا برایم غذا می آورد بعدا نوح اورا خواست و با او ازدواج کرد که ثمره این ازدواج شد پسری به نام سام حضرت نوح یک زن دیگر داشت که رابعا نام داشت و او کافره بود و جاسوسی میکرد و اسرار و اخبار جناب نوح را به دشمنان می گفت که در طوفان غرق شد بنا بر نقل زنی دیگر داشت  که مسلمان بود به نام هیکل که با او در کشتی  بود
حاج آقا ذوالقدر گفتند : حق والدین بعد از مرگ چیه ؟حق مادر و پدر بعد از مرگ دعا و خیرات است صبح یادش کنید. ظهر یادش کنید. شب یادش کنید. نکنه فراموشش کنید دعاشون باید بکنید طلب مغفرت کنید خیرات براشون کنار بذارید
حاج آقا ذوالقدر بیان داشتند که حضرت نوح وقتی از کشتی فرود امدند هشتاد نفر بودند شهری بنا کردند به نام قریه الثمانین سوال اینجاست که چرا در مدت نهصد و پنجاه سال  تبلیغ ،حضرت نوح بیشتر از هفت یا هشت نفر نتوانست جذب کند می شود علت این را دو سه مطلب دانست  اولا اینکه مُدّ گرایی، در زمان جناب نوح مردم رو آورده بودن به پرستش بت ها و بت پرستی مدّ شده
شیخ طبرسی با استناد از ابن عباس یک بحثی را مطرح می کند می گوید جماعتی از اهل کوفه اومدندخدمت امیرالمومنین گفتند: یا علی از عجایب و اسرار خدا با ما بگو امیرالمومنین فرمود :من اگر از عجایب خدا بهتون بگم شما کافر می شوید ..شک توی دلهاتون میوفته اصلا ازدین دست برمی دارید گفتند: نه یا امیرالمومنین شما بفرمایید ما استقامت می کنیم و می ایستیم شما فقط از عجایب خدا به ما نشون بده آقا دید اینها خیلی اصرار می‌کنند فرمود هفتادنفر از شما که از همه قویدل تر هستید و از همه بهتریدبلند شید با من بیایید ۷۰ نفر انتخاب شدن. گلچین شدند. با مولا علی علیه السلام را افتاده‌اند خارج کوفه که رسیدند امیرالمومنین دو رکعت نماز خواند و بعد از نماز شروع کرد یک کلماتی را به زبان آورد که مفهوم این کلمات را کسی نمی دانست این کلمات که تمام شد آقا امیرالمومنین فرمود نگاه کنید این ۷۰ نفر نگاه کردند دیدند این طرف بهشت و همه چیزهایی که خداوند توی قران گفته بود راآنجا دیدند امیرالمومنین فرمود حالا آن طرف را نگاه کنید نگاه کردند دیدند یک جهنمی برپاست مولا علی علیه السّلام فرمودند این بهشت و این هم جهنم... این ۷۰ نفر گفتندوای چه سحری!!! عجب ساحری هستی علی!؟ همه آنها کافر شدن جز ۲ نفر یعنی همه ۷۰ نفر کافر شدند فقط دو نفر کافر نشدن در راه بازگشت امیرالمومنین به آن دو نفر گفت دیدید که دوستانتان چگونه کافر شدند؟ آنها چگونه از دین برگشتند ؟ومن گفتم شما تحمل ندارید گوش نکردید و کافر شدید گفته بودم کسی که به من شک کند به پیامبر شک کرده ...این دو نفر به همراه امیرالمومنین علیه السلام وارد مسجد کوفه شدند مولا علی نمازخواند..یک مرتبه دیدند لبهای مبارک مولا تکان خوردن این دو می‌گویند دیدیم که همه مّهرها و سنگ‌ها تبدیل به طلا و یاقوت شدند یکی دیگه از اون دو نفر کافر شد گفت این دیگه سحر و جادو هست فقط یک نفر از این ۷۰ نفر استقامت کرد و تا آخر در کنار امیرالمومنین ایستاد..
حاج آقا ذوالقدر: رسالت جناب نوح شهر کوفه بوده این حیوانات در سوار شدن بعضی ها نافرمانی کردند بُز امتناع کرد و جناب نوح از دُم او گرفت و پرتش کرد به داخل کشتی و دمش شکست و به این جهت عورتش مکشوف ماند گوسفند حیوان نجیب و گوش به فرمان بود و آن جناب دست بر پشت او قرار داد به همین جهت دمبه به هم رسید  ابلیس هم در میان پای الاغ وارد کشتی شد و ابلیس از اینکه در کشتی میتواند دیگران را وسوسه کند خوشحال بود نصیحت های شیطان: یا نوح بپرهیز از حرص که پدر تو آدم را از بهشت بیرون کرد و بپرهیز از حسد که من را از بهشت بیرون کرد... خدا وحی کرد یا نوح نصیحت ابلیس را بپذیر هرچند او ملعون است حیوانات در کشتی به اذن خدا باهم مهربان بودند و همه به غم جان خود مبتلا بودند و زهر نداشتند موش و عذره  در کشتی زیاد شد و خداوند گربه و خوک را در کشتی به نوعی جالب توجه خاق کرد کنعان پسر جناب نوح سوار کشتی نشد و پدر اورا صدا زد ولی او قبول نکردگفت من خودم را به بالای کوه می رسانم و از آب در امان می مانم سآوی الی جبل یعصمنی من الماء پرسیدند مگر در کوفه کوهی بوده؟ امام صادق فرمودند در نجف کوه بسیار بزرگی بوده که بزرگترین کوه روی زمین بوده خدا خطاب کرد آیا دشمن من به تو پناه می برد این کوه تکه تکه شد و ریگ نرمی شد خدا به جای آن دریا شد این دریا را نی می گفتند و در طول زمان خشک شد می گفتند نی جف یعنی دریا خشک شد  د بعدهم ی را انداختند شد نجف
?یا به یک تبسم یا به یک اشاره از نوک نیزه کن به خواهر نظاره ?دلم را ربودی برادر حسین جان گه به روی خونین گه به صوت قرآن ?ساربان ساربان ناقه را برگردان که دورحسینم بگردم دوباره ?هلال شب اول ماه زینب تو خوب آمدی بر سرراه زینب ?این سر تو این دست کوتاه زینب زچشمم فشانم به پایت ستاره ?تو که بر زمین تیره رو نهادی چرا بر نوک نیزه های اعدائی ?ما توهمت یا شقیق فوءادی یااخا یاثارالله وبن‌ثاره ?حسین جان حسین جان? ┈••✾•???•✾••┈┈ ?#حاج‌آقا‌ذوالقد
حاج آقا ذوالقدر: پیامبر فرمود حضرت نوح نود خانه در کشتی برای حیوانات درست  تمام کره زمین را آب فرا گرفت به جز کعبه  چرا خدا همه را عذاب کرد خب همه که حضرت نوح را مسخره نکردند اطفال چه گناهی داشتند؟فرمود اولا اینکه اطفال نبودند کوچکترین فرد ۴۰سال داشته ثانیا آنهایی هم که مسخره نکردند چون سکوت کردند و راضی بودند داخل در عمل آنها هستند اینکه کنعان فرزند نوح باشد اختلاف هست که نظر درست و مشهور این است که پسر جناب نوح بود و حلال زاده هم بود در روایاتی فرمودند اهل تسنن دروغ می گویند که کنعان پسر نوح نبوده بلکه چون ایمان نیاورد و کافر شد از اهل نوح نیست حضرت نوح میگفت فمن تبعنی فانه منی هر کس تبعیت من را بکند از من است خدا آنهایی که ایمان آوردند رو از اهل نوح می شمارد حتی اگر نسبتی نباشد و آنکه ایمان نمی آورد ولو  از صلب نوح باشد اهل نمی داند در آنجایی هم که برای عایشه و حفصه مثل زن نوح  و زن حضرت لوط را می زند نه اینکه العیاذ بالله آنها خیانت کرده باشند و فرزند حرام آورده باشند بلکه خیانت آنها این بود که کافر بودند به پیامبر و خدا و مومنین را لو می دادند نمامی می کردند  و آنهایی که ایمان می آوردن را به کفار معرفی می کردند و کفار هم به سراغ مومنین می رفتند و اذیت می کردند 

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر