حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

■ حکمت شماره ۸۶

● وَقال(علیه السّلام) :

رُبَّ عَالِم قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ وَ عِلمُهُ لَا یَنفَعُهُ.

● چه بسا دانشمندی که جهلش او را از پای درآورد و دانش او همراهش باشد و سودی به حال او نداشته باشد.

 

▪︎ حضرت امیر صلوات الله علیه

جان عالم فداش می‌فرماید :

که چه بسیار عالمی رُبَّ، یعنی چه بسیار عالمی هست که قد قتله جهله که جهل، او را به کشتنش میده.جهلش او رو کشته.

و عِلمهُ، یه علمی هم داره‌ها

مَعهُ در حالی که

علمی که با او هستش لا ینفَعُه،

اون علم به دردش نخورد، سودی نمی‌بخشه.

خب این جمله یه خورده عجیب شد. اولش میگه جهلش او رو به کشتن میده بعدش میگه اون علمی که باهاشه به دردش نمی‌خوره.

 

اگه عمل نکرده جهله؟

ببینید من نهج البلاغه فیض الاسلام رو نگاه کردم. ایشون اونجا اینطوری توضیح داده بود.

برا فیض الاسلام یه صلوات بفرستید

 

این مرحوم فیض الاسلام یه عالم ربانی بوده، خب هم قرآن عظیم داره

سه جلد قرآن عظیم داره

همین قرآن خودمونه‌ها ،منتها ترجمه کرده بعد یه شرح خیلی کم ،کوچولو هم داده شده .

سه جلد ،همین مثل همین قرآن‌های معمولی داریم.

استاد ما حاج آقا خسروشاهی رحمت الله علیه، ایشون خیلی این قرآنه عظیم رو تایید می‌کرد.

این قرآن‌هایی که الان دم دست شما هست اشکال ترجمه زیاد داره ولی این قرآن فیض الاسلام خیلی تاکید می‌کرد اگه یه وقت تو کتابخونه‌ها دیدید بخرید، خیلی ترجمه‌اش قویه .

این یه قرآن رو ترجمه کرد، هم نهج البلاغه رو.

نهج البلاغه رو ایشون چیکار کرده؟ ترجمه کرده

خیلی خوبه بعد من اونجا نگاه کردم ایشون این جمله رو چطور ترجمه کرده، دیدم اینطوری ترجمه کرده فرموده چه بسیار عالم، هیئت، ستاره شناس، نمی‌دونم حسابدار، علم‌هایی، عالم‌هایی که رفتن سراغ چی؟

علم‌هایی که اینجوریه.

مثلاً تو دانشگاه خیلی از این علوم هست طرف میره دانشگاه علم‌ها رو یاد می‌گیره میشه دکتر ،

دکتر  روانپزشک، دامپزشک، خب عالم هست. عالم به هیئت و نجوم و طب و اینجور چیزها داره.

ولی قد قتَلهُ

اما جهل او به احکام دینی او را  هلاکش کرده.

او نسبت به یه سری چیز علم داره اما نسبت به احکام دینی و نسبت به مسائل شرعی جهل داره.

 

 این جهل او نسبت به مسائل دینی او را هلاکش کرده.

 یعنی جَهلهُ ،جهل او، او را به کشتن میده

 

نمی‌فهمه، نماز نمی‌خونه جاهله ،

فکر می‌کنه فقط دکترا گرفته تموم شده فکر می‌کنه حالا دامپزشک، روانپزشکه تمومه دیگه.

خب مسائل دینی رو رعایت نمی‌کنه آقا طهارت، نجاست، چیه ؟!

آقا سگ رو من می‌برم حموم من بهش ۴ دست شامپو می‌زنم میارم بیرون این حرفا چیه ….

مثل بچه، از بچه خودم تمیزتره .

آقا این او رو به هلاکت می‌رسونه.

کشتنش، می‌کشتش.

و علمُهُ معهُ و اون علما که باهاش هست از طب و ریاضی و جغرافی و اینجور چیزها لاینفع ، او را سود نمی‌رساند،

به درد او نمی‌خوره.

 

 بعد یه روایت از قررالحکم از امیرالمومنین هست که می‌فرماید:

 دانشی که تو را اصلاح نکند یعنی اصلاح آخرتت نکنه گمراهی،

 و ثروتی که تو رو سود نبخشه بدبختی.

امام صادق علیه السلام امام باقر می‌فرماید :

لو اتیت بشباب من شباب الشیعه لا ینفعه لادبته

اگر جوان شیعه‌ای رو نزد من بیاورند، یه جوون رو بیارن نزد امام باقر می فرماید: لو اُتیت بشباب من شباب الشیعه 

یه جوون از جوونای شیعه رو بیارن پیش من که این شیعه لا ینفقه فی الدین

علم دین رو یاد نگرفته باشه،

یه جوونی رو که علم دین رو یاد نگرفته باشه پیش من بیارن ،

لادبته

او را تعدیبش می‌کنم .مثلاً یه شلاق برمی‌دارم تو دستم می‌زنمش که علم دین یاد بگیره.

بره علم احکام یاد بگیره ،مسائل دینیش رو یاد بگیره.

این‌هاست که او رو چیکار نجاتش میده

 

آقا این حکمت‌ها بیخودی نیستش که. این حکمت‌ها یه موقع آدم رو به سعادت می‌رسونه، مشکلات دنیایی آدم حل میشه حالا اینکه بحث اینجا رفته من یه حکایت نقل می‌کنم که ببینید ارزش این حرف‌ها ارزش این مسائل ،چقدر زیاده.

 

نقل می‌کنند یه پادشاهی بود یه پسری داشت این پسر خیلی زیرک و زرنگ و باهوش و اینا بود.

بعد امیر داشت به این پسرش که ،

این پسرش در آینده مثلاً یه چیزی بشه، خلاصه پدره مرد ،از دنیا رفت.

پسر، پسر رو نشوندنش به تخت پادشاهی و تاج پادشاهیم گذاشتن رو کله‌اش،

خلاصه آقا این شد پادشاه .

یه چند صباحی نگذشت از دور و اطراف مملکت پادشاه شروع کردند مثلاً به هم ریختن کشور آشوب کردن، فتنه کردن و اینا ،حمله کردن این شاهزاده دید که اوضاع مناسب نیست

 

گفت آقا ما چند صباح تو این دنیا می‌خوایم زندگی کنیم حالا بیاییم با این گرفتاری‌ها ،گفت ولش کن تاج رو گذاشت زمین و خداحافظ در رفت.

پولم یه خورده، پولم با خودش برداشت رفت، رفتشو اینا، یه چند تا رفیق پیدا کرد با رفقا همراه شد.

از این شهر به اون شهر، از این طرف به اون طرف تا رسید به یه مغازه‌ای.

دید تو این مغازه یه پیرمردی نشسته خیلی این پیرمرده معلومه که از اون باحالست.

 

( ما پیرمرد دو جور داریم. پیرمرد شطرنج باز تو پارک سیگار لبش گرفته هی فوت می‌کنه تو هوا.

پیرمردی که تو مسجد می‌شینه، صندلی می‌شینه اما حرف‌های حاج آقا رو می‌خواد گوش کنه بعد هی بلند میشه خلاصه این خدا این پیرمرد رو نگه داره .)

 

این پیرمرده تو مغازه نشسته خوشش اومد رفت یه خورده پیشش نشست و بعد گفت که:

گفتش فلانی میشه یه خورده حرف برا من بزنی .

گفت پول بهم بده ،پول بده برات حرف بزنم گفت مگه حرفم پولیه گفت بله هزار تا سکه از تو جیبش درآورد داد گفت بیا یه حرف برا من بزن .

گفت حرف اول ،تا جای بلند هست به پست راضی نشو .

همیشه برو بالا بخواب.

کجا بشین؟ بالا بشین.

به اون جای پست راضی نشو .

گفت یکی دیگه بگو گفت هزار تا دیگه بده گفت ای بابا گفت حالا حرف اول خیلی مهم نبود، هزار تا دیگه میدم یه حرف دیگه بگو.

هزار تا دیگه داد گفت سخن دوم گفت هیچ وقت تو امانت خیانت نکن.

گفت حالاسخن سوم.

گفت بازم بده هزار تا دیگه بده گفت باشه دستش رو کرد تو جیبش یه هزار تا دیگه داد بعد گفت حالا سخن سوم چیه؟

 

گفت سخن سوم اینه که زنهار که روز نیک رو به روز بد ندی .

حواست باشه اون اگه اون روز خوشیه همون روز خوشی رونگهدار.

به روز بد نده، تبدیلش نکن.

 

گفت خیلی خب ما ۳۰۰۰ تا دادیم سه تا سخن گیرمون اومد حالا ببینیم یه جایی به دردمون……

راه افتادن با رفقا رفتن رسیدن به یک کوهی دامنه داشت.

بعد این رفقا پای همون کوه چادر زدن و این یه نگاهی کرد گفت من هزار تا سکه دادن سخن یاد گرفتم برم کجا بخوابم بالا بخوابم ،الان باید آدم پول بده

می‌گفت آقا پول دادم حرف گرفتم الان وقتشه که حرف رو اجرا کنم .

رفت بالای کوه گرفت خوابید.

اون بلندی گرفت خوابید صبح شد، چشم‌هاش رو باز کرد و اینا دید که سیل اومده پایین رو….

گفت پس اون هزار تا دادم حرف گرفتم خود این اندازه ۱۰ هزار تا قیمت داشت .

جونم را خرید، لباس‌هام ،وسایلم ثروتم این یک…..

 

راه افتادن رفتن رسیدن به یه شهری و اینا یه نفر از این طرف‌های حکومتی اینو دید و فهمید شناختش گفت فلانی تویی گفت آره ،من دیگه قید پادشاهی رو اینا رو زدم.

گفت بیامن درستش می‌کنم و اینا ،

صدا زد و بهش جا داد و این‌ها بعد کاری براش پیش اومد گفت من میرم مثلاً پایتخت تو اینجا باش .

تا من برگردم حواست به زن و بچه منم چی باشه ،که یه وقت اینا چیزی لازم داشتن تو برای اینا تهیه کن.

گفت برو، وقتی که این رفت این زن، اون آقا هی میومد این چشمش به اون زنه افتاد بعد یهو یاد سخن دوم افتاد.

 

سخن دوم، در امانت خیانت نکن. گفت الان این طرف زنش رو پیش من امانت گذاشته.

من نباید خیانت کنم آقا چشمش رو درویش کرد ،زنه از این خوشش اومد هی پیغام پسغام می‌فرستاد، نامه می‌فرستاد که تو بیا .

اینم گفت زشته ،خجالت کشید و حریم نگه داشت نرفت در امانت خیانت نکرد. وایساد وایساد، تا مرد اون زنه برگشت. مرد زنه برگشت ،زن هم که عصبانی بود رفت جلو مثل همون زلیخا شروع کرد بر علیه این گفت.

تو زنت رو، ناموست رو، سپردی دست یه آدم خائن .

دست یه آدم فلان اینجوری اینطوری، به من اینجوری کرده اینطوری کرده انقدر گفت آتش این زیاد شد غضب کرد.

بعد یه جلاد رو دستور داد تو زندان گفتش که یه نامه میدم اینو هر کی که آورد بدون اینکه بپرسی چی هست و چی نیست، همون جا گردنش رو  بزن گفت باشه.

نامه رو نوشت و فرستاد به سمت این شاهزاده گفت که اینو ببر تو زندان برا جلاد، اینو ببر برا جلاد.

گفت خیلی خب باشه .راه افتاد که بیاد یه سری رفیق رفقا اومدن گفتن بیا پایین بشین یه خورده حرف بزنیم.

اینم پیاده شد با این رفیق رفقا حرف بزنه اون واسطه اون زن و این شاهزاده یهو سر و کلش پیدا شد.

 

یه غلامی بود کچلم بود، اومد گفتش که فلانی چرا پریشونی؟

رفیق رفقا ،گفت آخه فلانی بهم گفته این نامه رو چیکار کن، ببر زندان بده .

گفتش خب من می‌برم بده من یه لحظه پیش خودش فکر کردم یاد اون جمله سوم اون پیرمرده افتاد جمله سوم ،

روز خوب رو به روز بد نده .

گفت حالا من این رفیق رفقام اومدن اینجا با اینا باشم خوبه، تا برم چی زندان و پیش اون جلاد ،بده .

اینو بچسب روز خوب رو بگیر و روز بد رو ولش کن میگه نامه رو داد دست این غلام .

غلام رفت زندان اون جلادم که دیگه شنیده بود هرکی دوباره نامه رو آورد گردن رو بزن ،این غلام رو تا نامه رو گرفت سریع خوابوندتش زمین رو گردن اینو زد .

سررو فرستادن برای اون شخص ،برا اون امیر ،امیر تا روپوش رو کنار زد دید سر  غلام است.

گفت این یه حکمتی داره، یه سری داره فرستاد و این‌ها این شاهزاده رو آوردن گفت این قصدش چیه ؟

گفت این نامه‌های زن توئه ،حکمت رو فهمیدی.

گفت من کاری به زن تو نداشتم ،این زن تو، داشت به من پیغام می‌فرستاد خلاصه اون حرف‌ها او رو نجات داد اینه دیگه .

پس قیمت این حرفای امیرالمومنین ببین چقدر زیاده که اگر انشاالله یکی حرف‌های امیرالمومنین را درست انجام بده هم دنیاش آباده ،هم آخرتش.

 

خب صلی الله علیک یا اباعبدالله

 

یه چند جمله هم عرض توسل

امروز روز چهارشنبه است

سفره هم انداختن برای آقا جوادالائمه علیه السلام من روضه آقا امام جواد رو خدمتتون عرض می‌کنم

از همتون التماس دعا

امام جواد جوون‌ترین امام شیعه بود وقتی به شهادت رسید بعد در مسائل دنیایی هم آقایون خانما خیلی مجربه که توسل کنید به آقا جوادالائمه

خیلی مجربه حالا انشاالله امروز دست گدایی دراز کنیم سمت امام جواد

این دست‌هامون انشاالله خالی برنمی‌گرده

میوه دل امام رضاست دیگه

شما یه ناله امروز صبح برا امام جواد بزنید امام رضا خوشنود می‌شه

من روضه‌ام این باشه

 

آقا یا امام رضا

میوه دل جگر گوشت حجره دربسته

انقدر صدا زد جگرم می‌سوزه

یه جرعه آب بهم برسونید

دور تا دور این حجره رو یه سری کنیزکان و ملعون گرفته بودند

هی فریاد می‌زدند جیغ می‌زدند دست می‌زدند پایکوبی می‌کردند هلهله می‌کردند تا این صدا نکنه به گوش همسایه‌ها برسه انقدرم این امام جواد در حجره دست و پا زد آخرسر جان به جان آفرین تسلیم کرد

 

یا امام رضا این از جگر گوشه شما جوادالائمه تو حجره دربسته

اما خودت به ما یاد دادی یابن شبیب

اگه خواستی گریه کنی برا جد غریبم حسین گریه کن

لا یومک یومک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

 

یه آقایی دیگه هم توی گودال هی دست و پا می‌زد

هی صدا می‌زد یه جرعه آب بدید

مشک‌ها رو پر آب می‌کردند جلو چشم اباعبدالله و زن و بچه خالی می‌کردند

آقا جان حسین حسین جان

 

زان تشنگان هنوز به ایوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا بودند

دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

 

عرضم تمام. اگه اونجا جوادالائمه دست و پا زد خواهری نبود که ببینه

اما فدای اون خواهری بشم از روی تل نگاه کرد دیدشمشیردار داره با شمشیر می‌زنه

نیزه‌دار داره با نیزه می‌زنه

حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *