حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
منادی رسول خدا ندا کرد فریاد زد که حالا که کار صلح به پایان رسید مسلمون ها از احرام بیرون بیان بعضیاتون که مکه نرفتید تصوری ندارید از این  اینا میرن یه جایی محرم میشن لباس احرام میپوشن یه سری کارها براشون حرام میشه تا برن مکه و طواف ها رو انجام بدن و اون نماز هایی که هست رو مقام ابراهیم و اینا رو بخونن خب بالاخره بیان و موهاشونو قیچی کنن و تا از احرام خارج بشن و الا عطر زدن براشون حرامه نگاه کردن در آینه حرامه نزدیک شدن به خانم هاشون حرامه تا این اعمال رو انجام ندن از احرام بیرون نمیان خب حالا که انجام ندادن مکه نتونستن برن داستانشون چی میشه تکلیفشون چی میشه
وقتی قرارداد حدیبیه به امضا رسید این سهیل بن عمر این آدم لجبازی بوده  خیلی هم لجباز در عین حال که اومد برای مذاکره اما سفت و سخت  یه وقتی یکی می‌بینی مثل مثلاً این ابوموسی اشعری لعنت الله علیه  میاد صلحنامه بنویسه همه چیزو به باد میده اما یه آدم سفتی بود حتی من این نقل هم دیدم  که تو بعضی از کتاب‌ها وقتی داشتن این مواد این پیمان نامه رو بررسی می‌کردند این ماده دومش بند دومش  این بود که اگر از قریشی‌ها یه نفر اومد این طرف مسلمون‌ها موظفند  او رو به حکومت مکه برگرداند اما اگر از مدینه به سمت اونور رفت خب حکومت مکه موظف نیست برگرد  میگن یه پسر داشت این سهیل به نام ابوجندل که این ابوجندل مسلمان شده بود  سهیل اینو زندانی کرده بود تو خونه خودش پسر خودشو گرفته بود به باد کتک و بعد شکنجه و زندانی کرده بود  دست و پاشو بسته بود این ابوجندل همین پسر سهیل وقتی فهمیده بود که مسلمون‌ها اومدن نزدیک مکه هستند  به یه طریقی گریخت و خودشو رسوند در حالی که آثار مثلاً قل و زنجیر هم تو دست و پاش بود اون موقعی که داشتن به تفاهم می رسیدن که این باشه اون باشه اینطور باشه اونجور باشه یهو این ابوجندلم وارد خیمه شد  این چشم بابا افتاد به پسره رنگ بابا پرید بعد رو کرد به پیغمبر 
قریشی‌ها وقتی دیدن که مسلمون‌ها بیعت کردن و چه بیعتی که تا پای جان وایستند آخر سر یه سهیل بن عمرو فرستادند   بعد از اون طرفم خبر زنده بودن عثمانم اومد که اینا عثمان کشته نشده بلکه به دست مشرکین زندانی شده پیغمبر از دور چشمش به سهیل افتاد فرمود قریش دیگه الان به فکر صلح افتادند که این مرد رو فرستادن و همینم بود سهیل آمد و معلوم شد که به فکر این افتادن که دیگه صلح بکنن اینجا ببینید پیامبر تصمیم گرفت که مصالحه کنه صلح بکنه 
در ماه ذی القعده سال ششم رسول خدا در خواب می بینند که با یارانشون به مکه رفتن و طواف خانه و انجام مناسک حج موفق شدند. خوابشون رو برای اصحاب نقل میکنند که اینطور هست و عده ی انجام مناسک حج رو به اصحاب میدن میگن بله می رویم و به دنبال همین وعده هم از مسلمانان و قبایل اطراف مدینه دعوت می کنند که همگی با هم برای انجام حج عمره به سوی مکه حرکت بکنیم این قبایل که اطراف مدینه بودن به جز عده ی معدودی دعوت اون حضرت رو نمی پذیرند و قبول نمی کنند تنها خود مهاجرین و انصار و یه عده محدودی تو این حرکت و زیارت شرکت می کنند حالا تعداد صد نفر گفته شده هزار نفر گفته شده هزار و چهار صد نفر گفته شده هزار و هشتصد نفرم گفته شده اومدن مسجد شجره 
قریشی ها یه چند نفری رو فرستادند که اینها بیان و صحبت بکنن از نزدیک با رسول خدا  آخرین کسی که فرستادن عروة بن مسعود ثقفی  که این اومد و از نزدیک دید ، خب خود این عروه مورد احترام همه قریش بود و اصلا اولشم نمی‌خواست بیاد چون فکر می‌کرد که خب عاقبت گزارش منم مثل گزارش اون سه نفر می‌شه  یعنی قبول نمی‌کنند و لذا حالا به اینم وعده دادن گفتن که نه تو برو حرف تو برای ما غیر از حرف ایناست  اومد و از نزدیک دید که پیغمبر اسلام چه احترام و چه عظمتی در نزد مسلمانان داره و تا جایی که اگر تار مویی از پیغمبر از سر و صورت آقا رسول خدا
یکی از بدترین تهمت‌هایی که تونستن بزنند همین بود  ماجرای افک اساسی‌ترین توطئه داخلی منافقین بود   که بر علیه آقا رسول خدا معرفی کردند که خدای تبارک و تعالی با نازل کردن آیات افک از رسالت پیغمبر در واقع دفاع کرد  از اون زنها دفاع نکرد .ببینید ما دو تا شأن نزول داریم اینجا  یه شأن نزول که عایشه میگه این مربوط به منه که آیات الهی داره پاکدامنی من رو داره ثابت می‌کنه  که ما اشکال کردیم به این قصه گفتیم که این آیات افک در سوره نور نازل شده  سوره نورم سال هشتم نهم هجرت نازل شده در حالی که اینی که عایشه میگه
یکی از ازدواج های آقا رسول الله با دختر یکی از سران قریش با دختر ابوسفیان  بنام ام حبیبه است خب ابوسفیان رو که می شناسید دیگه ام حبیبه یک بانویی هست که با شخصی بنام عبیدالله بن جحش ازدواج میکنه عبیدالله بن جحش اول مسلمان است بعد تصمیم میگیره که بره هجرت کنه بره حبشه با عده از مسلمونا میرن حبشه ام حبیبه هم که مسلمان شده بود میره حبشه تو حبشه عبیدالله جحش از اسلام برمیگرده مرتد میشه و بلافاصله همونجا از دنیا میره
آخرین قصه‌ای که گفتیم قصه غزوه بنی المصطلق بود  که قصه شو گفتیم چی شد و اینا شورش کردن و قصد شورش داشتند که  بعد پیامبر رفت اینا رو ساکتشون کرد بعد از این‌ها چقدر چند هزار تا شتر و گوسفند و این‌ها غنیمت گرفتن  ودتو مسیر برگشت گفتم چه اتفاقی افتاد تو مسیر برگشت به سمت مدینه یه اختلافی افتاد بین امت یه دعوایی دعوای قدیمی کینه‌های قدیمی سر باز کرد بین مهاجر و انصار حالا به هر حال اینا به هم ریخت دیگه امت به هم ریخت  که بعد اینجا بعضی هم سوسه رفتن و اومدن منت گذاشتن   ما شما رو راه دادیم و فلان و این‌ها که بعد با تدبیر پیغمبر گفتیم این قصه جمع شد  و خب حالا این پسر عبدالله بن ابی آقای عبدالله اومد و خواست که پدرشو بکشه  و عبدالله تو جنگ بدر یا احد  فکر کنم جنگ بدر دندوناش دندونای جلوشم ریخت که بعد بعضیا میگن
یکی از اتفاقاتی که حالا مورخین جز حوادث آخر سال پنجم هجرت یا مثلاً اول سال ششم هجرت میارن غزوه ذی قرد هستش من خیلی مختصر و خلاصه بگم خدمت شما . اینه که یه شخصی به نام عیینه بن حصن فزاری  با یه عده‌ای از سواران قبیله غطفان که خب اینا در زمره دشمنان اسلام بودند  شبانه به اطراف مدینه حمله می‌کنند و در یه جایی به نام قابه به ساربانی که شتران شیرده پیغمبر و مردم مدینه رو می‌چروند  این‌ها حمله می‌کنند و بعد اون شتربان رو می‌کشن و زن شتربان رو به اسارت می‌برن و بعد دارد که این شترها رم همه رو برمیدارن میبرن 
تقریباً بعد از دفع شر یهود و برگشتن احزاب و اینها یه آرامش نسبی در قلمرو حکومت اسلامی حکم فرما شد  ولی خب این آرامش موقتی بود دیگه و لذا رهبر عالی قدر مسلمون‌ها باید مراقب حال دشمن‌ها باشه  و از هرگونه توطئه‌ای بر ضد اسلام و این‌ها که ممکنه تهدید بشه و این‌ها  و باید که قدرت عمل داشته باشه و این توطئه‌ها رو در نطفه خفه کنه  و لذا پیامبر یه سری اقداماتی انجام داد ببینید از کسانی که آتش بیار جنگ‌ها بودند  یکیش حیی ابن اخطب بود که این حیی ابن اخطب جنگ احزاب که برگشتند حیی ابن اخطب رفت توی دژ بنی قریظه و بعد از اینکه سعد حکم کرد که

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر