حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
جمعی از مفسرین و مورخین گفتند که حضرت موسی علیه السلام پسر عمران بوده  و از نوادگان جناب لاوی پسر حضرت یعقوب علیه السلام هستش  و جناب هارون وصی او برادر او بوده از مادر و پدر  اما در خصوص اسم مادر حضرت موسی اختلافی هست که بعضی‌ها اسامی را گفتند  اما آنچه که مشهور هست نام بوخاعید هست  در خصوص نقش نگین انگشتر حضرت موسی علیه السلام می‌فرمایند که  دو کلمه بود که این از تورات اشتقاق گرفته شده
در اینکه مدت ابتلای جناب ایوب چند سال بوده بین مفسرین اختلاف هست بعضی ها ۱۸ سال گفتند بعضی ۱۳ سال و بعضی هم ۷ سال  علامه مجلسی نورالله مرقده می فرمایند که قول آخر صحیح هستش  در یک حدیثی که به سند صحیح از امام صادق هست نقل هست که  اون حضرت می‌فرمایند متعال جناب ایوب را عافیت کرامت کرد  جناب ایوب نگاهی کرد به سوی زراعت‌های بنی اسرائیل این زراعت‌ها رو که دید نگاهی به آسمان کرد  گفت خدایا سید من بنده خودت ایوب رو مبتلا کردی بعدم عافیت دادی خدایا ایوب که زراعت نکرده  ولیکن بنی اسرائیل زراعت کردند خدا هم وحی کرد که یا ایوبی یه مشتی کفی از کیسه خودت بردار و بر زمین بپاش
حضرت ایوب از نسل حضرت ابراهیم علیه السلام و مادرش برمی‌گرده به جناب لوط علیه السلام و اما زوجه مطهره و مکرمه حضرت ایوب بانویی هست به نام رحمت که او را از دختران حضرت یوسف می‌ شمارد در نقل‌ها هستش که زیبایی پدر به او به ارث رسیده در رابطه با شخصیت حضرت ایوب اونچه که ظهور رو نمود و بروز داره این روحیه صبر و استقامت اون حضرت هست به گونه‌ ای که در احادیث معتبر اینطور هست که می‌فرماید در قیامت زن صاحب حسن و زنی خیلی زیبارو را میارن که به جهت اون زیباییش رفته گناه کرده میگه خدایا خلقت من رو نیکو قرار دادی منم به خاطر اینکه خوشگلم و زیبام رفتم گناه کردم خدا میگه مریم رو بیارید می فرماید تو نیکوتری یا مریم نگاه کن ببین چه حسنی دادم به مریم چه زیبا فریب خورد رفت گناه کرد  مرد مقبولی رو میارن که به جهت حسن و مقبولیتش رفته گناه کرده خدا میگه که چرا گناه کردی میگه بارالها من رو صاحب جمال آفریدی زنها از من خوششون اومد
در یک حدیثی صحیح از امام صادق علیه السلام هست که یه بابایی اومد پیش پیامبر خدا و به پیغمبر عرض کرد  یا رسول الله دختر عمویی دارم خیلی زیبا و قشنگ دینشم متدین نماز خون روزه بگیر حجاب اصلا میزون اما یه ایراد داره اینه که فرزند نمیاره حالا یا به جهت مشکلات جسمیه یا اینکه مثلاً عقیدشه دیگه  خانمیه که می‌گه آقا من بچه دوست ندارم آقا گفت ولش کن اصلاً باهاش ازدواج نکن بعد پیغمبر دلیلی آورد  فرمود ببین یوسف وقتی برادر
در روایات این طور نقل هست که در اثنای سالهای قحطی عزیز مصر مرد و همسر او زلیخا بیچاره و درمانده و گرفتار شد او به حدی محتاج شده بود که از مردم گدایی می‌کرد دست نیاز به سوی مردم دراز کرده بود کمک می‌خواست از اونها و جناب یوسف علیه السلام هم پادشاه شده بود و مردم او را عزیز می‌خواندند عزیز می گفتند مردم این حال زلیخا رو که دیده بودند بهش گفتند که تو بیا بر سر راه عزیز مصر بنشین شاید عزیز مصر بر تو تصدقی کرد رحمی کرد یه گوشه چشمی به تو کرد گفت من خجالت می‌کشم آخه از یوسف چطور برم اونجا بنشینم شرم دارم ازش
 ابن بابویه به سند معتبر از عبدالله بن عباس روایت کرده که وقتی که خب این خشکسالی آثار و تبعاتش رسید به اطراف مصر مردم از تنگی طعام به گرفتاری و مشقت افتادند جناب یعقوب فرزندان خودش رو جمع کرد به اون‌ها گفت که شنیدم تو مصر غذای خوبی هست طعام نیکویی می فروشند و صاحب اون هم حاکم اون جا هم یه مرد صالحی هست  که مردم رو حبس نمی‌کنه ببینید دولت مرد چه ویژگی هایی باید داشته باشه که این معیشت مردم رو گرو نمی‌گیره 
جناب یوسف برادرش بنیامین رو از وجود خودش آگاهانید و به او گفت که تو رو نزد خودم نگه می دارم در این باب چاره‌ی می‌کنم تدبیری می کنم اونچه که می‌بینی رو فقط انکارنکن و به برادرانتم خبر نده آمد به نزد برادران اونها رو طعام داد و احسان فراوانی کرد و تکریم و تعظیم اینها و به ملازمان خودش گفت این صواع رو بگی
در روایتی از علی بن ابراهیم هست که عزیز مصر به جناب یعقوب نامه‌ای نوشت اونجا شرح ماوقع رو گفت  از جمله اینکه مثلاً بنیامین ما در بار او صواع خودمون رو یافتیم و او رو به بندگی گرفتیم میگن هیچی به مانند این بر یعقوب سنگین نبود و دشوار نیامد  به پیکی که آمده بود به او گفت که در همین جا باش تا من جواب نامه رو بنویسم  نوشت بسم الله الرحمن الرحیم این نامه‌ای هست از یعقوب اسرائیل الله پسر کی پسر کی تا به ابراهیم اما بعد  پس فهمیدم نامه تو رو که نوشته بودی چه چیزهایی گفتی بدان که بلا مستولی شده به فرزندان آدم  جدم ابراهیم اینطور به آتش نمرود افتاد اما خدا او را نجات داد  و همینطور من فرزند اسحاق ذبیح الله هستم به همون اعتباری که عرض کردیم که از خدا طلب کرد که  همونطور که برادرم اسماعیل ذبیح الله من رو هم ذبیح الله قرار بده
مردم ۷ سال فراوانی و زراعت‌های بسیار و گشایش‌ها رو سپری کردند  وارد ۷ سال خشکسالی و قحطی شدند در این مدت مردم رجوع می‌کردند به جناب یوسف  و از او گندم دریافت می‌کردند خود جناب یوسف این مسئولیت را بر عهده داشت که به مردم گندم می‌داد گندم می‌فروخت و این رو به کس دیگه‌ای واگذار نکرده بود  این رجوع به مصر و دریافت گندم منحصر به مردم مصر نبود  بلکه همه شهرها و سرزمین‌ها و بلادی که در اطراف مصر بودند حتی نقاط دوردست قحطی و خشکسالی قرار گرفته بودند  اون‌ها هم میومدن مصر و از مصر گندم با خودشون بار می‌کردند و می‌بردند جناب یعقوب و فرزندانش بر بادیه ای فرود اومده بودند که اونجا مُغل بسیار بود مغل درختی هست که در سواحل دریای عمان و هندوستان می‌روید  و طعمش هم تلخ هست اونجا این برادران یوسف اومدن بار بستند از این درخت‌ها و از این هیزم‌ها  گفتند که این‌ها رو ببریم مصر بفروشیم پولی تهیه کنیم تا بتونیم باهاش گندم بیاریم 
جناب یوسف درخواست زلیخا رو قبول نکرد وقتی زلیخا مایوس شد از جناب یوسف حیله‌ها برانگیخت تا اینکه شوهرش رو مجاب کرد که جناب یوسف رو بدون گناهی بدون جرمی جنایتی به زندان بفرستد وقتی جناب یوسف به زندان آمد با اهل زندان به خوبی رفتار کرد به نیکی رفتار

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر