حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
در قرآن کریم هست خداوند می‌فرماید ای محمد اگر قوم تو از گفتار تو اعراض کردند برای اونها بگو که من می‌ترسانم شما را از صاعقه و عذابی مثل عذاب عاد و ثمود اون هنگامی که پیامبران اومدند به سوی اونها و به اونها گفتند که عبادت نکنید مگر خدا را اما اونها چه گفتند ، گفتند اگر می‌خواست پروردگار ما برای ما ملک می‌فرستاد تو رو نمی فرستاد ما به اونچه که شما به اون فرستاده شده‌اید کافرانیم قبولتون نداریم اما عاد تکبر کردند قوم هود اینها غرور برشون داشت گفتند چه کسی هست قوتش از ما زیادتر باشه در روایتی هست که می‌فرمایند قوم هود قدی بلند بودند مانند درخت خرمای بسیار
در تاریخ هست که معتصم عباسی لعنت خدا بر او امر کرد در بطانیه یک چاهی بکنند  سربازان و مامورین مشغول به کندن شدند به اندازه ۳۰۰ قامت زمین رو حفر کردند  آبی ظاهر نشد این‌ها رها کردن دیگه نکندند تا اینکه متوکل لعنت الله علیه خلیفه شد  او امر کرد هر چقدر که می‌تونید بکنید تا آب ظاهر بشه  مردم شروع کردن به کندن تا به حدی که در هر صد قامت یک چرخ گذاشتند رسیدن به یک سنگی بسیار بزرگ و سخت  کلنگ‌های خودشون رو برداشتند به این سنگ کوفتند  تا این سنگ بشکنه سنگ وقتی شکست یک باد بسیار سردی بیرون اومد  هرکی نزدیک این چاه بود همه هلاک شدند خبر به متوکل رسید خود متوکل و همه علمایی که نزد او بودند حیران و گیج بودند
جناب علی بن ابراهیم رحمه الله روایت می آورند که عاد قبیله و قوم حضرت هود بود‌ شهرهای اونها دربادیه‌ ای بوده از شقوق تا اجفر مسافت شهر چهار منزل بود می‌فرمایند زراعت و درخت خرما بسیار داشتند عمرهای اینا بسیار طولانی بوده در بعضی از روایات به چهارصد سال اشاره شده قد و قامتی کشیده و بلند داشتند بت می‌پرستیدند.تا اینکه خداوند منان جناب هود رو بر اینها مبعوث کرد که حضرت هود اینها رو دعوت به اسلام کرد
علامه نوری رحمة الله علیه تو مستدرک الوسائل جلد دوم صفحه ششصد و سی و پنج در کتاب نکاح از مجموعه شهید نقل می‌کنه که قمر بنی هاشم و اولیاء مخدره زینب سلام الله علیها محضر پدر امیرالمومنین نشسته بودند بعد امیرالمومنین فرمودند به فرزند خودشون عباس که عباس جان بگو ببینم بگو یک آقا ابالفضل عرضه داشتند یک بعد امیر المومنین فرمودند عباس پسرم حالا بگو دو عرض کرد یا ابتا بابا من به زبونی که یکی گفتم دوتا نمیگم حیا می‌کنم که دوتا بگم امیرالمومنین اینجا فرزندش ابالفضل علیه السلام رو به آغوش کشید بعد میان دو دید گان عباسش رو بوسه زد خیلی از این خوشش اومد از این جواب اولیاء مخدر زینب سلام الله علیها عرض کرد که یا ابتا بابا شما ما رو دوست داری؟
ابوالفضل مشهورترین کنیه آقا این هستش  خب اینکه حالا ابوفاضل میگن ابوالفضائل میگن این رو چه حسابی هست ؟  آیا آقا فرزندی داشته به نام فضل ؟ بله فرزندی هم داشته به نام فضل  که بسیار بسیار زیبارو بوده جناب فضل و در کربلا هم شهید می‌شه و سر او رو از بدن جدا می‌کنند  وارد کوفه که می‌کنند یه عده اصلاً از زیبایی این سر تعجب می‌کنند میگن این پسر کیه ؟ میگن پسر عباس بن علی علیه السلام است خیلی زیبا رو بوده به نام فضل که تو کربلا شهید می‌شه از او خب دیگه عقبی نمی‌مونه  و بعضیا میگن به این جهت آقا رو ابوالفضل میگن یعنی پدر فضل همونجور که امیرالمومنین رو می‌گفتند
یکی از القاب اون حضرت باب الحسین از باب اینکه امیرالمومنین باب رسول خدا بود که حالا حدیث مشهور هست پیغمبر فرمود : انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد المدینة و الحکمة فلیاتها من بابها من شهر دانشم علی دروازه اونه علی دروازه ورود به اون شهر هستش پس هرکس که خواهان ورود به شهر دانشه باید ابتدا از در بره دیگه حالا بعضیا اومدند اینجا برای بعضیام چیز درست کردند که پیغمبر فرموده که من شهر علمم مثلاً ابوبکر و عمر سقف اون شهره بعد امام جواد فرمود که آخه اینکه معلومه دروغه آخه شهر که سقف ندارد که شهر سقف داره این باب داره شهر در ورودی داره مثلا ما می خوایم وارد شهری بشیم
مشهورترین لقب آقا ابوالفضل قمر بنی هاشم که حالا رو چه جهت می‌گفتن قمر بنی هاشم ؟ آشیخ ذبیح الله محلاتی رحمت الله علیه می‌فرماید این نور صورت آقا ابوالفضل العباس علیه السلام  هر تاریکی رو روشن می‌کرد جمال صورت آقا ابوالفضل العباس به اندازه‌ای بود که وقتی دست به دست علی اکبر می‌دادند تو کوچه‌های مدینه عبور می‌کردند  دوتایی با آقا علی اکبر تو کوچه‌های مدینه عبور می‌کردند زن و مرد برای دیدن جمال این دو جوان سبقت می‌گرفتند  این می‌گفت برو کنار بذار من ببینم اون یکی انقدر زیبا رو بودن که تو مدینه همه دوست داشتن این آقا ابوالفضل رو ببینن  چهره دلربای آقا ابوالفضل و آقا علی اکبر رو ببینند خب این نور چهره و این زیبایی و اینا سبب شده بود مردم می‌گفتن قمر بنی هاشم 
می‌فرمایند که عصر روز تاسوعا لشکر عمر بن سعد لعنة الله علیه متوجه خیمه‌ های آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام شد و قمر بنی هاشم عرض کرد که برادر دشمن به جانب خیمه‌ها حمله ور شده چیکار کنیم؟ امام حسین علیه الصلاة و السلام فرمودند برادر برو به جانب اینها استعلام کن که می‌خوان چیکار بکنند دارد اینجا وقتی آقا ابالفضل داشت می‌رفت سمت این لشکر که با اینها صحبت کنه که می‌خواد چیکار کنید ؟ حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و یه عده‌ای از اصحاب همراه آقا ابالفضل العباس اومدند تنهایی نرفتند حضرت بعد معلوم شد که خبر از عبیدالله رسیده چون اینا چند وقت بود اومده بودند دیگه اونجا و روز تاسوعا قصد دیگه حمله داشتند و متوجه شد آقا ابالفضل که خبر از عبیدالله رسیده
علامه بزرگوار سید محسن عاملی تو مجالس الصنیعه اش می فرماید که   آقا ابوالفضل العباس در بیست و ششم هجری قمری متولد شد  و تو بعضی از جنگ‌ها هم حضرت حضور داشتند اما پدر بزرگوارشون امیرالمومنین اجازه میدان نمی‌داد می فرمود نه موقع شهادت هم آقا ابوالفضل العباس ۳۴ سالش بوده و ۳۴ از سن مبارکش می‌گذشت می‌فرماید که تو چهارم ماه شعبان آقا ابوالفضل در مدینه منوره متولد شدند و چند تا نقل هم آوردند ، والده آقا ابوالفضل خانم ام البنین بوده  بنت حزام از قبیله کلابیه بوده که امیرالمومنین برادر خودشون عقیل رو صدا زدند گفتند که تو عالم به انصابی عالم
در رجال کشی اونجا می‌فرماید که حبیب از اون هفتاد نفریه که یاری کرد آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو و ملاقات کرد کوههای آهن رو یعنی سوارانی که غرق در آهن و فولاد بودند لشکر عمر بن سعد و استقبال می‌کردند تیرها و شمشیرها رو به سینه‌ها یعنی اون هفتاد نفر جز اون هفتاد نفر بود و حبیب بن مظاهر جز اون هفتاد نفریه که لشکر دشمن اونها رو تطمیع می کردند به اموال یعنی می گفتند ول کن امام حسین رو پاشو بیا اینجا همه چی گیرت میاد دنیات آباد میشه از این حرفها اما جناب حبیب قبول نمی‌کرد این امانها رو و به این وعده‌ها تطمیع نمیشد

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر