در روایات این طور نقل هست که در اثنای سالهای قحطی عزیز مصر مرد
و همسر او زلیخا بیچاره و درمانده و گرفتار شد او به حدی محتاج شده بود که از مردم گدایی میکرد
دست نیاز به سوی مردم دراز کرده بود کمک میخواست از اونها و جناب یوسف علیه السلام هم پادشاه شده بود
و مردم او را عزیز میخواندند عزیز می گفتند مردم این حال زلیخا رو که دیده بودند
بهش گفتند که تو بیا بر سر راه عزیز مصر بنشین شاید عزیز مصر بر تو تصدقی کرد رحمی کرد
یه گوشه چشمی به تو کرد گفت من خجالت میکشم آخه از یوسف چطور برم اونجا بنشینم شرم دارم ازش