حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
در روایات این طور نقل هست که در اثنای سالهای قحطی عزیز مصر مرد و همسر او زلیخا بیچاره و درمانده و گرفتار شد او به حدی محتاج شده بود که از مردم گدایی می‌کرد دست نیاز به سوی مردم دراز کرده بود کمک می‌خواست از اونها و جناب یوسف علیه السلام هم پادشاه شده بود و مردم او را عزیز می‌خواندند عزیز می گفتند مردم این حال زلیخا رو که دیده بودند بهش گفتند که تو بیا بر سر راه عزیز مصر بنشین شاید عزیز مصر بر تو تصدقی کرد رحمی کرد یه گوشه چشمی به تو کرد گفت من خجالت می‌کشم آخه از یوسف چطور برم اونجا بنشینم شرم دارم ازش
 ابن بابویه به سند معتبر از عبدالله بن عباس روایت کرده که وقتی که خب این خشکسالی آثار و تبعاتش رسید به اطراف مصر مردم از تنگی طعام به گرفتاری و مشقت افتادند جناب یعقوب فرزندان خودش رو جمع کرد به اون‌ها گفت که شنیدم تو مصر غذای خوبی هست طعام نیکویی می فروشند و صاحب اون هم حاکم اون جا هم یه مرد صالحی هست  که مردم رو حبس نمی‌کنه ببینید دولت مرد چه ویژگی هایی باید داشته باشه که این معیشت مردم رو گرو نمی‌گیره 
جناب یوسف برادرش بنیامین رو از وجود خودش آگاهانید و به او گفت که تو رو نزد خودم نگه می دارم در این باب چاره‌ی می‌کنم تدبیری می کنم اونچه که می‌بینی رو فقط انکارنکن و به برادرانتم خبر نده آمد به نزد برادران اونها رو طعام داد و احسان فراوانی کرد و تکریم و تعظیم اینها و به ملازمان خودش گفت این صواع رو بگی
در روایتی از علی بن ابراهیم هست که عزیز مصر به جناب یعقوب نامه‌ای نوشت اونجا شرح ماوقع رو گفت  از جمله اینکه مثلاً بنیامین ما در بار او صواع خودمون رو یافتیم و او رو به بندگی گرفتیم میگن هیچی به مانند این بر یعقوب سنگین نبود و دشوار نیامد  به پیکی که آمده بود به او گفت که در همین جا باش تا من جواب نامه رو بنویسم  نوشت بسم الله الرحمن الرحیم این نامه‌ای هست از یعقوب اسرائیل الله پسر کی پسر کی تا به ابراهیم اما بعد  پس فهمیدم نامه تو رو که نوشته بودی چه چیزهایی گفتی بدان که بلا مستولی شده به فرزندان آدم  جدم ابراهیم اینطور به آتش نمرود افتاد اما خدا او را نجات داد  و همینطور من فرزند اسحاق ذبیح الله هستم به همون اعتباری که عرض کردیم که از خدا طلب کرد که  همونطور که برادرم اسماعیل ذبیح الله من رو هم ذبیح الله قرار بده
مردم ۷ سال فراوانی و زراعت‌های بسیار و گشایش‌ها رو سپری کردند  وارد ۷ سال خشکسالی و قحطی شدند در این مدت مردم رجوع می‌کردند به جناب یوسف  و از او گندم دریافت می‌کردند خود جناب یوسف این مسئولیت را بر عهده داشت که به مردم گندم می‌داد گندم می‌فروخت و این رو به کس دیگه‌ای واگذار نکرده بود  این رجوع به مصر و دریافت گندم منحصر به مردم مصر نبود  بلکه همه شهرها و سرزمین‌ها و بلادی که در اطراف مصر بودند حتی نقاط دوردست قحطی و خشکسالی قرار گرفته بودند  اون‌ها هم میومدن مصر و از مصر گندم با خودشون بار می‌کردند و می‌بردند جناب یعقوب و فرزندانش بر بادیه ای فرود اومده بودند که اونجا مُغل بسیار بود مغل درختی هست که در سواحل دریای عمان و هندوستان می‌روید  و طعمش هم تلخ هست اونجا این برادران یوسف اومدن بار بستند از این درخت‌ها و از این هیزم‌ها  گفتند که این‌ها رو ببریم مصر بفروشیم پولی تهیه کنیم تا بتونیم باهاش گندم بیاریم 
جناب یوسف درخواست زلیخا رو قبول نکرد وقتی زلیخا مایوس شد از جناب یوسف حیله‌ها برانگیخت تا اینکه شوهرش رو مجاب کرد که جناب یوسف رو بدون گناهی بدون جرمی جنایتی به زندان بفرستد وقتی جناب یوسف به زندان آمد با اهل زندان به خوبی رفتار کرد به نیکی رفتار
از علی بن ابراهیم روایتی هست که می‌فرماید پادشاه مصر خوابی دید  وقتی از خواب بیدار شد تمام وزیر وزرای خودش رو در گرد خودش جمع آوری کرد  و به اون‌ها گفت که من در خواب دیدم هفت گاو فربه رو که گاو چاق رو که این هفت گاو چاق رو ۷ گاو لاغر می‌خوردند  و دیدم هفت خوشه سبز که هفت خوشه خشک بر اون‌ها پیچیده شده بودند  و غالب شده بودند خب این تعبیر خواب من چی است این چه معنایی داره  فتوا بدید از این خوابی که من دیدم اگر بلدید
علی بن ابراهیم روایت کرده وقتی برادران یوسف علیه السلام خواستند به نزد پدر برگردند  پیراهن یوسف رو به خون بزغاله‌ای آلوده کردند  وقتی به نزد پدر آمدند گفتند پدر جان گرگ او رو دریده  از امام باقر علیه السلام هست که حضرت می‌فرمایند  اون‌ها بزغاله‌ای رو کشتند پیراهن رو به خون اون بزغاله آلوده کردند  وقتی این کار رو کردند لاوی به اون‌ها گفت که ای برادران ای قوم ما فرزندان یعقوبیم ها  او اسرائیل الله از برای خدا خالص شده او فرزند اسحاق پیامبر خدا فرزند ابراهیم خلیل الرحمان  شما چی فکر می‌کنید به نظرتون خدا این خبر مهم را از پدر ما پنهان می‌کنه 
در یک روایتی به سند صحیح از ابوحمزه ثمالی هست که میگه صبح جمعه ای بود من آمدم مسجد مدینه دیدم به به امام زین العابدین علیه السلام در مسجد نماز صبح می‌خونند اقتدا به امام سجاد کردم آقا وقتی از نماز و تعقیب نماز فارغ شد رو به خانه کرد میگه منم با حضرت رفتم وارد منزل شدیم آقا یک کنیزکی داشت به نام سکینه صداش زد فرمود هر کسی که فقیر بود سائلی که اومد به در خانه ما از در خانه ما گذر کرد البته
در روایتی معتبر از امام باقر علیه السلام هست که می‌فرمایند اون خوابی که جناب یوسف دیده بود که یازده ستاره با آفتاب و ماه او رو سجده کردند تعبیرش این میشه که پادشاه مصر خواهد شد و پدر و مادر و برادرانش به نزد او خواهند رفت.  گآقا می‌فرماید آفتاب مادر اون حضرت بود که راحیل نام داشت ماه حضرت یعقوب علیه السلام هست هر چند در بعضی روایت این رو برعکس گفته باشند یعنی آفتاب جناب یعقوب و ماه مادر اون حضرت که راحیل باشه یازده ستاره برادران او بودند که وقتی داخل شدند بر او همه سجده کردند ولیکن چه کسی رو سجده کردند؟

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر