حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
تسلیت و تعزیت عرض می کنیم درگذشت مرحوم مغفور جناب حسن اقای خوش بیگی عزیزمون خوش رو و هم خوش قلب به خانواده محترمشون و همچنین شما بززرگواران امیدواریم که خدای تبارک و تعالی روح او رو با اولیای خودش محشور بفرماید 
تعزیت و تسلیت عرض می‌کنم درگذشت همسری مهربان و فداکار  مرحومه مغفوره شادروان سید معصومه عقیلی  خدمت همسر بزرگوارشون حاج ابراهیم داوودی یگانه برادرشون سید اسماعیل عقیلی  خواهران داغدیده برادر زاده ها و خواهر زاده ها
مبعوث شدن در چهل سالگی رسول خدا بود و پنج سال بعد پیامبر تبلیغ کرد و یه عده ایمان آوردند  پنج سال بعد اتفاقی افتاد بنام هجرت اول قصه اش این بود ببینید یه عده که ایمان آورده بودن تحت فشار بودن شکنجه میشدن یه عده برده و بنده ایمان آورده بودن، ضعیف که تحت حمایت خاصی نبودند تحت حمایت گروهی نبودن شکنجه های بسیار عجیب و غریب طفلی ها رو می خوابوندن زمین و لختشون می کردند سنگ های گران می گذاشتن رو سینه هاشون داغ می گذاشتن اینا روز خوش نداشتن از دست مشرکان مکه و لذا تصمیم گرفتن بیان پیش پیغمبری که میگفت خدای من میگه برید زمین من وسیعه  اینجا نشد جای دیگه
در سال ۶ هزار و ۱۹۳ از هبوط حضرت آدم  ۳۰ سال از ولادت آقا رسول خدا گذشته بود که ولادت با سعادت آقا مومنین واقع شد  یعنی پیامبر ۳۰ سالش بود مولا علی علیه السلام به دنیا اومد در خانه خدا  که حالا یه قصه عجیبی داره که تو باب امیرالمومنین بهش اشاره می‌کنیم و خیلی عجیب بوده ولادت امیرالمومنین و آقا رسول خدا چقدر خوشحال شد  و وقتی که به دنیا آمد فاطمه...
یکی از خبرهای غیبی که قطب راوندی رحمت الله علیه روایت کرده این هستش که مردی خدمت آقا رسول خدا اومد گفت که یا رسول الله من نزدیک دو روزه که غذا نخوردم پیغمبر فرمودند برو بازار اونجا بالاخره یه دوری برن یه کاسبی بکن خرجت دربیاد. ببینید این هم هست این فقط نبوده که هر کی میاد پیش پیغمبر و پیغمبر دستش رو بکنه تو جیبش و بگه بیا بگیر برو بعضیا میومدن اینجوری بوده بعضیا. پیغمبر فرمود برو بازار کار کن این رفت و روز دیگه اومد گفت یارسول الله من دیروز رفتم بازار متاسفانه چیزی گیرم نیومد و بدون شام خوابیدم یعنی روز سومم غذا نخوردم پیغمبر دوباره فرمود برو بازار دقت کردی با اینکه این سه روز الان غذا نخورده سه روزه حال نداره غذا نخورده
مورخین آوردند که ۶ هزار و ۱۶۳ سال بعد از هبوط حضرت آدم پیامبر خدا صلی الله و سلم به دنیا آمدند   پس حول و حوش ۶۰۰۰ سال بعد از حضرت آدم  در سال ۶ هزا و ۱۶۹ حضرت آمنه وفات کرد بعد از حضرت آدم فاصله عرضم به خدمتتون که  تو ۶ سالگی پیامبر اینطور پیامبر ۶ سالشون بود که مادرشون از دنیا رفتش  آمنه اومد پیش عبدالمطلب جد پیغمبر گفت که من فامیلامو اینا من قبیلم تو مدینه هستند  اگه اجازه بدید من برم مدینه میاد و مدینه حضرت رسول رو هم با خودش می‌بره پیامبر رو هم تو این سفر با خودش می‌بره
در احادیث معتبر هست عمر حضرت موسی صد وبیست وشش سال بود. عمر جناب هارون صد وسی و سه سال پس بنابراین هارون برادر بزرگتر محسوب می شد در حدیث صحیح هستش که در شب بیست و یکم ماه رمضان شبی بود که اوصیاء پیامبران در این شب از دنیا رفتند و در این شب عیسی به آسمان رفت موسی علیه السلام از دنیا رفت. در سند معتبراز امام باقر هست شبی که مولا علی علیه السلام شهید شد. هر سنگی که از زمین بر می داشتند از زیرش خون تازه می جوشید تا طلوع صبح همچین شبی بوده که یوشع ابن نون اون شب شهید شد.به سند معتبر از امام صادق علیه السلام هست حضرت موسی یوشع ابن نون رو وصی قرار داد یوشع فرزندان هارون رو وصی قرار داد با اینکه خودش فرزند داشت و حضرت موسی هم فرزند داشت
یکی از خبرهای غیبی که حاکم نیشابوری روایت کرده ببینید اینم از اهل تسننه حاکم نیشابوری از ابن عمر پسر عمر که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند یکون فی آخر هذه الامه رجال  یعنی در آخر این امت مردانی ظاهر میشن که این‌ها  یرکبون علی المیاسر می‌نشینند روی بالش‌های نرم  روی زین‌های نرم حالا بعضیا تعبیر می‌کنن از این زین‌ها به همین ماشین و موتور و اتوبوس و ... که شما رو صندلی‌های نرم می‌شینید و بعد حرکت می‌کنید  یرکبون علی المیاسر حتی یأتو ابواب المساجد  میاد تا دم در مسجد پارک می‌کنن بعد میان داخل مسجد می شوند  خب حالا با اینش کاری نداریم ، نساوهم کاسیات عاریات  این از پیشگویی‌های...
بخاری و مسلم روایت کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمار فرمودند که تقتولک فعت الباقیه تو رو گروه ظالم می‌کشند گروه ظالم تو رو می‌کشند. بعد حافظ سیوتی میگه این حدیث متواتره همین که پیامبر فرمود و بیشتر از ده نفر از صحابی این خبر را نقل کردند همین ده نفریه چیزی رو بگن خیلی زیاده یعنی میره دیگه تو متواتر بیهقی و ابونعیمم از کنیزی از بستگان عمار یاسر روایت کردند که عمار بیمار شد مریض شد و بیهوش شد بعد از مریضیش بیهوش شد وقتی بهوش آمد دید ما گرد او گریه می‌کنیم دور او داریم نشستیم گریه می‌کنیم
به سند معتبر از امام باقر علیه السلام هست که فرمود  وقتی جناب موسی علیه السلام با خدای عزوجل مناجات کرد گفت خدایا بارالها من به قضا قدر راضیم  منتها یک سوالی دارم آیا تو بزرگ رو می میرونی کودک خردسال رو میزاری ؟ مثلا تعبیر عامیانه اش چجور دلت میاد پدر یه خانواده رو ببری بچه ها بمونن بلاتکلیف اینا بالاخره خرج دارن خوراک پوشاک زندگی  خب پدر خانواده رفت اینا چیکار کنند حق تعالی فرمود ای موسی  آیا راضی نیستی که روزی ده این بچه‌ها من باشم اینا یتیمن دلی من متکفل احوالات اینا هستم الم یجدک یتیما فاوی  حضرت موسی فرمود بله خدایا راضیم که فنعم الوکیل و چه وکیلی بهتر از تو 

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر