حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم  کل نفس ذائقه الموت  هر انسانی که هر موجودی که صاحب حیات هست چشیده طعم مرگ هست تسلیت و تعزیت عرض می کنم درگذشت این مادر مهربان به عزیزان دلمون آقایانی که شرف حضور دارند فرزندان این مرحومه مغفوره و به فرزندانشان بستگان شون و عرضم خدمتتون همه کسانی که حالا به این مرحومه مغفوره یک بستگی دارند و خداقوت عرض می کنم به همه شما بزرگواران که در این مجلس حضور به هم رساندید به جهت یک تسلیتی یک تسلی قلبی به بازماندگان این مرحومه مغفوره  هدیه کنید به همه گذشتگان علی الخصوص این مرحومه مغفوره یه صلوات قرائی بفرستید. 
در سنه ی شش هزار و صد و هشتاد و هشت  که بیست و پنج سال از سن شریف رسول خدا می گذشت با خدیجه رضی الله عنها ازدواج کردند و اون مُخدره دختر خویلد بن اسد بود از قبیله ی بنی کلاب ابتدا ازدواج کرده بود خدیجه با عتیق و فرزندی از او به دنیا آمد بنام جاریه حضرت خدیجه قبل از اینکه با رسول خدا ازدواج کنه با شخصی بنام عتیق ازدواج کرد. که اون عتیق حالا مرد یا طلاق داد خدیجه رو بهش اشاره نشده. که بعد از عتیق حضرت خدیجه سلام الله زن شخصی بنام ابو هاله شد و از او هم فرزندی به دنیا میاد که هند و اون ابوهاله هم وفات می کنه
یکی از ایامی که از سن مبارک آقا رسول خدا بحث میشه بحث دوازده سالگی حدود دوازده سالگی از عمر رسول خدا که بر طبق نقل اهل تاریخ و محدثین شیعه و اهل سنت جناب ابوطالب مثل بقیه مردم تصمیم می‌ گیره بره سفر شام تا اینکه با مال و تجاره مختصری که داشت یه تجارتی بکنه و از این راه کمکی به مخارج سنگین زندگیش انجا م بده قریشیان در سال دو مرتبه سفر تجاری داشتند یکی به یمن داشتند در زمستان یکی هم به شام داشتند در تابستان رحلة شتا و صیف خوندی قرآن دیگه درسته. این مکیان قریشیان سالی دو بارسفر تجاری داشتند که یکی یمن یکی هم شام در تابستان می‌رفتند. قرار بود که جناب ابوطالب سفر شام بره بعد مقصد بصری بود که یکی از شهرهای بزرگ شام حساب میشد می‌رفتند اونجا مثلا یه چیزی می‌خریدند می‌آوردند می فروختند سود می کردند بعد با اون سود کل سال مثلا یا بخشی از سال رو میگذروند. وقتی میرسند نزدیک شهر بصری اونجا یه صومعه‌ی می‌بینند یه کلیسایی یه چیزی مثلا که یه مسیحی یه ترسا یه کسی که گوشه گیره میره مثلا توی صومعه‌ ها اونجاها مثلا زندگی می‌کنه
مشرکین قریش برای اینکه جلوگیری کنند از گسترش اسلام و تعالیم اومدند یه کار بسیار خطرناکی رو شروع کردند یه نقشه شومی رو پیاده کردن و اون نقشه تحریم بود محاصره اقتصادی بود خب دیگه این از عجز دشمنه دیگه وقتی نمی‌تونه مقابل مستقیم بکنه  رو میاره به اینجور مقابله‌های منفی طرف رو تحریم می‌کنه یا مثلاً اون کشور رو تحریم می‌کنه  که این طریق بتونه او رو فلج کنه که آخرش مثلاً بگه باشه باشه باشه هرچی تو میگی مثل بعضی از کشورها که مثلاً کوتاه اومدند مثل لیبی که آخرسر کوتاه اومدند
بعد از اینکه یه عده‌ای از مسلمونها هجرت کردند حبشه راه باز شد دیگه بقیه هم همین طور مثلا احساس خطر می‌کردند احساس ناامنی می‌ کردند می‌گفتند میریم حبشه یه عده‌ای از کسانی هم بودند که ایمان می‌آوردن و مثلا قدرت داشتن وتحت حمایت بودن و اینا هم باکی نداشتند خودقریش ها بزرگان قریش مشرکین اینا گفتند حالا مثلا ما اینا رو شکنجه می‌کنیم اینا رو تهدید می‌کنیم به اینا فشار میاریم مثلا اینارو از پیغمبر دور می‌کنیم مثلا در ایام حج که دیگه ایام آزادی هست دیگه ایام حج کسی کاری نداره پیغمبر می‌تونه آزادانه بلندشه کار خودش رو بکنه
تسلیت و تعزیت عرض می کنیم درگذشت مرحوم مغفور جناب حسن اقای خوش بیگی عزیزمون خوش رو و هم خوش قلب به خانواده محترمشون و همچنین شما بززرگواران امیدواریم که خدای تبارک و تعالی روح او رو با اولیای خودش محشور بفرماید 
تعزیت و تسلیت عرض می‌کنم درگذشت همسری مهربان و فداکار  مرحومه مغفوره شادروان سید معصومه عقیلی  خدمت همسر بزرگوارشون حاج ابراهیم داوودی یگانه برادرشون سید اسماعیل عقیلی  خواهران داغدیده برادر زاده ها و خواهر زاده ها
مبعوث شدن در چهل سالگی رسول خدا بود و پنج سال بعد پیامبر تبلیغ کرد و یه عده ایمان آوردند  پنج سال بعد اتفاقی افتاد بنام هجرت اول قصه اش این بود ببینید یه عده که ایمان آورده بودن تحت فشار بودن شکنجه میشدن یه عده برده و بنده ایمان آورده بودن، ضعیف که تحت حمایت خاصی نبودند تحت حمایت گروهی نبودن شکنجه های بسیار عجیب و غریب طفلی ها رو می خوابوندن زمین و لختشون می کردند سنگ های گران می گذاشتن رو سینه هاشون داغ می گذاشتن اینا روز خوش نداشتن از دست مشرکان مکه و لذا تصمیم گرفتن بیان پیش پیغمبری که میگفت خدای من میگه برید زمین من وسیعه  اینجا نشد جای دیگه
در سال ۶ هزار و ۱۹۳ از هبوط حضرت آدم  ۳۰ سال از ولادت آقا رسول خدا گذشته بود که ولادت با سعادت آقا مومنین واقع شد  یعنی پیامبر ۳۰ سالش بود مولا علی علیه السلام به دنیا اومد در خانه خدا  که حالا یه قصه عجیبی داره که تو باب امیرالمومنین بهش اشاره می‌کنیم و خیلی عجیب بوده ولادت امیرالمومنین و آقا رسول خدا چقدر خوشحال شد  و وقتی که به دنیا آمد فاطمه...
یکی از خبرهای غیبی که قطب راوندی رحمت الله علیه روایت کرده این هستش که مردی خدمت آقا رسول خدا اومد گفت که یا رسول الله من نزدیک دو روزه که غذا نخوردم پیغمبر فرمودند برو بازار اونجا بالاخره یه دوری برن یه کاسبی بکن خرجت دربیاد. ببینید این هم هست این فقط نبوده که هر کی میاد پیش پیغمبر و پیغمبر دستش رو بکنه تو جیبش و بگه بیا بگیر برو بعضیا میومدن اینجوری بوده بعضیا. پیغمبر فرمود برو بازار کار کن این رفت و روز دیگه اومد گفت یارسول الله من دیروز رفتم بازار متاسفانه چیزی گیرم نیومد و بدون شام خوابیدم یعنی روز سومم غذا نخوردم پیغمبر دوباره فرمود برو بازار دقت کردی با اینکه این سه روز الان غذا نخورده سه روزه حال نداره غذا نخورده

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر