حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
خدا به یهودی های مدینه خطاب کرد یاد کنید اون وقتی رو که جناب موسی به قومش گفت خدا به شما امر کرد که ذبح کنید بقره ای رو حالا این قصه ش چیه؟ یه خانمی بود تو بنی اسرائیل که خیلی زیبا بود جهت حُسن جمال و کمال و حَسَب و نَسب و شرافت ممتاز بود یه جماعت خیلی زیادی اومدن او رو خواستگاری کردن و جواب رد دادن سه تا پسرعمو داشت این دختر راضی شد به یکی از این پسر عموها که هم عالم تر بود هم پرهیز گار مراسم ها انجام شد وقتی خواست به عقد دربیاد اون دو تا پسر عموها قبول نکردن و بر پسر عموی پسندیده حسادت کردن
قطب راوندی و صعلبی روایت آورده خدای تبارک و تعالی وحی کرد به جناب موسی که ای موسی بنی اسرائیل رو بگو  که بر رداهای خودشون چهار رشته کبود به رنگ آسمان بیاویزند و این‌ها مثلاً یاد خدا کنند حضرت موسی بنی اسرائیل رو صدا زد به این‌ها گفت که دستور خدا این هستش اینطور کنید  قارون تکبر کرد قبول نکرد گفت این دیگه چه کاریه این کار رو آقاها نسبت به غلامان خودشون می‌کنند  من این کار را نمی‌کنم حضرت موسی با بنی اسرائیل از دریا بیرون اومدن دارد که خب حضرت موسی یک ریاستی رو یک سمتی رو یک عنوانی رو برای هارون قرار داد  برادر خودش قارون حسادت کرد به هارون و این حسادتش غالب شد  اومد به نزد حضرت موسی علیه السلام گفت که پیغمبری رو تو بردی هارونم اینو برد و از این حرفا 
از منظر روایات علی بن ابراهیم رحمه الله روایت کرده که علت هلاکت قارون این بود که وقتی حضرت موسی علیه السلام بنی اسرائیل را از دریا بیرون آورد خدا نعمت‌هاش رو بر اونها تمام کرد بعد که قرار شد به جنگ عمالقه برند اینها قبول نکردند گرفتار شدند به اون سرگردانی و حیران شدن در اون بیابان اینها اول شب که میشد بلند می‌شدن شروع می‌کردند تورات می‌خوندند
چند تا از اصحاب امیرالمومنین ابوالاسود دولی و قیس ابی الجربه مازنی و عبدالسلام  به روایت حاکم و غیر اینها روایت کردند روز جنگ جمل مولا علی زبیر رو صدا زد روز جنگ جمل مولا زبیر رو صدا کرد از اصحاب امیرالمومنین نقل کردند که مولا علی به زبیر گفت که تو روبه خدا قسمت میدم زبیر رو صدا زد تو رو به خدا قسمت میدم شنیدی از رسول خدا که رسول خدا می فرمود تو زبیر با او یعنی علی کار زار خواهی کرد و ستمکار باشی اونگاه او بر تو پیروز میشه اینو شنیدی زبیر گفت آره شنیدم یا علی حالا که یادم انداختی دیگه باهات جنگ نمیکنم که برگشت این یکی از خبر های غیبی رسول خدا باید بر می گشت و اونایی که با خودش آورده بود رو برمیگردوند. یا حداقل با اینا صحبت میکرد می گفت پشیمون شدم فهمیدم علی حق من جنگ نمیکنم شماها هم خودتون می دونید روشنگری میکرد برگشت و رفت. آخرش هم کشتنش قصّه بعدی که خبر غیبی رسول خداست، این هستش که پیامبر فرمود به ابو موسی اشعری که دو تن حَکَم گمراه تو این امت هستن که هر کسی پیروی از اون ها بکنه گمراه است راوی گفت به ابوموسی گفتن تو رو به خدا رسول خدا منظورش تو نبودی؟
از آیات الهی در قرآن هست که می‌فرماید  اعوذ بالله من الشیطان الرجیم  ان قارون کان من قوم موسی  خب قارون از قوم حضرت موسی علیه الصلاة و السلام بوده  امام صادق علیه السلام می‌فرماید که قارون پسرخاله حضرت موسی بوده  بعضیا چیزای دیگه گفتن که خب دیگه خیلی مهم نیست با قول امام صادق دیگه قول‌های دیگه اهمیتی نخواهد داشت  فبغی علیهم قرآن می‌فرماید که قارون بغی و زیادتی کرد بر اون‌ها  حالا بغی چی بوده بعضیا گفتند که وقتی در مصر بودن فرعون قارون رو بر بنی اسرائیل حاکم کرد
حالا از ابوسعید بخاری و مسلم هر دوتاشون از ابوسعید روایت آوردند که میگه ابوسعید پیش پیغمبر نشسته بودم پیغمبر داشت مالی رو تقسیم می کرد بین مثلا اصحاب واینها یه مرتبه سروکله ذوال خیسره رسید یه شخصی بود با این نام ذوال خویسره سر و کله اون پیداش شد و اومد و گفتش که تو به عدالت رفتار نکردی دقت کردی به پیغمبر گفت تو عادل نیستی پیغمبر فرمود وای بر تو اگر من عادل نباش
یکی از خبرهای غیبی آقا رسول خدا این هستش که از مُلک بنی عباس خبر دادند  از حکومت بنی عباس خبر دادند حالا آقا رسول خدا ست و جو جامعه دیگه  ببینید چه جوری حضرت خبر میدن وقتی که عبدالله پسر عباس متولد شد  یعنی در واقع پسر عموی پیغمبر پسر عموی پیغمبر که متولد شد اینو آوردن پیش آقا رسول خدا  حضرت اذان گفت تو گوش راستش اقامه گفت تو گوش چپش  بعد اسمش رو هم خود آقا گذاشت عبدالله گذاشت فرمود من اسم این بچه رو عبدالله میگذارم بعد این بچه رو باید تو بغل مادرش دیگه  زن عموی پیغمبر خانمی بود به نام ام فضل که این بچه رو آقا رسول خدا داد بغل ام فضل  فرمود اذهبی به الخلفا یعنی بردار ببر بابای خلفا رو پیغمبر این بچه رو تو گوشش اذان گفت راست چپ گوشش اقامه گفت بعد اسم بچه رم خودش گذاشت داد تو بغل مادرش  گفت بابای خلفا رو ببر. حالا یه کتابی است به نام کتاب غیبت  شیخ طوسی ۲۰۰ سال قبل از انقراض خلافت بنی عباس اینو نوشته بعد روایت اونجا آورده که نخستین خلیفه بنی عباس عبدالله نام داشت
از اخبارهای غیبی اون حضرت در غزوه ی خندق اصحاب از شکشتن سنگی عاجز شدن میخواستن خندق بکنن دور تا دور شهر  رسیدن به سنگی دیدن سنگ عجیب و غریبیه این کلنگ بزن اون کلنگ بزن سنگ محکم دارد که آقا رسول خدا اومدن کلنگ رو بلند کردن وقتی زدن سنگ برقی زد پیغمبر فرمود الله اکبر کلید شام رو به من دادن قصرهای شهر شام رو دیدم کلنگ دوم رو زد دارد برقی جهید فرمود کلیدهای فارس رو به من دادن قصرهای حیره و مدائن و کسری رو همه رو من دیدم مثل نیش سگان بودن دوباره کلنگی زد و برقی جست و فرمودکلیدهای یمن رو به ...
اونجایی که پیغمبر کلنگ زد خورد به سنگ جرقه زد فرمود من دیدم قصرهای شام رو قصرهای ایران رو کلید اینا رو به من جنگ خندق من اینا رو دیدم این یه خبر بود . خبر دوم که پیغمبر فرمود اترک الترک ، ترک ها رو ول کنید با ترک ها در نیوفتید الان هم با ترک ها در نیفتید با ترکا در بیفتید کارتون خراب میشه اترک الترک ترک ها رو ول کنید ترکا رو رها کنید اومدند بعد که دیگه آقا قصه این حدیث قبل از اینکه واقع بشه به دویست سال پیش چهارصد سال قبلش این تو کتابها ثبت شده بوده خدا وکیلی اگر این رو بخونی بعد دوباره شک داشته باشی درصحت نبوت مریضی
سید هِمگری از امام صادق علیه السلام نقل می‌کنه که  نبی مکرم در روز بدر یک سری اشرفی‌هایی رو پول از عباس عموی خودش گرفت  چون عباس تو جنگ بدر اسیر شد که پیامبر از او گرفت که عوض این پول او رو آزادش کنه حالا به میل خودش هم نبوده در جنگ زورکی اورده بودنش اسیرم شده بود  یکی می گفت من گرفتمش که گفتند نه یکی می‌گفت نه برادر زاده من گرفت که پیغمبر اکرم فرمودند نه اینها ملائکه هایی بودند که خدا به شکل مولا علی درآورده بودتشون

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر