حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر
آخرین قصه‌ای که گفتیم قصه غزوه بنی المصطلق بود  که قصه شو گفتیم چی شد و اینا شورش کردن و قصد شورش داشتند که  بعد پیامبر رفت اینا رو ساکتشون کرد بعد از این‌ها چقدر چند هزار تا شتر و گوسفند و این‌ها غنیمت گرفتن  ودتو مسیر برگشت گفتم چه اتفاقی افتاد تو مسیر برگشت به سمت مدینه یه اختلافی افتاد بین امت یه دعوایی دعوای قدیمی کینه‌های قدیمی سر باز کرد بین مهاجر و انصار حالا به هر حال اینا به هم ریخت دیگه امت به هم ریخت  که بعد اینجا بعضی هم سوسه رفتن و اومدن منت گذاشتن   ما شما رو راه دادیم و فلان و این‌ها که بعد با تدبیر پیغمبر گفتیم این قصه جمع شد  و خب حالا این پسر عبدالله بن ابی آقای عبدالله اومد و خواست که پدرشو بکشه  و عبدالله تو جنگ بدر یا احد  فکر کنم جنگ بدر دندوناش دندونای جلوشم ریخت که بعد بعضیا میگن
یکی از اتفاقاتی که حالا مورخین جز حوادث آخر سال پنجم هجرت یا مثلاً اول سال ششم هجرت میارن غزوه ذی قرد هستش من خیلی مختصر و خلاصه بگم خدمت شما . اینه که یه شخصی به نام عیینه بن حصن فزاری  با یه عده‌ای از سواران قبیله غطفان که خب اینا در زمره دشمنان اسلام بودند  شبانه به اطراف مدینه حمله می‌کنند و در یه جایی به نام قابه به ساربانی که شتران شیرده پیغمبر و مردم مدینه رو می‌چروند  این‌ها حمله می‌کنند و بعد اون شتربان رو می‌کشن و زن شتربان رو به اسارت می‌برن و بعد دارد که این شترها رم همه رو برمیدارن میبرن 
تقریباً بعد از دفع شر یهود و برگشتن احزاب و اینها یه آرامش نسبی در قلمرو حکومت اسلامی حکم فرما شد  ولی خب این آرامش موقتی بود دیگه و لذا رهبر عالی قدر مسلمون‌ها باید مراقب حال دشمن‌ها باشه  و از هرگونه توطئه‌ای بر ضد اسلام و این‌ها که ممکنه تهدید بشه و این‌ها  و باید که قدرت عمل داشته باشه و این توطئه‌ها رو در نطفه خفه کنه  و لذا پیامبر یه سری اقداماتی انجام داد ببینید از کسانی که آتش بیار جنگ‌ها بودند  یکیش حیی ابن اخطب بود که این حیی ابن اخطب جنگ احزاب که برگشتند حیی ابن اخطب رفت توی دژ بنی قریظه و بعد از اینکه سعد حکم کرد که
یهودی‌های بنی قریظه اینا تو محاصره هستند و دیگه راه فراری ندارند دیگه  بالاخره آخرش این‌ها اومدن یه رایزنی کردن با اوسی ها می‌خواستن از طریق اوسی‌ها یه حالا تخفیفی بگیرند و خود اوسی‌ها هم دنبال همین بودند که  از پیغمبر برای یهودی‌ها یه تخفیفی بگیرند هی می‌گفتن یا رسول الله  قبلی رو شما به خاطر خزرجی‌ها حاضر شدید کوتاه بیاید  و این‌ها ترک وطن کنند و برن این سری هم به خاطر ما به خاطر ما اوسی‌ها  شما بیا این یهودی‌ها رو مثلاً بی‌خیالشون باش ها  اینایی که پیامبر رو یاری کردن تو مدینه دو قبیله مهم بودن یکی خزرج بود یکی اوس بود 
یکی از اتفاقایی در سال چهارم می افتد غزوه ی ذات الرقاع هست. رقاع در واژه ی عربی به معنای وصله هاست علت این که غزوه را به این نام نامگذاری کردند بخاطر اینکه مسلمونا تو این جبهه برخورد کردن با یه سری پستی ها و بلندی ها که مثل جامه ی وصله دار بود خودش رو نشون می داد و خیلی مهم نیست اینها  این غزوه رو چه حسابی بود ؟ اونایی که پیامبر خدا شرکت نداشت سریه ها
بنی قریظه رو مسلمون‌ها محاصره کردند خب اینجا دارد که محاصره حول و حوش دو هفته بعضیا اینجوری گفتن طول کشید  و این‌ها به رسول خدا گفتند که اگه میشه این ابولبابه اوسی رو شما بفرستید  ما باهاش یه مشورت بکنیم درهای قلعه بسته بود دیگه  یهودیان هم قلعه‌هاشون بسیار مستحکم و بسیار محکم  درها اینا همه محکم اینجور نبوده که درها رو بشکنن و وارد بشن اینا  اینا گفتن که به رسول خدا گفتن ابولبابه اوسی رو شما بفرستید  ما باهاش مشورت کنیم حالا این ابولبابه کیه؟ ابولبابه یکی از سران یکی از روسای همین قبیله اوس است.
یک ماه مدینه در محاصره بود  و اون‌ها هم با تمام تلاشی که کردن نتونستن کاری از پیش ببرن  و شتابان با عجله برگشتن سمت مکه فرار کردن به یه معنا گریختن  دیگه خب همینجوری با عجله که می‌رفتن دیگه اسباب اثاثیه رو گذاشتن  و یه اسباب اثاثیه قابل توجهی بود گفتیم چند هزار نفر بودند  ۱۰ هزار نفر اینا خب بالاخره خیمه داشتن خرگاه داشتن نمی‌دونم ظرف داشتن اسباب اثاثیه بوده هر چیزی که لازم باشه دیگه برای یک زندگی یک ماه اونجا خب اینا رو همینطوری رها کردن و با شتاب و با عجله....
با کشته شدن عمر بن عبدوود و نوفل بساط جمع نشد  اونا دو نفر کشته شدن از پهلوانان و قهرمانان اینا بقیه اونور خندق بازم منتظر بودن که  شرایطی پیش بیاد و حالا به هر حال جنگ صورت بگیره یعنی امیدوار بودند دل خوش کرده بودند  به اتفاقات به لحظه‌ها ببینید چند تا عامل بیان شده برای متفرق شدن این سپاه عظیم عرب  یکی از اتفاقایی که میگن حالا باید روش بحث بشه توسط بزرگان  اینکه پیامبر دیدن بعضی از قبیله‌ها مثل قبیله‌های قطفان و فضاره و این‌ها  اینا به طمع محصولات خیبر اومدن یعنی یه چیزی بزاری تو جیبشون میرن
در رابطه با جنگ خندق غزوه خندق بحث کردیم  تا اینجا که دیگه حوصله یه عده‌ای سر آمد گفتن اینکه بریم و ۵ تا از پهلوانان و قهرمانان قریش به نام‌های عمر بن عبدوود ، اکرمه بن ابی جهل ، هویرة بن وهب ، نوفل بن عبدالله و زرار بن خطاب  این‌ها لباس جنگ پوشیدن با یه غرور مخصوصی اومدن در برابر سپاه ایستادند و گفتن که آماده نبرد باشید امروز می‌فهمید که قهرمانان واقعی سپاه عرب کیا هستند  بعد اسبان خودشون رو تاختند و از یه نقطه‌ای که پهنای اون تنگ‌تر هستش  با اسبان خودشون پریدند اون طرف بعد شروع کردند خب همینجوری به مانور داد
در این جنگ یهودیا خیانت کردند  یهودی‌هایی که در پیمان مسلمین بودند و خب در شهر مدینه زندگی می‌کردن این‌ها  اینا یهودیان بنی قریظه خب خیانت کردن قرار شد که همکاری بکنند با سپاه کفر  قرار شد همراهی کنند با قریش با ابوسفیان  وقتی پیامبر شنید که اینا توطئه کردن و اینا می‌خوان همکاری با اونور بکنن و آشوب به پا کنند دارد اینجا حسبنا الله و نعم الوکیل خدا ما را بس است  نقشه ابتدایی بنی قریظه این بود که شهر مدینه رو غارت بکنند  زنان و کودکان مسلمان رو که به خونه پناهنده شدند این‌ها رو بترسونند  و این نقشه رو قرار شد تو مدینه آروم آروم پیاده کنند بعد دلاوران بنی قریظه به هر حال یهود پهلوان داشت جنگجو داشت

عکس نوشته

تصاویر مذهبی از حاج آقا ذوالقدر

ویدئو کلیپ های دیدنی از حاج آقا ذوالقدر

مطالب صوتی از حاج آقا ذوالقدر