آخرین قصهای که گفتیم قصه غزوه بنی المصطلق بود
که قصه شو گفتیم چی شد و اینا شورش کردن و قصد شورش داشتند که
بعد پیامبر رفت اینا رو ساکتشون کرد بعد از اینها چقدر چند هزار تا شتر و گوسفند و اینها غنیمت گرفتن
ودتو مسیر برگشت گفتم چه اتفاقی افتاد تو مسیر برگشت به سمت مدینه یه اختلافی افتاد بین امت
یه دعوایی دعوای قدیمی کینههای قدیمی سر باز کرد
بین مهاجر و انصار حالا به هر حال اینا به هم ریخت دیگه امت به هم ریخت
که بعد اینجا بعضی هم سوسه رفتن و اومدن منت گذاشتن
ما شما رو راه دادیم و فلان و اینها که بعد با تدبیر پیغمبر گفتیم این قصه جمع شد
و خب حالا این پسر عبدالله بن ابی آقای عبدالله اومد و خواست که پدرشو بکشه
و عبدالله تو جنگ بدر یا احد
فکر کنم جنگ بدر دندوناش دندونای جلوشم ریخت که بعد بعضیا میگن