حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■ حکمت شماره ۳۰۱

● وَ قَالَ (عليه‌السلام):  رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ

 

●حضرت امیر صلوات الله علیه که جان عالم به فدای او می‌فرمایند :

رُب ، یعنی چه بسیار قول، حرف‌ها و سخنانی که انفذ و نافذتره از مِن صَول، از حمله کردن از اعمال قدرت.

 

زور بازو داری اما زبون هم داری ،زور بازو بیشتر کار می‌کنه یا زبون؟ خیلی جاها زبان ،همه جا زور بازو کار نمی‌کنه.

 

یه وقتی تو خونه بچه‌ای داری این بچه حرف گوش نمی‌کنه، یکی زور بازو داری یکی هم زبان زور بازو داری یه چک می‌خوابونی تو گوشش این درست شد ؟نشد دوباره بدتر شد .

اما زبون هم داری، یه دفعه شروع می‌کنی با زبان باهاش صحبت کردن پسرم اینجوریه منم اینطوری بودم با پدرم ، پدرم منو ارشاد کرد پدرم به من اینو گفت ، منو برد فلان جا، من راهم عوض شد .

هی زبون می‌ریزی یهو دیدی بچه سر به راه شد حرف گوش کن .

قصه اینه، این زبان یه نعمت الهیه نعمت بزرگی.

خدای متعال ببین به آدمی چی داده، بیان ،

چه نعمتیه. ما اصلاً حواسمون نیست توجهی به این نعمت بیان نداریم .

خیلی از کشورها و خیلی از بلادها اصلاً با زور شمشیر فتح نشد با نعمت بیان فتح شد.

 

 

خب حبشه که همون اتیوپی باشه این پادشاهش مجاب شد به اینکه بیاد و دفاع بکنه و بعدشم مسلمان بشه و با همین زبان شروع کرد صحبت کردن کار درست شد.

 

این زبان اینطوریه، حضرت یه روایت دیگه‌ای دارند . که می‌فرماید :

چه بسیار زبانی که انسان به کشتن داده.

هم جهت مثبتش هست هم جهت منفی. یک کلام میگی سر طرف میره بالای دار، یک کلام میگی طرف به هم می‌ریزه سکته می‌کنه.

چقدر میشه زبون‌هایی که دیگران را چزونده و سکته داده و مریض کرده طرف تب کرده.

 

خود حضرت معصومه سلام الله علیها تب کرد به خاطر یه سخن دروغ بهش گفتند برادر شما علی بن موسی الرضا از دنیا رفته ،مریض شده و حالش بد شد و از دنیا رفت .

 

چه بسیار زبانی که انسان را به کشتن میده از قدیم گفتن زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد.

 

در یه حدیث دیگه هستش که چه خون‌هایی که با دهان ریخته شده.

از اون طرف هم هست چه بسیار آتش‌هایی که با چند جمله خاموش شده،

نزاع‌های فامیلی جنگ و دعواهای خانوادگی با دو کلمه حرف حساب،

با سارم زبان حصن قلعه دژ قفل

با تیر خام در شکن پشت سد سوار

زبان اینطوریه ، یک نفر اومد پیش نبی مکرم گفت عظنی ، منو موعظه کن.

آقا فرمود :عصبانی نشو .اومد و دید که فامیل‌ها به جون هم افتادند چوبش رو برداشت رفت گفت مرتیکه  بیا جلو ببینم ،

می‌خواست سر طرف رو بشکنه. یهو یاد کلام نبی مکرم افتاد پیامبر فرموده بود عصبانی نشو خشم نگیر ،

صدا زد گفت چی شده شما برای چی دارید با هم دعوا می‌کنید ؟

اونا گفتند جوون‌های شما دزدی کردند ما اومدیم، گفت آقا من معذرت می‌خوام من حاضرم غرامت بدم اونا خدا پدرت رو بیامرزه شما همون اول یک معذرت خواهی می‌کردی ما هم این دعوا رو راه نمی‌انداختیم.

حالا شما رو بخیر و ما رو به سلامت آقا، روبوسی کردند تمام .یک کلمه آدم میگه .

 

یک مسئله پیدا می‌کنم تو خونه هم همینه ،خیلی از دعواها دو کلمه بگی آقا تمومه .

توی دعواهای خیابونی این راننده می‌پره به جون اون راننده، یک کلمه بگو آقا ببخشید اشتباه کردم ببخشید من می‌دونستم اینجا ورود ممنوعه اومدم طرف ورود ممنوع میاد و زبونش هم درازه،

تو که می‌دونی ورود ممنوعه لااقل بگو ببخشید اشتباه کردم . اما نمیگه زبونش ،میگه مگه چیه همینجوری ها …

پشت فرمون ورود ممنوع هم داره میاد خیابان رو بسته این همه مردم عصبانی بعد هم یکی میگه چرا ورود ممنوع اومدی،

میگه چیه دلم می‌خواست، عجب به تو چه ربطی داره میاد پایین و درگیر میشه بعد اون موقع دیدی شیشه ماشینت خورد شد، ابرو شکافته شد.

زبون به خاطر زبون ، زبون خیلی مهمه اگه آدم بتونه زبان رو کنترل بکنه.

 

خدا لعنت بعضی از کسانی که دل امام حسین رو شکوندن روز عاشورا

وقتی امام حسین فرمود : یه جرعه به من آب بدید

یه کسی بلند شد گفت حسین این فرات رو می‌بینی چه جوری مثل شکم ماهی موج می‌زنه ما از این آب به حیوونامون میدیم

 

همه آزادن مسیحیا مجوسیا بیان از این آب بخورد اما به تو از این آب ما نمیدیم یه قطره هم نمیدیم

بعد انقدر زبانش تلخ بود نانجیب گفت تو باید بری از زقوم جهنم بخوری

نوه پیغمبر شیره جان رسول الله ست

پیغمبر وقتی میومد بیرون دست حسین رو می‌گرفت می‌گفت هرکی حسین رو دوست داشته باشه منو دوست داره

هرکی منو دوست داره خدا رو دوست داره حسین منی و انا من حسین

این کلمات پیغمبره به اتفاق خاصه و عامه همشون گفتن همه همه جواب پیغمبر رو اینطوری میدن اینه مزد رسالت مزد رسالت این بود که دختر پیغمبر بیاد تو مسجد

دختر رسول خدا با اون وضعیت میگه شما منو کشوندین مسجد

همسرم رو کشوندید جواب این همه خوبی پیغمبر این بود

آب رو به روی پسر پیغمبر ببندید

نوه پیغمبر تشنگی می‌سوخت توی گودال هی دست و پا می‌زد هی صدا می‌زد

اسقونی اسقونی اما هر وقت می‌گفت اسقونی یه نیزه به پهلوش می‌زدند یا یه نیزه به دهان او چقدر آقا این صحنه‌ها.

کار به جایی کشید مشک‌ها رو پر آب می‌کردند میومدن کنار قتلگاه

آب رو روی زمین می‌ریختند

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

انقدر عطش بر او غلبه کرد‌

امام صادق علیه السلام فرمود آسمان را تیره و تار می‌دید

یا اباعبدالله اما آیا آبش دادند نه والله

دختر سکینه خاتون میگه صدا زد یا جواد ابی

ای اسب بابا بابای من وقتی میدان می‌رفت تشنه بود

به من بگو ببینم آیا آبش دادند یا با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *