حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام و علی سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم معاله وآله و سلم و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین به پیشگاه امام حسن مجتبی علیه السلام صلواتی ختم کنید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

کرم امام حسن

روایاتی در خصوص امام حسن مجتبی علیه السلام داریم که عظمت و بزرگواری آن شخص را نشان میدهد و دلالت بر این دارد که اگر سخاوت؛ اگر کرم از بزرگواری بخواهد به نمایش در بیاید و در قالبی بخواهد قرار بگیرد میشه امام حسن مجتبی علیه السلام

جلسه اول یکی از این پنج جلسه در خدمت شما هستم در رابطه با سخاوت امام حسن مجتبی علیه السلام جود و بخشش امام حسن مجتبی جود و بخشش خاصی بوده طوری که همه حتی خود اهل بیت هم می‌رفتند سر سفره امام حسن مجتبی علیه السلام می نشستند

مثلا آقا امیرالمومنین علی علیه السلام را بر سر سفره امام حسن می‌برد روز غدیر اما آقا امیرالمومنین میخواست ولیمه بدهد

مومنین و مومنات که اومدن جشن گرفتند این ها را می برد در خانه امام حسن علیه السلام چون سفره امام حسن علیه السلام همیشه پهن بوده است

حضرت مجتبی علیه السلام در سخاوت زبانزد بوده است حتی دشمن ها چشم طمع داشتن به این سفره امام حسن مجتبی.

عزیزان ورود ما به دستگاه امام حسن مجتبی حتماً با نیت باشید و بدونید در خانه چه کریمی نشستید یه جوری امام حسن مجتبی میبخشید که شخصی آمده بود گدایی در خانه امام حسن علیه السلام آقا فرمود ۵۰ هزار دینار به او بدهید ۵۰۰۰۰۰ درهم هم به او بدهید این پول آنقدر زیاد شد که او نمی توانست ببرد امام حسن علیه السلام فرمودند حالا به یک حمال بگو بیاید تا پول هارو حمل کند طرف رفته کارگر آورده برداره ببره براش، امام حسن تا چشمش به آن کارگر افتاد که لباس هم به او داد فرمود مزد کارت را بگیر خوب را بده اون کسی که صاحب وسیله است ولی امام حسن از این هم دریغ نمی کند روزی هم شخصی آمد فقیری بود در خانه امام حسن آقا فرمودند در خزانه چقدر پول هست مثل این میمونه که شما به حساب دارد بگویید در حساب من چقدر پول هست خزانه‌دار گفت آقا ۲۰ هزار دینار است امام حسن علیه السلام فرمودند همه را به این مرد فقیر بده جوری که فقیر مات و مبهوت نگاه می کند و می پرسد همه را به من بده امام فرمودند بله همه را بدهد

دیگری در خانه حضرت آمد و گفت من چیزی ندارم چیزی که بتوانم آن را بفروشم و به دینار بگیرم ندارم فقط یه چیزی نمونده برای من آبرو هست گفتم بیایم این آبرو را بدهم به شما و پولی بگیرم امام حسن علیه السلام پول هنگفتی را به او دادند و فرمودند از این به بعد برایم هر چیزی را که می خواهید بنویس دوست ندارم آبروی تو بره هر وقت گرفتار شدی برای من بنویس این سخاوت امام حسن از برای دوست هایش برای اهل‌بیت بوده حالا ببینیم برای دشمنان چقدر سخاوت می کند همین دشمن می‌خواهد از سخاوت امام حسن محروم نماند از امام حسن بگیره لعنت الله علیه از این کارها می کرد روزی معاویه اومده بود تو مدینه نشسته بود مردم می‌آمدن پیشش میگفت یک کیسه پول بدین به اون یکی پول بدین اینجوری پول به مردم می داد امام حسن مجتبی هم باید بیاید اگر نیاید معلوم است که با معاویه سر جنگ دارد سر دعوا دارد اما آن هستند ساعت‌های آخر رفت و پول‌هایش ته کشیده بود به امام حسن گفت یا حسن وایسادی ساعت آخر بیایی که من پول نداشته باشم بعد بری بگی معاویه به من پول نداد همه می آیند در خونه این آقا پول میگیرند همه سر سفره‌ی این آقا نشستن

سفره خود را پر می‌کنند تا کجای کاریم و این حرفا رو میزنی معاویه گفت همان مقدار که به بقیه دادیم به حسن بن علی هم برید با فرزند هند جگرخوار ایم امام فرمود مال خودت را برای خودت نگه دار ما فرزند فاطمه زهرا ایم که فاطمه خودش را خوار و ذلیل کنه و پسر همان خانم هستم

کرم امام حسن

روزی مروان از کنار  امام حسن علیه السلام داشت رد میشد چشمش افتاد به قاطر امام حسن از قاطر خوشش آمد یه وقتی دیگه چیزی چشم آدم رو میگیره تمام فکر و ذکر شده بود قاطر امام حسن علیه السلام شخصی هست به نام ابن عتیق این مرد به مروان گفت من این قاطر را برایت میگیرم خیالت راحت باشه چیکار میخوای بکنی گفت یک مجلسی تشکیل بده امام حسن علیه السلام را هم دعوت کن من اونجا شروع می کنم از فضائل قریش صحبت می‌کنم از امام حسن هیچی نمیگم هر وقت من اینجوری صحبت کردم تو اعتراض کن و بگو پس چرا از حسن چیزی نمی گی از کرامات حسن چیزی نمیگی و من اونجا جواب خواهم گفت امام حسن را صدا زدند ابن عتیق و مروان و عده مردم دیگر آنجا جمع شده بودند در آنجا ابن عتیق شروع کرد از فضائل قریش گفتن مروان بلند شد یک‌مرتبه صدا زد ابن عتیق چرا از حسن چیزی نمیگی ابن عتیق گفت از حسن چیزی نمی گویم چون حسن سلاله پیغمبر حسن سلاله فاطمه است از سلسله انبیا است به همین خاطر از قریش گفتم اگر می خواستم از انبیا سخن بگویم اول از حسن شروع می کردم اول از کرامات او میگفتم مجلس تمام شد امام حسن از مجلس بیرون رفت و سوار قاتر شد که از آنجا برود ابن عتیق از پشت سر دنبال امام حسن علیه السلام راه افتاد امام حسن وقتی سر را برگردوند دید ابن عتیق داره پشت سرش می آید آقا فرمود چه میخواهی به دنبال ما آمده ای ابن عتیق گفت آقا  شما را می خوام که یک مقدار سوار بشم اینجا امام حسن مجتبی از قاطر اومد پایین یه لبخند زد فرمود شما به شوخی از ما می خواهید حتی اگر به شوخی و فریب هم از ما بخواهید ما به شما عطا می کنیم و پس نمی گیریم سوار قاطر شو و برو ابن عتیق قاطر را آورد داد به مروان تا موقعی که امام حسن مجتبی علیه السلام شهید شد وقتی امام را روی تخته چوبی گذاشتند بیاورند ش کنار قبر آقا رسول الله صلی الله علیه و آله دفن کنند مروان با سوار بر همان قاطر اومد دید امام حسن رو دارن میارن با عجله رفت سمت عایشه گفت تو می خواهی اجازه بدهی حسن را اینجا دفن کنند دستور داد بدن آقارو از پشت بام تیز باران کردند

 

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *