حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

زهیر بن قین
یکی از مردان بزرگ کربلا اولش عقایدش صحیح نبود.. درست نبود. منتها به خاطر اون لقمه حلالی که خورده، کسب و کار حلالی که داشته ،اومد تو کربلا جزو شهدا شد.. زهیر بن قین است! زهیر تو تاریخ هست یکی از این جنگ هایی که زمان عثمان بین لشکر اسلام و کفار صورت گرفت شرکت داشت که ایران و خیلی از جاها فتح شد تواون جنگ مسلمان ها چهار هزار کشته دادند تلفات سنگین مسلمانها همین جنگ بود .خیلی غنیمت گیرشون اومد. غنائم بسیاری نصیب مسلمانها شد زهیر خوشحال شد گفت: این غنائم اگر به ما برسد ما جزو ثروتمندان عراق میشیم ثروتمندان مکه و مدینه میشیم پول هنگفتی بود (به پول الان اگر حساب کنیم مولتی میلیاردر می‌شدند) خیلی خوشحال بود زهیر ::سلمان باهلی زهیر را دید که داره خوشحالی می کنه گفت:زهیر خوشحالی؟ گفت: بله خیلی غنیمت گیرم اومده گفت: اگر در آینده یه روزی بیاد که در پیش روی پسر پیامبر شمشیر بزنی و از پسر پیامبر دفاع کنی و جان بدی اون موقع خوشحال تر میشی یا الان .؟گفت اون موقع چه شرفی از این بالاتر که من در راه پسر پیامبر کشته شوم!! این خیلی خوشحالی اش بیشتر هست شادمانی این خیلی بیشتره تا اینکه چهار تا سکه و درهم گیرم بیاد..گفت اون روز رو که درک کردی خوشحالی برای تو حاصل میشه که این خوشحالی را فراموش می‌کنی.. این اصلا یادت میره.. وقتی امیرالمومنین به خلافت رسید سه تا جنگ داشت با خوارج، با معاویه، این جنگ‌هایی که امیرالمومنین انجام داد شرکت نکرد و به خاطر همین بهش میگفتن عثمانی -چون اونجا شرکت کرد ولی در بحث امیرالمومنین دخالت نکرد. کنار نشست. میگفتن عثمانی هست!( بعضی از شبهات را هم بگیم) بعضی ها میگن امام حسین حج واجب را رها کرد و اومد کربلا امام حسین اصلا مُحرم نشده بود.. این چه حرفیه؟ که حرف سبک و ابتدایی هست. کجا امام حسین حج واجب را رها کرد؟ امام حسین اصلاً مُحرم نشده بود که رها کند.. چندم ذیحجه مکه‌ روترک کرد؟ بعضی‌ها فکر می‌کنند این دعای عرفه رو خوند و راهی کربلا شد.. این دعای عرفه برای سال‌های گذشته بوده آقا سال‌های پیش خوانده و بعد فرزندان غالب اسدی اینها را برداشتند نوشتن رسیده دست من و شما ..اون سالی که امام حسین حرکت کرد عرفه را ندید برای عرفه توی راه بود چندم حرکت کرد؟ هشتم… مُحرم شده بود؟ که بعضی ها بگن حج واجب را رها کرد و اومد.. وقتی امام حسین از مکه بیرون آمدزهیرهم ازمکه بیرون آمد.. یه وقتی دل آدم هم با امام همراه میشه ..یه وقتی خود امام می خواد که تو دلت همراه بشه.. او هم دیگه مُحرم نشد و حرکت کرد از مکه خارج شد.. منتها خوش ندارد که با امام حسین سر یک منزل چادر بزنه خیمه گاه بزنه.. می‌ترسید.. از بنی امیه شنیده بود که یزید نامه فرستاده تهدید کرده قصد قتل امام حسین را داره، به خاطر همین فاصله می گرفت از امام حسین علیه السلام__اون منزلی که امام حسین حرکت می کرد اینهافرود می‌آمدند وقتی امام حسین وامی ایستاد اینها حرکت می کردند ..وقتی امام حسین علیه السلام خیمه زد این ها حرکت می کردند تا اینکه به جایی رسیدن چاره ای نبود که اینها هم کنار امام حسین خیمه بزنند .چادر بزنند. این ها نشسته بودند داشتن غذا می خوردند سفره پهن کرده بودند یه مرتبه دیدند که شخصی از خیمه های امام حسین داره میاد این طرف اینها خوش نداشتند با امام حسین روبروبشن تا اومد نزدیک گفت زهیر کدام یک از شما هست؟ زهیر و دوستانش و همسرش نشسته بودند آن شخص گفت کدام یک از شما زهیر هستید ؟پسر پیامبر او را صدا زد او را خواسته.. رفیق زهیر میگه تا ما این رو شنیدیم لقمه ها از دست ما افتاد انگشت هامون شُل شد لقمه هامون افتاد غذایی که در دهنمان بود همین جوری موند نه میدویدیف ونه پایینش می‌دادیم.. انگار یه پرنده روی سر ما باشد به خاطر اینکه پرنده نپره سرمون رو تکون نمی‌دادیم یمرتبه خانم گفت مگه نشنیدی؟ پسر پیامبر تورو صدا زد چی میشه یه تُک پا بری حرف پسر پیامبر و بشنوی و برگردی؟

سکوت زهیر

زهیر نتوانست جواب همسرش را بدهد حرف منطقی بود گفت باشه میرم ولی زود بر میگردم..اومد تو خیمه امام حسین علیه السلام.. امام حسین به او مطالبی گفت (خدا رحمت کند آقا مرتضی تهرانی را می‌فرمودند به گمان من همون حرف سلمان باهلی را گفته باشد که سلمان باهلی اونجا تو سِنه ۳۲ بعد از هجرت تو اون جنگ گفته بود اگه یه روزی برای پسر پیامبر بجنگی دفاع کنی کشته بشی به این مقامات برسی چه کار می کنی؟ اونجا خوشحالیت چطوری میشه؟ آقا مرتضی می‌گفت به گمانم امام حسین یاد زهیر انداخت)

طلاق زن زهیر برگشت تا رسید به خیمه‌های خودش گفت زنم را مطلقه کردم. طلاق دادم که دیگه اسیر من نباشه به رفقاگفت خانم مرا اگر خودش مایل بود برسونید به خانواده‌اش مال و اموالی را هم سپرده به خانمش ..گفت اینها را هم می سپارم به تو هر کاری می خواهی بکنی بکن گفت من میرم به کاروان امام حسین ملحق میشم هر کی میخواد بیاد هر کی میخواد بره پی کارش..

شب عاشورا زهیر بن قینوارد کاروان امام حسین شد امام حسین یه جایی خطبه‌ خوند بلند شده اظهار وفاداری کرد.وگفت: حسین جان ای کاش ما هزار تا جون داشتیم تایک بلا از سرتو کم کنیم.. خیلی وفاداری عجیبی بود..آقا لشکر را سپرد به زهیر. فرمانده جنگی بود. پرچمدار بود مثل قمربنی‌هاشم ابوالفضل العباس روز عاشورا شد زهیر اومد شروع کرد با اینها حرف زدن با لشکر عمر سعد حرف زدن یکی گفت تو مگه عثمانی نبودی ؟گفت حالا که میبینی اینجام تو لشکر امام حسینم ..اینها را استدلال آورد براشون ..نصیحت کرد؛

لشگر عمر بن سعدآنقدر براشون گفت که شمر به هم ریخت شروع کرده و توهین کردن به زهیر.. هرچی از دهن نجسش در میومد به زهیر گفت هر چیزی که خودش لایق و شایسته اش بود.. به زهیر گفت..زهیر گفت من تو را میشناسم چه آدم پلیدی هستی.. تو فرزند همان کسی هستی که در پاشنه کفش خودش بول میکنه ..توازهمون مادر هستی.. من جوابی برای تو ندارم نمیخوام جوابت رو بدم.. گفت بس کن ازبس حرف زدی همه را خسته کردی ..گفت خسته شدی خوب برو من با تو حرف نمیزنم من برای بقیه حرف می‌زنم.. خسته شدی پاشو برو یه تیری شمر پرتاب کرد به سمت زهیر بعضی از مقاتل هست که یک نفر آمد گفت برگرد زهیر امام حسین کاردار باتو زهیر برگشت ..امام حسین فرمود مّثّل تو در این قوم در مقابل قوم عمر سعد مّثّل مومن آل فرعون هست که با حرفاش و با نصیحت هاش قوم خودش را موعظه می کرد تعبیر عجیبی بودزهیر مومن آل فرعون

گفت تو این طوری هستی یه حمله ای کردن به خیمه های امام حسین حمله عمومی دسته جمعی ۳۰ هزار نفر حمله کرده‌اند یکجا به طوری که به طناب خیمه‌ها نزدیک شده بودند..شمر گفت آتش بیاندازید توی خیمه های امام حسین.. امام حسین بود جناب ابوالفضل العباس هم بود ..شمر گفته آتش بیاندازید بچه‌های اباعبدالله داشتن لرزیدن ازترس وواهمه ؛ امام حسین شمر را نفرین کرد.. تا زهیر صدای شمر را شنید حمله کرد

جنگ زهیر

جوری دلاوری به خرج داد جوری می جنگید که همه را عقب راند.. به چپ و راست می زد به قلب میزد اینها همه را متفرق کرد تو نقلی هست که ۱۲۰ نفر از اینها را کشت نتونستن حریف زهیر بشن عجب دلاوری عجب مردی ..

شجاعت زهیر

(حرف من اینه که هرچی این زهیر می‌گفت اینها گوش نمی دادند چون از لقمه حرام شکمشون پر شده بود نمی شنوند حرفای زهیر را )حرف زهیر کاملا منطقی بود همه از قرآن بود ..می گفتند تو چرا رفتی به دامان امام حسین چرا رفتی تو سپاه امام حسین ؟گفت چون پسر پیغمبر خداست. خداوند محبت اینها را در قرآن واجب کرده خداوند اطاعت اینها را در قرآن واجب کرده.. می‌گفتند اینطوری هست و می خندیدند کِل میکشیدند .دست میزدند ..پایکوبی می کردند.. گوش نمی دادند.. زهیر حرف می‌زد و حمله می‌کرد

حمله زهیر

این ها عاصی شده بودند دو نفر از اراذل و اوباش گفتند ما او را غافلگیر کنیم.. از پشت به او حمله کنیم.. با نیزه و شمشیر اومدن از پشت سر حمله کردند و او را انداختندزمین هر چی نفرت و کینه تو قلبشون بود خالی کردند..زهیردردم جون داد امام حسین نتونست بیاد سر او را به دامن بگیره نتونست زنده زهیر رو ببینه اما وقتی خبر دادن یا اباعبدالله زهیر به شهادت رسیده

شهادت زهیر

(( من وقتی امروز داستان زهیر را مطالعه می‌کردم یاد حاج قاسم سلیمانی?? افتادم وقتی خبر شهادت یک فرمانده جنگی را بدن چه حالی پیدا میکنه اون رهبر؟)

گریه برای فرمانده جنگ

حبیب بن مظاهر وقتی شهید شد شکستگی در صورت امام حسین ظاهر شد.. وقتی خبر شهادت زهیر رو دادن گفتند حسین جان زهیر هم به شهادت رسید آقا اباعبدالله دعا کرد..فرمود زهیر هیچوقت از خدا دورنباشد.. دعای سنگینی هست این دعا را در حق هیچکس نکرد فقط در حق زهیر کرد هیچگاه از خدا دور نباشه در جوار خدا باشه بعد آقا فرمود که لعنت بر کسی که او را کشت.. معلوم است که قلب امام حسین به درد اومده.. خانم زهیر این طرف خیمه های امام حسین خیمه زده بود ببینه چی میشه چه اتفاقی میافته روز عاشورا دیدن بدن همه اولیای خدا حجت خدا روی زمین هست همه شهید شدند صبح یازدهم شد (حواستون رو جمع کنید ببینید چه صحنه دلخراش )صبح یازدهم محرم خانوم زهیر دید عمر سعد دستور داد بدنهای نجس و کثیف خودشان را دفن کنند به خاک ببرند ..

بی غسل و بی کفناما بدن حجت خدا. اولیای خدا .گلهای سرسبد. روی زمین بی کفن بمونند.? خانم زهیر دید اینها حرکت کردن سمت کوفه. غلام خودش خادم خودش رو صدا زد گفت بیا گفت من یک کفن قیمتی دارم آقای خودت رو میشناسی دیگه؟ برو پیدایش کن این کفن قیمتی را بکن تن مولای خودت بی کفن نباشه.. این غلام رفت بعد از دو سه ساعت برگشت خانم زهیر دید هنوز کفن دستشه داره زار زار گریه میکنه به پهنای صورت اشک میریزه گفت مولای خودتو پیدا نکردی؟ گفت: چرا پیدایش کردم. گفت: چرا پس کفنش نکردی؟ غلام دوباره های های گریه کرد گفت: وقتی داشتم رد میشدم میرفتم سمت بدن زهیر چشمم افتاد به بدن حجت خدا بدن ولی خدارا دیدم بدن پاره پاره روی زمین به خودم گفتم حیا نمی کنی که بدن پسر پیغمبر کفن نداشته باشه.؟. بدن زهیر کفن داشته باشه ؟خانم زهیر هم شروع کرد به گریه کردن…

ای بی کفن حسین

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *