میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

حاج اقا ذوالقدر

صوت جلسه??

 

بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم نثاره آقا حجت ابن الحسن ارواحنافداه صلواتی بفرستید.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم نثار مادر امام زمان علیه السلام هم صلوات بلندی ختم کنید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم آدمی وقتی متولد می شود بنا بر فطرت توحیدی خلق می شود خدای متعال همه انسانها را بر فطرت توحیدی خلق می‌کند و اگر این ها هم اینطور بزرگ بشوند همه اینها انسانهای موحدی خواهند بود کسی اگر با این ها کار نداشته باشه این ها همه انسانهای خداپرستی خواهند شد منتها چیزی که هست این بچه بزرگ میشه یا پدر مادر این بچه را تربیت بد می کنند یا جامعه و یا اطرافیان در اثر می گذارند یاکوب و انتخاب خودش رو راه سو را انتخاب می کنم باز هم کسی او را مجبور نکرده در در انتخاب راه سو نه پدر نه مادر نه محیط نه دوستان این خودش هست که داره انتخاب و اختیار میکنه ولی اگر انسان به خودی خودش واگذار بشه کسی با او کار نداشته باشه انسان خداپرستی خواهد بود چون فطرتش فطرت توحیدی است این فطرت توحیدی مانند یک آینه می ماند آینه را نگاه کن چقدر قشنگ نشان میدهد رخ یار وقتی بیفته توش رخ یار را کاملا قشنگ نمایش میده اما اگر این آینه کثیف و غبار آلود شود همین آینه اگر یار بیاد جلوش وایسه رخ یار برو خوب نشون نمیده ما هم همین جوری هستیم بزرگ شدیم صفحه وجودی ما سفید بود بود که خورده بزرگ شدیم از اطراف خودمون اثر گرفتیم از دور و بر خودمون متاثر شدیم و خورده خورده بعضی چیزها وارد زندگی ما شد و بعضی چیزها هم وارد فضای قلب ما شده شهید مطهری رحمة الله علیه وقتی میخواد فرق انسان و حیوان را بگه تو همین دو تا حوزه میگه یک حوزه فکر و دیگری حوزه گرایش ها که مربوط به دل هست بعد میاد اینجا یه توضیحاتی میده که رابطه با انسان و ایمان هست هر کس می‌خواهد متوجه شود به آنجا مراجعه کنند غذای خودش را می‌طلبد بگذریم انسان یک چیزهایی تو دلش میاد شریکه بر فطرت توحیدی خلق شد و احدیت در وجودش جلوه گری می‌کرد حالا دیگه احدیت جلوه‌گری نمیکنه چی جلوه گری میکنه دوگانه سه گانه چهارگانه دوباره بالا همه چیز ها رو نشون میده این فضای قلبش خیلی تصاویر مختلفی را نشان میده آدمی به فرموده حضرت امام چون ولیده دنیاست خوب به دنیا بد جور تو دلش میره اهل بیت و انبیا میان تذکر میدهد خدا را اثبات می‌کند که خدا که اثبات کردنی نیست خدا رو یادم میارن د هی آیات را میخونه این نشانه ها را می گم شما نگاه کنید قرآن را توی کل قرآن چند تا استدلال هست؟ چندتا دلیل هست چند تا برهان هست همه آنها تذکر است یادآوری هست آنقدر یادآوری و تذکر می دهند تا آن غبار هایی که روی دل هست همه اینها زودوده بشه مثل آینه ای که در خونه شما هست ۳۰ سال یکی تو انبار گذاشتی میبینی که چقد گرد و غبار رویش را گرفته دستمالی دست می‌گیرد و کم‌کم این آیه را تمیز میکنه تا گرد و غبار ش از بین بره انبیا هنرشون اینجا همینه که من و شما رو نسبت به خدا هی توجه بدم تذکر بدن ببین توروخدا آورده اگر خدا نخواد تو هیچی هستی اگر خدا نخواد تو نبض قلبت یکدانه هم نمی زند پلک هم نمی تونی بزنی خدا رحمت کنه حاج آقای خسروشاهی را انقدر نعمت شماری را دوست داشت مدام می گفت نعمت شماری کنید نعمت شماری همان تذکر است و این نعمت شماری شما را به کجا میرسونه شما را به جایی میرسونه که عاشق خود خدا بشیم ببین این آدمی که ولی ده دنیا بود به دنیا آمد و در فضای قلبش این رنگارنگ کرده بود صد رنگ شده بود با نعمت شماری خرده خورده میشه یک رنگ آن هم رنگ الله تبارک و تعالی و این دانش آموزی خوبی برای اسلام میشه پس از ماه‌ها فضای قلبمون اشغاله اشغال دنیا شده تحت سیطره زینتها و زر و زیور دنیا شده این فضای دل را باید خالی کرد اینکه روح ما خیلی اهمیت داره روح ما اسیر شده در تنگنا قرار گرفته از این رو باید آزادش کنیم کی آزاد میشه اون موقعی که بیاد دربند خدای متعال بشه وقتی که دربند خدای متعال شد اون موقع به آرامش میرسه دیگه از آن طلا تو و سرگردانی نجات پیدا میکنه خدا رحمت کنه آقای خسروشاهی را یک کتابی را خیلی سفارش می‌کرد که کتابی به نام معمای هستی معمای هستی را آقای مکارم شیرازی نوشته این کتاب میگه که انسان مدام دنبال آرامش میدو دنبال آرامش مثلا وقتی بچه هست میگه من برم مدرسه به این آرامش دست پیدا می کنم ولی وقتی میره مدرسه خودش رو اسیر این تکالیف و همراه معلم و پدر و مادر میبینه میگه من اگه به مقطع بالاتر ببرم از این تکالیف نجات پیدا می کنم وقتی به مقطع بر میرسه میبینه بدتر شد تکالیف سنگین تر شد مقطع بالاتر بروم شاید نجات پیدا کنم مثلا اگر دانشگاه برم به آن آرامش می‌رسندمیگن اگه سربازی برم به آرامش میرسم بعدشم ازدواج می کنم تو میره وزیر کشور هم میشه یکی از آقایان را مثال میزنه مثلا وزیر کشور هم میشه اونجا تو اداره میشینه پشت میز یک مرتبه میبینه نامه پشت نامه باید چیکار کنه امضا کنه یکی میاد اعتراض میکنه وقتی که شد ۴۰ سال ۵۰ سال ۶۰ ساله اش حتی وزیر هم باشه اون وقت پشت میزش نشسته میگه آرزو دارم بشم همون بچه پنج شش ساله آقای مکارم می‌فرمایند این بشر به دنبال چه می گردد دنبال آرامش میگرده بیمه به آرامش که نمیرسه هیچ خرده خورده داره آرامشم از دستش میره بعد ایشان اونجا ثابت میکنه که انسان با هیچی آروم نمیشه جز خدای خودش فقط این گمشده انسان یک چیزه اونم خداست اگر تونستی اونو برگردونی به حالت اول خدا رو نمایش بده در غیر اینصورت این روح باید عاشق بشه عاشق خدا بشه اگر عاشق دنیا شد یک شاعری بود توی عرب شعر خوبی می گفت پوشه شخصی به نام معد ابن زائد شعر گفت شعر آبدار گفت معد ابن زائد هم دستش به جیبش می رسید وضع خوبی داشت گفت ای شاعر هر چه می خواهی از من طلب کن من بهت بدم هرکسی همتش چیزی است خدا رحمت کنه حاج آقای اتابکی را حاج آقای نیک بین فرمودند به این بچه ها گفتم جایزه چی میخواین گفتن خدا آری هر کسی همتش یک چیزی هست بعضیا به پلو و مرغ بعضیا به یک وام همتش چیزی از این دنیا هست شاعر گفت یه چیزی از من بخواه شاعر گفت یک لباسی به من بده که من این را بپوشم یک شتر به من بده که من این را سوار شوم و جولان بدهم و تا شهر خودم برم چندتا بز و چندتا حیوون دیگه به من بده این همتش همین بود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یکروزی اومد خونه یکی از این عربها خیلی احترام گذاشت این عرب و خانواده‌اش به رسول الله چند نفری برای آقا رسول الله کار کردن در آنجا پیامبر فرمود پدر جان یه چیزی از من بخواه من حاجت را برآورده کنم پیرمرد گفت یا رسول الله اگر یک شتر به من بدهیم راضی می شوم پیامبر خیلی بدش آمد فرمود این همتش چقدر پست بود چرا مثل پیر زال بنی اسرائیل نبود گفتن یا رسول الله پیرزال بنی اسرائیل داستانش چیه پیامبر فرمود آن موقعی که بنی اسرائیل می‌خواستن برن به مصر…وقتی رسیدن به مصر از مصرکه خارج شدن هوا یک مرتبه تاریک شد راه را گم کردند بعضی از علمای بنی اسرائیل گفتند ما باید جنازه حضرت یوسف را پیدا کنیم ببریم بیت المقدس اونجا دفنش کنیم تا او را نبریم ما راه را پیدا نمی‌کنیم کی بلده قبر حضرت یوسف را گفتند کسی نمیدونه جز یک پیرزن که او هم کوره هم خیلی فرتوت و شکسته است اون پیرزن کور را پیدا کردند و گفتند پیر زن تو قبر حضرت یوسف را میدانی کجاست گفت بله می دانم گفتن تسبیحات قبر حضرت یوسف را به ما نشان بدهد ما می خواهیم بدنش را ببریم چون خودش وصیت کرده بود که بدن من را به بیت‌المقدس ببرید پیرزن گفت شرط داره حضرت موسی فرمود شرطش چیه گفت اینکه چشم کور مرا بینا کنید و پیریم را به جوانی تبدیل کنید و سوم اینکه در بهشت ای موسی من همنشین تو باشم حضرت موسی گفت مگر من خدا هستم که این چیزا را قبول کنم چیزهای خاصی که از قدرت من خارجه خطاب شد یا موسی ما حاجتش را دادیم همانجا آن پیرزن تبدیل شد به یک خانم جوان چشم کورش بینا شد و به او وعده داد که در بهشت همنشین جناب موسی هستی و بر قبر حضرت یوسف را نشان داد جنازه‌اش را برداشتند و بردند در بیت المقدس دفن کردند در اینجا پیامبر فرمود چرا مسلمان پیرزن بنی اسرائیلی نگفتی من به تو میگویم حاجت چیه تو میگی منشتر می خوام این چه خواسته که تو داری مرا بخواه خدا را بخواه معلومه که دلت خیلی رنگارنگه شتر می خواهی اونای دیگه میخوای ماشین میخوای چیزای دنیای میخوای دل باید یک جوری باشه که خدا رو صدا بزنه از بوی خدا بلندبشه رنگ خدا بده جناب محمد گفت به این شاعر شتر بدین و گوسفند به همراه چند کیسه طلا شاعر هم گاو و گوسفندها را برد فروخت پول نقد کرد وقتی راه افتاد که به سمت وطن خودش بره راه اومد هوا تاریک شد خواستم کمی استراحت کنه نیمه شب از خواب بیدار شد دید هوا تاریکه شتر هم نیست عرب ها هم به خیلی بیشتر علاقه دارن هرچی این و را گشتم و آن ور گشت شتر را پیدا نکرد که در قرآن هم آمده… و الی الابل کیف خلقت.. شتر را چگونه خلق کردیم همین شتر میتونه با یک خونه رو جابجا کنه به شتر میگن کشتی بیابان این مرد هم هرچی گشت را پیدا نکرد تا اینکه ماه از پشت ابر در اومد وقتی که هوا کمی روشن شد دیدی شتر خار مغیلان بیابان را داره میخوره زودی رشت را گرفت و وقتی دید ماه طلوع کرد در وصف ماه شعر سرود وقتی هوا روشن شد راه را پیمود خیلی که راه آمد خسته شد در روز دوم باز آمد پیاده شد تا کمی استراحت کنه خوابش برد دوباره که بیدار شد دید شتر نیست در دل شب صدای گرگ ها و درنده ها را می شنید ولی هر چه بیشتر را صدا می زد او را پیدا نمی کرد همین که تو این سفر بود که الان چه بلایی به سرم نمیاد چشمش افتاد به شتر که بندش گیر کرده به یک خار و این گیر افتاده شتر را گرفت و بالاخره راه افتاد و رسید به منزل باز دوباره با شتر بیرونش شتره از دستش در رفت خیلی عصبانی شد و به هم ریخت گفت قسم میخورم که اگر پیدایش کنم به یک درهم می فروشمش بالاخره گشتن این ور و آن و شتر را پیدا کردند شب که شد یادش آمد که قسم خورده که باید چطور یک درهم بفروشه شتر قیمت ۱۰۰ درهم هست من ضرر می کنم خیلی فکر کرد یک حیف که به سرش اومد که من یک قلاده برایش درست می کنم توی این قلاده گربه آویزون می کنم می برم بازار و به خاطر این که قسمم را نشکنم می‌گویم شتر یک درهم قلاده شتر ۵۰۰ درهم و همین کار را کرد و قلاده به گردن شتر آویزان کرد به بازار رفت و گفت چطور یک درهم هم هجوم آوردن در آخر گفت و قلاده اش ۵۰۰ درهم مردم می گفتند شتر خوبه ولی گر به کار را خراب کرده و این هم می‌گفت شتر با گربه است هیچکس این شتر را نخرید و از این معامله پشیمون بود شاعر هم شتر را گرفت و آمد خونه با پسرش نشستن دوره شتر خیلی او را نوازش کرد عرب برای شتر شعر میگه خیلی شعرهای عجیب و غریب شب خوابید صبح بیدار شد که سوارش تر بشه هر کار کرد دید شتر بیدار نمیشه هر کاری کرد چطور از جایش بلند شد و سرش را روی قلبش تر گذاشتی قلب شتر کار نمیکنه پسرش من گفت بابا جون اینکه دست و پا و سر و گردنش سر جاشه چرا از جاش تکون نمیخوره گفت جانم فدای اون کسی که شتر را تکون میداد چیزی که شتر را تکون میداد روح بود روح از کجا بود از طرف خدا بود آری تو باید عاشق خدا می شدی عاشق ظاهر شدی تو باید عاشق باطن میشدی هم دنیا را باختی هم آخرت عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید به ما هم تو این دنیا فرصت دادند عاشق بشیم اگه میخوای عاشق خدا بشیم باید دل بدیم به بطن این عالم به روح این عالم به حقیقت این عالم که خدای متعال است دل بدی به امام زمان علیه السلام امام زمان تو را به خدای متعال میرسونه شان امام رساندن به مطلوب به رساندن به خداست ما یه وقتی میخوایم با پای خودمون بریم عاشق خدا بشیم این راهی یک مقدار تاریک است خیلی ها میرن یه دفعه میبینی می افتم ولی باید دستتو بدی دست امام زمان تا امام زمان تو رو ببره پیش خدا توی آن را یک زره هم ا انحراف نیست همش روشنایی هست همش حقیقت هست توش مجاز نیست دیگه توش دروغ نیست هرکس با امام زمان باشه به مقصود میرسه توی این ایام تقاضا کنید التماس کنیم تا امام زمان دستتون رو بگیره انشاالله که یک هدایتی توسط امام زمان بشیم یک جمله هم عرض مصیبت می خوام دل امام زمان را به دست بیاریم امام زمان امشب به ما یک نگاهی بکنه آیا ما راهی برای این کار داریم ولی تقوا یک راهش هم اشک بر مصائب آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام است گریه برای امام حسین شما را به امام زمان نزدیک میکنه می خوام روضه بخونم که امام زمان مجلس مارو قابل بدونه یا امام زمان شنیدیم راس شریف امام حسین ابن علی جد غریب شما قرآن میخوند امام حسن مجتبی علیه السلام هر سه شب یک مرتبه ختم قرآن می کرد آقا اباعبدالله هم هرشب تلاوت قرآن می کرد یکی از شب هایی که خیلی صدای قران بلند شد شب عاشورا بود میگه مانند کندوی زنبور عسل صدای ناله ها بلند بود صدای مناجات تلاوت قرآن خود امام حسین هم تلاوت قرآن می کرد روز عاشورا تا سر آقا اباعبدالله حسین بالای نی رفت تلاوت قران از این سر مبارکه شنیده می شد وقتی رسیدن جلوی در دارالعماره دیدم سر مبارک داره قرآن میخونه چه آیه ای را می خونه ؟؟ام حسبت آن اصحاب الکهف والرقیم ایاتنا عجبا.. وقتی که همه اومدن سمت شام آنجا هم سر بریده امام حسین قران میخواند توی مجلس یزید یزید داشت حرف میزد یک مرتبه دید تلاوت قرآن داره میشه صدای قران داره میاد نگاه کردم ببین از کجا داره صدای قران میاد صدا از توی تشت داره میاد اینجا بود که چوب خیزران را دست گرفت آنقدر به لب حرف و دندان امام حسین زد خیلی ها دنبال این بودند که با این سر صحبت بکنند می دونستم که وقتی سر میتونه قرآن بخونه حرف هم میتونه بزنه یکی از این هایی که می خواست با این سرمبارک صحبت بکنه خانم زینب کبرا بود توی کوفه صدا زد حسین جان داداش قران میخونی اما یک کلمه با زینب حرف نمیزنی اگه با من حرف نمیزنی لااقل با این بچه‌ها حرف بزن مینا دوست دارم بابا سخن بگویند اما یک جا دارد که امام حسین سخن گفت اون هم با یزید سخن گفت شخصی به نام طاهر میگوید یزید مرا صدا زد که با من صحبت بکنه من برایش قصه بگویم تا بخوابد همینطور که من سر یزید را به دامن گرفته بودم برایش قصه می گفتم که بخوابه یک مرتبه دیدم که صدای یک دختر بچه از تو خرابه میاد صدا میزد یا ابتا منی الذی ایتمنی؟ بابا کی منو تو عین کوچکی یتیم کرده بابا کی بین من و تو جدایی انداخته میگه به خدا قسم دیدم تا صدای این بچه بلند شد یه صدایی از راس مبارک توی تشت به معجزه بلند شد سقف این حجره شکافته شد دیگه دیدم این سر رو به سوی آسمان رفت رو به خرابه صدا زد بچه ها جگر گوشه های ما هستند صدا زد خواهرم زینب مگه‌نمیدونی صدای گریه این بچه ها منو آزار میده این بچه‌ها را آرام کن ساکت شو نکن طاهر میگه من تا این معجزه را دیدم بدنم شروع کرد به لرزیدن و شروع کردم به گریه کردن تو همین لحظه که یزید از خواب بیدار شد میگه تا سرم رو چرخوندم دیدم این سرم قابل یزید هست وقتی نگاه کردم دیدم از گوشه های چشم امام حسین اشک داره جاری میشه صدا زد یزید خدا بین روح و جسد تو جدایی بندازه همانطور که بین من و بچه‌هام جدایی انداختی میگه دیدم یزید صدا زد بیاین سر راببرید خرابه از اینجا دیگه دلت رو ببر حرم حضرت رقیه هرکس حاجت داره گرفتاره بسم الله صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله سر را وارد خرابه کردند تا سر وارد خراب شد ناله ها بیشتر شد گریه ها بیشتر شد خانمها اگر یک لحظه پرچم امام حسین را بیارن بالا شما چیکار میکنید من یادمه یک بار پرچم آوردند خیلی ها می خواستم غش کنند وقتی این پرچم را دیدند شما یک پرچم می بینید این طور میشید چه برسه به اون لحظه ای که سر را بیاورند تمام زن و بچه به سر و صورت می زدند طاهر میگه یک مرتبه دیدم ناله ها اوج گرفت گفتیم شاید زین العابدین از دنیا رفت شاید امام‌سجاد از دنیا رفته دارم ناله می زنند به خودمون را به خرابه رساندیم ببینیم چه خبر هست پرسیدیم چه خبره گفتند سه ساله حسین جان داده حسین جان گفت تا سر را دیدخم شد لبها را گذاشت روی لبهای بابا صدا زد بابا?? آنقدر بابا گفت تا نفسش قطع شد?? حسین جان دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد ?
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست..?.

 

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

2 دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *