حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

صوت جلسه??

 

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله و صلی الله و الله سیدنا و نبینا و طبیب نفوسنا حبیب قلوبناالذی ثمی فی السما باحمد و فی الارضین بابوالقاسم مصطفی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین به پیشگاه مولامون حجت بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا اجماعا صلوات حیدری بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین یکی از منازل سختی که اهل بیت عصمت و طهارت سپری کردن منزل شام هست وقتی از امام زین العابدین علیه السلام پرسیدند که رسول الله به شما خیلی سخت گذاشت حضرت این همه مصیبت دیده بود این همه سختی در روز عاشورا دیده بسیار بسیار سخته مصیبت علی اکبر یک طرف مصیبت عمویش یک طرف کتاب های بعد از عاشورا اتفاق های تلخی که افتاده فرار و آواره شدن شان در بیابون یک طرف هرکدام ازاینها کمر شکن هست..هرکدوم از اینها آدم رو خورد میکند..

شام بلا

این همه مصیبتها وسختیها ،وقتی به حضرت میگویند کجا به شما خیلی سخت گذشت 3مرتبه فرمودند ..الشام الشام الشام ..خب درشام چه بر امام سجاد علیه السلام گذشت ؟درخور توجه وتذکر است . که ما یک بررسی فی الجمله ای بکنیم علامه مجلسی رحمة الله علیه در کتاب جلال العیون یک روایتی را که سندش معتبر است که سهل بن سعد یکی از صحابه پیامبر که آقا رسول الله را دیده بود می گوید من وقتی وارد شهر شام شدم یکه خوردم خیلی تعجب کردم این شهر در نهایت جشن و سرور میگه تا به حال اینگونه این شهر را ندیده بودم وقتی وارد شهر شدم دیدم شهر را آذین بستند پارچه های رنگی در شهر نصب کردن بعد مردم لباس‌های فاخر پوشیدند خودشان را زینت کرده بودند مثلا چشمانشان را سرمه کشیدن به خودشان عطر زدن طبل می زدن دست می‌زدند میرقصیدن من وقتی وارد شدم یکه خوردم گفتم این چه عیدی هست رفتم تو فکر هرچه فکر کردم دیدم الان که نباید عید باشد گفتم شاید عیدی هست معروف پیش اینها ما نمی‌دانیم از گروهی که ایستاده بودند سوال کردم چه خبر؟

گفتن از آسمان خون ببارد جای دارد گفتم مگر چه شده گفت سر خارجی ها رو دارن میارن گفت منظور از خارجی ها چه کسانی هستند؟ گفتند حسین

گفتم پسر پیغمبر ؟

گفت بله اهل بیتش را به اسارت دارن میارن میگه تا من اینو شنیدم با عجله آمدم سمت دروازه شام وقتی که این کاروان نزدیک به شام شد اول اینکه خیلی معطل کردند پشت دروازه شام ده به ده روستا به روستا        می آوردند.. آنها را معطل می کردند توقف می‌کردند که شهر را آذین کنند و قشنگ شود وقتی که نزدیک به شام شدن خانم ام کلثوم دختر امیرالمومنین شان داره مقام داره دنبال یک مرد گشته آدم درستِ حسابی کسی را پیدا نکرد رو به شمر کرد گفت شمر اگه میشه مارو از یک دروازه وارد کن که مردم کمتر باشند ما ناموس اهل بیتیم ما ناموس پیغمبریم کمتر نگاه ها به سمت ما بیفتد دروازه باشد که خیلی ازدحام نباشه خیلی شلوغ نباشه بعد گفت ازت یه خواهش دیگه دارم اینکه این سرها رو که رو نیزه ها زدید جلو ببرید که مردم حداقل نگاه می‌کنند به این سرها به ما نگاه نکنند

شمر وقتی فهمید هدف اهل بیت چیه دقیقا برعکس عمل کرد اهل بیت را از دروازه ساعات همان دروازه‌ای که پر ازدحام مردم است بعد دستور داد و سط هر محملی یعنی بین هر دو تا شتر که رد میشد یک سر بگذارند اینها تا دروازه شام رسیدند

سهل میگه تا من چشمم به این سر افتاد دیدم وسط این محمل ها و کجاوه هایک سر هست(خب من رسول الله رادیدم بودم) بین این همه شبیه تر به پیامبر است اصلاً با پیغمبر مو نمی‌زند فهمیدم سر آقا اباعبدالله الحسین است این سر را دیدم خودم را رساندم به اولین کجاوه ای که داره میاد تا رسیدم به این کجا‌وه دیدم دختری ۱۳ الی ۱۴ ساله به نام سکینه خودم را معرفی کردم گفتم من از صحابی پیغمبرم اگر کاری از دستمان بر می‌آید به من بگید من انجام بدم فرمود اگر میتونی از نیزه دار همان نیز داری که سر بابام حسین بر روی آن است  پول بده ازش خواهش کن یه کاری بکنی اون سرو ببره جلو

من گفتم ۴۰۰ دینار میدم فقط یک حاجت را براورده کن گفت چه حاجتی؟

گفتم این نیزه را ببر جلو گفت باشه شدن۵۰۰ هزار نفر ازدحام کرده بودند مرد و زن پیر و جوون یه عده ای می رقصیدن لباس فاخر پوشیده بودند که اصلاً برقصند از باب ساعات آنهارا عبور دادند کسانی که شام رفتن سوریه رفتن می‌دانند که از در ساعات تا حرم حضرت رقیه راهی نیست ولی اهل بیت را یک روزی در راه داشتند تا به مقصد برسند آنجا یک مسجد جامعی بود که اسرا می آوردندآنجا جایی که برده می فروختند جایی که غلام و کنیز می فروختند خاندان رسالت را بردند اونجا یک مرتبه یک پیرمردی آمد بیرون و گفت خدا را شکر که مردان شما کشته شدند شهر ما از دست مردان شما راحت شد خداروشکر که شما به بردگی گرفته شدید به کنیزی گرفته شدید خدا را شکر یزید پیروز شد این حرف‌ها را وسط جمعیت زد حالا اهل بیت همه خسته حالا ببینید امام سجاد چه گفت فرمود پیرمرد تو قرآن هم می خوانی گفت آقا ما با قرآن بزرگ شدیم محل قرآنی تلاوت قرآن می کنیم آقا فرمود بگو ببینم این آیه را تا به حال شنیدی

قل لا اسئلکم علیه اجراالاالموده فی القربا بگو یا رسول الله ما مزد رسالت نمی‌خواهیم ما نمی خواهیم مگر اینکه شما محبت بکنید به خانواده من اینو شنید یا نه گفت بله شنیدم آقا فرمود والله اونایی که باید بهشون محبت بشه ما خانواده ایم هم خانواده رسالت هستیم آقا فرمود بگو ببینم تا به حال این آیه را خوندی

و آت ذی القرباحقه

گفت بله گفت هر که نزدیک به رسالت هستند باید حقشان را بدهیم گفتن خوندم گفت آن خانواده ما هستیم حضرت فرمود

و علم انما غنمتم من شی فلله …

گفت خوندی گفت بله خوندم آنهایی که باید این حق بهشون داده بشه ما خانواده هستیم آقا فرمودند این آیه را چی

انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا

اینها را خدا پاکشون کرده به خدا قسم این ها ما هستیم ما اهل بیت هستیم تا اینکه این آیات را امام سجاد علیه السلام فرمود تویی آن ازدحام جمعیت پیرمرد بلند شد گفت به خدا قسم من توبه کردم رویش را کرد به آسمان گفت خدایا مرا ببخش گفت من دشمنی می کنم با دشمنان شما اهل بیت یزید گفت این پیرمرد را بکشید همانجا این پیرمرد را کشتند

امام سجاد علیه السلام شروع کرد یکی یکی با همه اینها حرف زده استدلال کرده از قران حسن اینجا کاری که امام سجاد علیه السلام کرده در نوع خودش خیلی جالب با عظمت بوده ولی بدانید انقدر غربت بر امام‌سجاد غالب شده آنقدر مصیبت برای امام سجاد علیه السلام غالب شده بود که فقط میگفت  الشام الشام الشام خیلی به ما سخت گذشت آقا جان مگه در شام با شما چه کردند یابن رسول الله یا امام سجاد.. دل هاتون را روانه مدینه کنم کنار قبر آقا امام سجاد علیه السلام خیلی میچسبه آدم توی بقیع باشه و زار زار گریه کنه بلند بلند فریاد بزنه اگه قربون اون زخم هایی بشم که بر اثر زنجیر یکی میگه هرکی هرچی دلش میخواد اینجا ناله بزنه

سکینه خانم میگه یک شتری بلند بود این شتر سایه انداخته بود برادرم زین العابدین و زنجیر به دست و گردنش بود رفت زیر سایه ای شتر پناه گرفت  آفتاب که به زنجیر می خورد زنجیری که به گردن امام پوست امام می‌سوخت بوی سوختن این پوست بلند شده بود این نانجیب ها میومدن میگفتن علی بلند شو برو بشین توی آفتاب برادرم زین العابدین را با تازیانه با کعب نی با شلاق می زدند می گفتند برو بشین زیر آفتاب وقتی میرفت زیر آفتاب پوست میسوخت وقتی زنجیر را برمی داشت می‌دیدن  پوست چسبیده شده به زنجیر این آقایی که توی شام اینجوری وارد شده صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله راوی میگه دیدم آقا داره میاد انگار چکمه سرخ توی پاشه همین که کاروان نزدیک شد دیدم خبری از چکمه سرخ نیست پا های زین العابدین غرق در خون این سفری که با پای زین العابدین اینجوری میکنه پاهاش غرق به خون میشه امان از پای دختر سه ساله باهاش هنوز خوب نشده یک آذری زبان آمده بود حرم حضرت رقیه گفت خانم خیلی راه اومدم فقط اومدم یک سوال ازت بکنم می خوام ازت بپرسم خانم آبله های پاهات خوب شده یا نه کربلا اربعین رفتین دیدین پاها آبله میزنه دیگه نمیتونی راه بری یه جا وایمیسی چهل منزل با پای پر آبله و خونین راه رفتن آخر تا چشمش به سر بابا افتاد گفت بابا بس که دویدم عقب قافله پدر جان پدر جان?? پای من از ره شده پر آبله پدر جان پدر جان??

خرابه شام

 

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *