حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■ حکمت شماره ۶۴

●وَ قَالَ ( عليه السلام ) : كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ .

●حضرت می‌فرماید: که هر چیزی که قابل شمردن همین میگی ۲ ۳ ۴ ۵ خب این سرانجام تموم میشه یه روز پایان می‌گیره، و اونچه که مورد انتظاره همین که انتظار براش می‌کشی سرانجام فرا می‌رسه.

خب این حکمت اشاره داره به یه قانون کلی فلسفی که هر چیزی که تحت ادب در میاد، محدود و لذا شما نمی‌تونی بگی خدا یکیه،

پس باید بگی یکتاست.وقتی می‌گی یکیه ،دومی هم داره دیگه.

محدود میشه پس این قاعده رو یاد بگیرید هر چیزی که تحت ادب در بیاد محدوده و هرچی که محدوده ، پایان پذیره و عمر انسان‌ها هم تحت عدده

یکی ۷۰،  یکی ۸۰،  یکی ۸۴ ، یکی….بالاخره پس اینا چون تحت عدد هست ، محدود هم بالاخره پایان داره.

 

هر ساعتی که بر انسان ها می‌گذره از عمرشون  هی کم میشه ،هی کاسته میشه و این سرمایه ما که عمر ما باشه که بالاترین سرمایه ماست، بهترین سرمایه ماست این به سرعت رو به فنا میره .

 

بعضی چیزها مورد انتظار ماست. مثلاً اینجا حضرت می‌فرماید: بعضی چیزها مورد انتظار ماست ، مثلاً مرگ.

مرگ رو ما انتظار می‌کشیم یعنی می‌دونیم که میاد و لذا هممون منتظر مرگ هستیم.

مثلاً ساعت قیامت مورد انتظار ما هستش.

و لذا یه روزی چه بخوایم چه نخوایم ، در دامنش هستیم در دامنش قرار می‌گیریم، که امیدواریم اون لحظه ، لحظه خوبی باشه برای ما ها و اون لحظه، لحظه بدی نباشه برای ما.

بعضیا می‌رسن به مرگ تو آغوش مرگ قرار می‌گیرند ولی چه آغوشی چه بستری!!!

 

نقل می‌کردن دیدم که یه کارگری اومده بود از روستاهای قزوین پا شده بود اومد بود تهران برای کار، قدیما محل کسب درآمد و اینجور چیز تهران  رو می‌دونستن.

پا می‌شدن میومدن تهران. یه روستایی اومده بود تو تهران کار کرده بود، بعد یه پول درشتی جمع کرده بود زده بود به جیب . بعد اون موقع هم مثل الان کارت بانکی و اینجور چیزا نبود که یه دسته پول می‌ذاشت تو جیبش، جیبشم باد می‌کرد.

بعد اینکه راه می‌افتاد همه می‌فهمیدن تو جیب این پوله حسابیه، یه نانجیبی کسی ، اینو زیر نظر می‌گیره اینو تعقیبش کنم و یه جا خفتش کنم یه جا پولشو بگیرم.

همینجوری این سوار اتوبوس میشه که بره مثلاً مینی بوس بشه اینم میاد راه میفته میاد .

بعد میاد و میاد می‌بینه اینکه رفت تو خونه. قدیما، خونه‌ها گنبدی شکل بود معمولاً بعد یه سوراخیم اون بالا روی گنبد بود که داخل خونه مثلاً روشن بشه نور بیفته نورگیر بود.

اومد و اینا از اون بالا نگاه کرد دید که یه حاج خانوم و یه بچه بعد دید پولو برد گذاشت زیر فرش شروع کرد نقشه کشی…

گفت اینا که خوابیدن من این بچه رو می‌برم میزارم تو حیاط انتهای حیات، این بچه که بیدار می‌شه شروع می‌کنه به جیغ زدن ، بابا مامان، سریع می‌دوئن که بچه رو از تو حیاط بردارن منم از این فرصت استفاده می‌کنم و چی پولو برمی‌دارم.

ببین چه نقشه‌ای میگه، استاد شیطانه .

بعد آقا این نصف شب شد، این یواشکی این بچه کوچولو اینو برداشت از تو جا آورد انتهای حیات یه بچه رو ویشگون گرفت و خلاصه بعد بچه که جیغش در اومد یه جا کمین کرد.

این پدر و مادر که از خونه اومدن بیرون این دوید، باباهه مادره دیدن که این بچه تو حیاط چیکار می‌کنه… یهوی زلزله تمام خونه اومد پایین.

آقا پدر و مادره واقعا می‌گفتن امر غیبی بوده، گفتن آخه این بچه تو حیاط چیکار می‌کرده. ببین خدا این بچه رو آورد گذاشت تو حیاط، واقعا هم همینه . منتها خب حالا بعد این بچه تو حیاط چیکار می‌کرده ، بعدها که اومدن آواربرداری کنند اومدن وسایلشون از این زیر چیز بردارن دیدن یه نفر اینجا مرده تو دستشم پول.

همون پول‌هایی که ما از تهران آوردیم بعد خلاصه آدمه رو پیگیری می‌کنن می‌بینن مال تهرونه،  تو جیبشو نگاه می‌کنن و اینا وسایلشو نگاه می‌کنن می‌بینن مال تهرونه.

خب ما همه به مرگ می‌رسیم منتها خدا کنه خوب برسیم .خوب برسیم به مرگ .

اینجوری نرسیم این چه مدل مرگیه که ..

پیامبر اکرم فرمودند: عمر دنیا در برابر آخرت مثل این خیلی قشنگه .

این روایت خیلی قشنگه ،

عمر دنیا در برابر آخرت مثل اینه که یکی از شما  انگشتشو توی آب فرو بکنه بیاره بیرون نگاه کنه ببینه چند اندازه از آب دریا برانگشتش باقی مونده.

این عمر دنیا این هشدار به همه دنیا طلبا و کسانی که به زندگی همیشگی و جاودانه پشت کردند، بدونن چه چیزی به دست میارن و چه چیزی از دست میدن.

خدا ان شاءالله عاقبتمونو ختم بخیر کنه.

 

خب امروز روز حضرت زینب سلام الله علیها جان عالم فدای حضرت زینب

واقعا آدم به مصیبات حضرت زینب که فکر می‌کنه قلبش به درد میاد

این خانم حاج آقا مرتضی آقا تهرانی فرمودند اینو من از ایشون نقل می‌کنم که مجلسمون نورانی بشه هم ایشون فیض ببرن هم ما مجلسمون برکت پیدا کنه

 

ایشون از شیخ ذبیح الله محلاتی نقل کرده‌اند که فرمود شیخ ذبیح الله محلاتی یکی از تاریخ نویسان بسیار قوی بوده.

بعد حاج آقا مرتضی فرمودند که تقوای شیخ ذبیح الله محلاتی از علمش بیشتر بود اینم از تقواش.

یه آدم این مدلی ببین چی فرموده ، فرمود:

وقتی که حضرت زهرا این بچه در بطن حضرت زهرا قرار گرفت هر روز غم و غصه داشت

یه روز پدر او را دید گفت دخترم چرا ناراحتی گفت بابا از وقتی این بچه در بطن من متکون شده غم و غصه‌های عالم تو دل من اومده

بعد پیغمبر شروع کردن به گریه کردن فرمودند دخترم این کودک از وقتی به دنیا میاد

تا وقتی که از دنیا میره دائماً در مصیبت و غم و غصه است

خب مادره دیگه بالاخره مادر ناراحت میشه اینجوری میشه گفت پدر جان نتیجه این چیه؟

این همه غم ببینه این همه بلا ببینه این همه مصیبت ببینه نتیجه‌اش چیه ؟

فرمود دخترم نتیجه‌اش اینه که هر کس برا دخترت گریه کنه ثواب گریه بر حسین رو میده

همونجوری که برای حسین گریه کن چقدر فضیلت داره برای دختر تو هم گریه کنند اینقدر فضیلت داره

تا مادر این رو شنید مادر آرام شد لا اله الا الله

بی بی جان یا حضرت زهرا ماها گریه کنای دخترت زینب کبراییم

برای تمام مصیبت های او گریه میکنیم نه فقط ما گریه می‌کنیم

امام زمان فرزند دلبند صبح و شام براش گریه می‌کنه

فرمود آقا شما برای کدوم مصیبت خون گریه می‌کنی آقا سر رو پایین انداخت میگه من عجله کردم در جواب آیا مصیبت عموتون علی اکبر گفتن اگر این هم بود برای آن خون هم گریه می‌کرد

گفتم آیا مصیبت عموتون اباالفضل عباس فرمود اگر او هم بود بر این مصیبت خون گریه می‌کردند

آیا مصیبت جد غریبتون تو گودال قتلگاه فرمود اگر او هم بود خون گریه می‌کردن

فرمود اسارت عمه جانم زینب کبری

خانم‌ها آقایون این خانم رو به اسارت بردند تو اسارت چه ها دید و چه شد و این‌ها بماند

من یه جمله از روضه حضرت زینب رو براتون می‌خونم

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

حسین جان امروز می‌خواهیم روضه خواهرتو مصیبت خواهرت رو بخوانیم خودت یه مددی کن

از کدوم مصیبت از اون ساعتی که روی تل نگاه کرد الشمر و جالس علی صدرک

دیده باشد شمر روی سینت نشسته

حسین آرام جانم

از زبان بی بی بخوانیما

حسین روح و روانم

حسین درمان دردم

حسین دورت بگردم

خانم لحظات جان دادنش بود مادرش زهرا رو خواب دید از خواب که بیدار شد بی‌قرار شد

کارش این بود هر روز میومد زیر آفتاب می‌نشست یه نهر آبی از تو باغ رد می‌شد نگاه به آب می‌کرد هی می‌گفت حسین حسین حسین حسین حسین

انقدر ناله می‌زد انقدر گریه می‌کرد لحظات جان دادن وصیت کرد منو زیر آفتاب ببرید آخه از وقتی برادرشو زیر آفتاب دید دیگه زیر سایه نرفت

لحظات جان دادن دیدن یه چیزی تو دستش هی فشار میده همچین که جان از بدن بیرون اومد

دست بی بی رو باز کردن دیدن یه تکه‌ای از لباس خون آلود حسین

هرکی ناله داره بسم الله

حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *