حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه‌های کوچه دیدی تکیه می زنند .بچه هایی با چادرهای مادراشون با مقنعه های مادراشون یه تکیه درست کرده بودند. می خواستن امسال خرجی بدن شام بدن پول نداشتند گفتن چیکار کنیم؟ بریم پیش فلان تاجر محل از این تاجر بخواهیم یه پولی به ما بده ما امسال برای امام حسین خرج کنیم.. رفتند پیشه تاجر… که یکی از آنها شروع کرد به صحبت کردن.. گفت :آقا ما برای امام حسین امسال مجلس گرفتیم؛ با چادر و مقنعه مادرامون تکیه زدیم، ته همین کوچه یک تکیه درست کردیم

تکیه بچه ها با چادرای مادرامونمیخواهیم شام بدیم. شما حاضری به ما کمک کنی؟ یه پولی بدی؟ دسته چکشو آورد گفت: برید هر چه می‌خواهید بنویسید یه وقتی کم ننویسید..چون مجلس امام حسین باید با آبرو برگزار بشه؛ این بچه‌ها آمدند ومبلغ بالایی نوشتند اما دلهره داشتند نکنه حاج آقا قبول نکنه بگه مبلغ بالاست …و دسته چک رو دادن به تاجر.. این تاجر دستشو گذاشت روی مبلغ و امضا کرد..

چک امام حسینچند وقتی گذشت این تاجر مرد تو خواب دیدنش ازش پرسیدند فلانی از اون ور چه خبر؟ گفت: پرونده من و آوردن دادن دست امام حسین ،،،امام حسین علیه السلام صورتش را گرفتاونطرف. اصلا پرونده من و نگاه نکرد همینطوری امضا کرد ..گفتم: آقا چرا نگاه نمیکنید؟ فرمود: تو نگاه نکردی همینطوری امضا کردی همینجوری دادی ما هم اینجا هم اینطوری امضا کرده‌ایم.. قربون کرمت برم حسین جان؛؛؛ فدای این عظمتت بشم یا اباعبدالله ..که هر کسی میاد به درگاه تو میشینه اونو میخری.

حرم امام حسین حر بن یزیدریاحی مگه با امام حسین سر وسری داشت؟ اصلاً اومده بود راه را بر امام حسین بسته بود امام حسین هر کار کرد که حر کنار بره نرفت . گفت حر میخوام برم کوفه گفت: آقا نمیزارم بری ..امام حسین نامه‌ها را نشان داد و گفت: شما مرا دعوت کردید کوفه حالا راه را بر من بستید؟ گفت: آقا من مامورم و معذور.!! آقا فرمود: پس ما برمی‌گردیم مدینه.. روبروی امام ایستاد حر بن یزید ریاحیگفت:مدینه هم نمیذارم بری هر کاری کرد گفت :نه باید همین‌جا بایستید. پاهای اسبهاشون بلند بود بلند می‌شدند شیعه می کشیدند این بچه های امام حسین ترس به جونشون افتاد گفتند: الان درگیری میشه جنگ میشه ترسیدن بچه های امام حسین.. امام حسین نگاهی به حر کرد گفت.ثکلتک امُک.. گفت مادرت به عزایت بشیند گفت یا اباعبدالله به خدا قسم اگر کسی تو این عالم به من این حرف را می‌زد جوابشو میدادم میدونی چرا جواب نمیدم به خاطر اینکه مادرتو فاطمه است مادرت زهرا ست.. دهان حر بشکنه اگر به مادرتو توهین بکنه سرش را انداخت پایین و چیزی نگفت …

حضرت زهرا(حالا من از شما خواهش می‌کنم گردنتون روکج کنید رو به قبله بنشینید روتون روبکنید سمت حرم امام حسین بگید..یا اباعبدالله من کی به مادرت بی احترامی کردم.؟ یا اباعبدالله مگه من نوکری برای مادر تون نکردم؟ مگه من برای مادرت زهرا مجلس نگرفتم؟ چی میشه امروز به من یه نگاه کنید ؟دست تو بلند کنی برامون.. یه نفس بزنی یا اباعبدالله… چی میشه خواهرت زینب را امروز بفرستی مجلس ما؟ به خواهرت بگو یه سر برو مجلس این خانم ها.. چی میشه به مادرت بگی برام دعا کنه؟) حر چیزی نگفت روز عاشورا دیدند بدنش داره می لرزه یکی گفت حر چرا اینطوری میترسی؟ چرا میلرزی؟اگر به من می‌گفتند شجاع کوفه کیه؟ تو رو معرفی می کردم حر گفت به خدا قسم خودم رو بین بهشت و جهنم می بینم به خودم میگم برم حسین فاطمه رو بکشم بعد از اون برم بهشت؟ هیهات…گفتند چی‌کار می‌کنی؟ گفت میرم سمت خیمه های امام حسین اما روم نمی‌شه چه جوری برم؟ اومد سمت خیمه های امام حسین اما سرش پایین بود هی داد میزد التوبه.. التوبه ..وقتی دیدند حر داره میاد همه رو گرفتند گفتند این همونیه که راه را بر ما بسته این همونیه که باعث و بانی همه این کارها اما یک وقت دیدند ارباب دو عالم حسین وبرادرش عباس دارن میرن سمت حر..یا اباعبدالله ما هم گنهکاریم?? روی سیاه اومدیم به در گاهت.. امام صدا زد سرت رو بالا بگیر سرت را پایین نگیر توبه دستگاه حسینی وارد شدی تو روبه ما آورد ای نباید دیگه سرت پایین باشه ..حرگفت خجالت میکشم دل زن و بچه هاتو لرزوندم.. آقا فرمود حر بیا پایین یه خورده با ما بشین….

جناب حر خیلی خوبه امام حسین وقتی میبینه اومدی سمتش پذیرایی میکنه.. کربلا میری دیدی چه جوری ازت پذیرایی می‌کنند تا پاتو میذاری حرم امام حسین فرق میکنه میگی میرم حرم امام حسین خودمو میزنم اما تا میری یه دست رو دلت میکشه یه دست رو صورتت میکشه آروم میشی.. میگی نمیدونم چرا رفتم کربلا بیتاب نبودم …!!روایت داره که امام حسین دست روی سینه زائراش میکشه آروم میشن …حراومده اما خجالت میکشه..میگه یااباعبدلله بزاربرم از همین جا جان ناقابلم را فدا کنم ..اقا نمیخواست خجالت زدگی حررو ببینه فرمود برو حر…یوقت حررفت سمت میدان ..شروع کردبه جنگیدن جنگ دلاورانه ای کرد.. السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله.. صلی الله علی الباکین علی الحسین ?..خدابه گریه کنان حسین سلام میرسونه.سلام خدا برگریه کنان اباعبدالله ?مجلس خاص شده دل ما هم بی تاب است.. نمی خوام از اینجا روضه بخونم. می خوام ببرمتون به حرم امام حسین علیه السلام یه لحظه چشم سرتو ببند آروم آروم وارد بین الحرمین امام حسین شو ..روتو بکن سمت گنبد امام حسین اباعبدالله

حرم امام حسیناومدم ..آقاجان همان طوری که حر را قبول کردی منو هم قبول کن کفشاتوبده کفشداری.. از پله ها بروپایین یا اباعبدالله حسین جان چشم سرتو وا
می کنی یه ضریح شش گوشه میبینی دستتو رو سینت بذار?? دلم برا حرمت تنگ شده آقا دلم براضریح شش گوشه ات تنگ شده .. آقاجان….برمشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا…بردلم ترسم بماند آرزوی کربلا تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده.. تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا.. ضریح شش گوشه را بغل بگیرم وهی حسین حسین بگم.. هرشهید که به زمین می افتاد می‌گفت السلام علیک یا اباعبدالله یعنی حسین جان بیا..اماتا حر به زمین افتاده خجالت کشید گفت من چه جور حسین را صدا بزنم؟ اما یه موقع دید کسی سرشو بلند کرد و رودامنش گذاشت گفت کیه سر منو به دامن گرفت حسین جان? تا چشماشو باز کرد دید ارباب دو عالم حسین

جناب حر….انشاالله موقع جان دادن حسین را ببینی اینجا بگو حسین جان من زمین خوردم حسین جان اینجا اومدی سر حر را به دامن گرفتی پس کی سر تو را به دامن گرفت چشماشو باز کرد دید الشمرجالس علی صدره……..???

 

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *