حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

صحبت در رابطه با بانوان دشت کربلاست که در دشت کربلا بود بانوی به نام قمر این خانم همسر عبدالله هست پسری دارد به نام وهب که در راه مسافرت با امام حسین آشنا شد مادرش به او گفت آقای آمده اینجا و آقا را دیدید که سیمای نورانی دارد و با هم به خیمه امام حسین رفتند و همسفر شدن روز عاشورا وهب هفت روز بود که داماد شده بود وقتی دید که عرصه بر امام تنگ شده به پسرش گفت از پسر فاطمه سلام الله علیها حمایت کن این حمله کرد آنها را از پای درآورد و به سمت خیمه ها آمد گفت مادر از من راضی شدی مادر گفت راضی نمی شوم از تو تا اینکه فدای امام حسین شوی زن  فریاد زد به خدا قسمت می دهم که مرا در این صحرا تنها نگذار مادرش گفت پسرم در حمایت از امام کوتاهی نکن بدون رضای حسین به شفاعت جدش نمی‌رسید خانم گفت من نوعروسم بیاید بریم به خیمه امام و قولی بدهد با هم به خیمه امام حسین رفتند زن گفت یاحسین من دوستت دارم این شوهرم هم غریب است چون آنها مسیحی بودن و به دست امام مسلمان شدند و کس و کاری نداشتند  اگر او به شهادت برسد به بهشت میرود و مرا فراموش میکند شرط من این است که من هم با او در بهشت باشم یا حسین دومم این است که من در این بیابان کسی رو ندارم شما سفارش مرا به زینب کنید مرا پناه بدهد اینجا امام حرف را شنید و گریه کرد هر دو حالت را قبول کرد

وهب

وهب رفت و تلاش کرد و جنگید یک مرتبه از سمت راست و سمت جلو دشمنان حمله کردند و او را به شهادت رساندند اول دست راست بعد دست چپش از بدن جدا شد اینجا خانومش؛ اومد به دفاع کردن و وسط معرکه  و جنگید وهب گفت زن چی شد؟!! یه ساعت پیش به من میگفتی نرو حالا خودت به میدان اومدی ؟! زنش گفت میدونی چرا اومدم؟

زن وهب

گفت : تا صدای غریبی امام بلند شد زینب گریه کرد دختران گریه کردن دلم آتش گرفت زندگی دیگه برای من معنا ندارد

خب وهب دست نداشت که خانمش رو برگردونه وقتی دید نمیتونه استغاثه به امام حسین علیه السلام کرد امام اومد و فرمود برگرد او هم  برگشت سمت خیمه

خانمش تا دید وهب رو زمین افتاده اختیارش رو از دست داد دوید سمت میدان  و خودش را بر جنازه وهب انداخت شمر به غلامش گفت برو با عمود بر سر آن زن  بزن  عمود بر سر زن وهب  زد و او را شهید کرد

وهب در حالی که جانی داشت اوردنش پیش عمر سعد گفت برید سرش را جدا کنید و سرش را برای مادرش پرتاب کرده‌اند مادر سر را بوسید و گفت الحمدالله روسفیدم کردی و بعد از روی عصبانیت سر را به سوی میدان پرتاب کرد اولین شهید خانم دشت  کربلا همسر وهب بود

ام وهب

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *