شعر برای روضه حضرت رقیه
سلام بابای خوب من کجا بوده سرت
نگفتی اینجوری میای میمیره دخترت
سوخته رسیدی پیش من شبیه مادرت
روزهای غصه هم به روزی سر میاد
دندونم افتاده ولی دوباره در میاد
آه از دلت بابا
بخاطرم نکش
گوشوارمو کسی نبرد
خودم دادم بهش
زبان حال از سر بریده به دختر سه ساله
چقدر دلم تنگ شده بود برای خنده هات
صورتت و آروم بزار رو صورت بابات
من با لبای پاره ام قصه میگم برات
قصه ی بی کسی
قصه ی بوریا
غصه ی غارت بدن
بین شلوغیا
بگذرم از خودم چی شده صورتت
یکم با بابا حرف بزن خوب بشه لکنتت
