حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

حاج آقا ذوالقدر

 

حاج آقا ذوالقدر: بیان داشتند اجداد امام خمینی ره به این ترتیب است

 

پدر بزرگوارشون سید مصطفی شهید هستند
سید مصطفی فرزند سید احمد و او هم فرزند سید دین شاه است واو هم فرزند سید میر حامد حسین صغیر است و او هم فرزند میر حامد حسین کبیر است

 

میر حامد حسین فرزند میرسیدقلی هندی است و ایشان هم از نوادگان امام زاده محروق است که آنها هم فرزندان حضرت موسی بن جعفر هستند در نیشابور

 

پس امام خمینی از فرزندان امام زاده محروق در نیشابور است

آغاز تشیع در هند از زمان ملک بابر است هندی ها فتحه را تفخیم می دهند می شود بابر در حالیکه همان ببر است

 

او فرماندهان و پادشاهان مقتدر هندوستان بوده وقتی درگیر با شورشیان می شود ضعیف می شود

 

در نتیجه دست به دامان شاه طهماسب می شود که از پادشاهن صفوی ایران بوده شاه طهماسب یک لشکری را به کمک ملک بابر می فرستد

 

این لشگر کمکی می شود و ملک بابر فاتح می شود و این سبب می شود یک ارتباطاتی عاطفی و احساسی نسبت به شاه ایران داشته باشد

 

سه مرتبه تصمیم می گیرد بیاد ایران و حضورا تشکر کند ولی هربار نمی شود آخر الامر نامه ای مینویسدو میگه ببخشید نشد حضورا خدمت برسیم

 

ولی برای تقدیر و تشکر؛شما اگر امکان دارد چندی از علمای خودتون رو بفرستید

 

شاه هم به سادات نیشابوری که در راس شان سید میر قلی باشد پیشنهاد میدهد شما به هند بروید که مردم آن بلاد مشتاق پذیرفتن دین شما هستند

 

و او هم می پذیرد و با چندی از آل مرعشی ها دست جمعی به هند می آیند وبنای تشیع گذاشته می شود

 

شروع تشیع از همین جا کلید می خورد و آنها موفق می شوند و یک حوزه علمیه بزرگ می سازند

که ایشان بعدا معروف به هندی می شوند

زمان فتحعلی شاه که می شود حوزه هندوستان به نهایت قوت و شکوه خود می رسد و طعنه به حوزه نجف می زند یک حوزه کاملا مستقل

 

طلبه ای که وارد حوزه می شد از جامع المقدمات تا اجتهاد درس می خوادند

 

در این زمان شیعه در هندوستان به سرعت نشو و نما پیدا می کند طوری که در روز عاشورا در هندوستان کسی سواره حرکت نمی کند همه باید پیاده بروند

 

و اگر کسی سواره باشد میگن این توهین است به احترام امام حسین پیاده شو یه آداب خیلی عجیب در روز عاشورا دارند در ۱۱۰ سال پیش وقتی ما مشغول مشروطه بودیم

 

انگلیس این روباه مکّار آمد بساط شیعه و حوزه علمیه را در هندوستان به طور کلی برچید

 

خب ایران هم درگیر مشروطه بود اصلا نفهمید چه بلایی سر حوزه علمیه آمده در این حوزه علمیه هزاران کتاب تالیف شده

 

ودستاورد این حوزه هزاران عالم و هزاران شاعر است که الان کتاب هایشان موجود است در ایامی که سید میر قلی مشغول بود

 

اهل تسنن هم اقداماتی کردند از جمله اینکه یکه از علمایشان به نام عبدالعزیز دهلوی را فرستادند که یک کتابی نوشتند به نام تحفه اثناعشریه

 

در این کتاب که خیلی سطح پایین است از جهت علمی که مورد توجه طالبان هم هست در این کتاب به شیعیان توهین شده

 

سه مطلب آمورده اول اینکه شیعه اصلا عالم نداره دوم اینکه شیعه اصلا کتاب نداره سوم اینکه احادیثی که شیعه بهش استناد می کنه جعلی می باشد

 

خب این توهین بزرگ را سه تن از علمای شیعه پاسخ دادند سید محسن امین جبل عاملی نوشت به نام اعیان الشیعه که پنجاه هزار عالم شیعه را اسم آورد

 

۲_محور دوم کتاب را آقابزرگ تهرانی نوشت به نام الذریعه که تصانیف شیعه را آورد و جمع کرد

 

۳_امام محور سوم کتاب تحفه اثناعشریه را میرسید برای این قسمت یکی از بزرگان هندوستان به میر سید قلی هندی گفت ایشان سه پسر داشتند که یکیش میرحامد حسین هندی است میرحامد قبول کرد که جواب دهلوی را بدهد

 

شروع کرد به تالیف کتاب شریف عبقات الانوار اگر به چاپ برسد میشه ۹۷ جلد؛

 

اگر کتابش را به دقت نگاه کنید به شگفت می آیید

 

دهلوی میگه این حدیث غدیر جعلی است
بعد میرحامد جواب داده مثلا میگه این حدیث رو پدر خودت در فلان کتاب آورده و پدرت از فلان منابع اخذمطلب کرده مثلا میگه هفت تا منبع بعد میاد دونه دونه منابع رو بررسی میکنه میگه این منبع از طبقه قبلی از فلان کتاب اخذ کرده تا میرسونه به زمان پیامبر؛ اصلا یه چیز عجیبی بود مغز کامپیوتری داشته

 

آشیخ عباس قمی ۸۰ جلد کتاب تالیف کرده میگه تا کسی موفق به عنایات خاص حجه بن الحسن نباشد نمیتونه اینجوری کتاب بنویسد

 

میرحامد حسین یه کتابی میخواسته متوجه میشه که این کتاب نرد مفتی بزرگ اهل تسنن‌ که در مکه است می باشد نامه نگاری می کند ازاو می خواهد او امتناع می کند ایشان از هند بلند میشه میره مکه به صورت گمنام و در مجالس مفتی مکه حاضر می شود و بعد از انس با او میگوید امکان دارد کتابخانه شما را ببینم او هم اجازه میده تا وارد کتابخانه میشه دستش رو میزاره همون کتابه میاد میگه اجازه میدی من این رو ببرم مطالعه کنم او هم میگه اشکالی نداره ایشان در همان یه ماهی که در مکه است شب و روز شروع میکنه به کپی برداری

 

در احوالات میرحامد حسین هست که انقدر می نوشتند که دست راست شان لمس شد و از کار افتاد با دست چپش می نوشته و در اواخر هم دست چپش از کار افتاد که پسرش سید ناصر حسین هندی می نوشته خلاصه اینکه بعد یه ماه امانت را پس میدهد وسوار کشتی می شود و نامه مینویسد به مفتی مکه میگه من میر حامد حسین بودم که آمدم او هم برق از سه فازش می پرد میگه من در عصر خودمون کسی رو سراغ ندارم در همت و پشتکار که از هندوستان بیاد برای یه کتاب…

 

ایشان در کشتی که بودند وسط اقیانوس طوفان میشه بارها را باید میریختند به دریا تا کشتی سبک بشه میان بار میرحامد حسین رو هم بندازند ایشان خواهش میکنه که بار او را نندازند آنها میگویند ممکنه غرق بشیم وقتی کتاب رو انداختند به دریا میگه یابن الحسن آقا این کتاب رو سپردم به خودت….

 

تا این‌که می رسند به ساحل یکی میاد میگه میر خامد حسین کیه؟؟ میگه منم میگن خوب این هم همان امانتی که به ما سپردی بار رو که باز میکنه میبینه همه ی وسائل خیس و آب خورده الا همین کتاب که به امام زمان سپرده بود یکی از منابع عبقات الانوار همین کتاب میشه

زحمتی که این عالم کشیده در نوع خودش عجیبه اصلا علامه امینی کتاب الغدیرش اقتباس از همین کتاب است مرحوم امام در کتاب کشف الاسرار میگه حواستون به این کتاب(عبقات الانوار) باشد میگه انگلیس میخواد این کتاب از بین برود

 

شیخ مشایخ مرحوم مرعشی نجفی می فرماید من پسر میرحامد حسین هندی رو دیدم که سید ناصر حسین هندی باشد گفتم از پدرت بگو گفت از چی پدرم میخوای بگم گفتم از کارهای علمیش بگو گفت همین اندازه بگم سال منتهی به فوتش مبتلا شده به سِل؛اطباء گفته بودند باید در جای خاصی باشی ایشان هم دیده بودند بهترین جا رود گنگ است

 

یه قایقی درست کرده آنجا کتابهایش را انتقال داده بود این اواخر باید به پشت میخوابید نمیتوانست بشیند کتاب ها هم سنگین بود میزاشت روی سینه اش و به من میگفت ورق بزن میخواند میگفت این حدیث را بنویس یا مثلا این مطلب را بنویس سید ناصر میگه در هنگام غسل پدرم دیدم دوتا از دنده های سینه اش فرو رفته از سنگینی کتاب ها

 

به سید ناصر گفتم از روحیات عبادی و معنویش  بگو گفت ایشان در هندوستان که بودیم روضه خوان در محضر ایشان جرات به روضه خوانی نمیکرد روضه خوان در محضر ایشان شروع میکردبه شعر خوندن میگه در مسجدی بودیم ستون های بزرگی داشت پدرم پشت ستون نشست گفت ورود من را اطلاع ندید روضه خوان شروع کرد به خواندن تا وارد روضه جناب علی اکبر شد پدرم از پشت ستون فریادی زد وافتاد میگه ما گفتیم مُرد دیدیم مثل چوب خشک افتاده بلندش کردیم آوردیم بیرون مسجد سه ربع ساعت آب می پاشیدیم ایشان حالش خوب بشه هی چشمش رو باز میکرد میگفت یا علی اکبر دوباره غش میکرد تا دیدیم بعد ساعتی هق هق گریه ش بلند شد
روضه جناب علی اکبر را می خوانم…

 

حضرت علی اکبر حاج آقا ذوالقدر

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *