حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

روز سختی بود برای حضرت رقیه شب که شد امام سجاد نشسته بود (این بزرگوارها توی خرابه ای بودند که سقف این خرابه در حال ریزش بود امام سجاد می فرماید این خانم ها خواهران من عمه های من هی جابجا می شدند برای اینکه یه وقت این سقف خرابه پایین نیاد می فرماید شنیدیم این مامورها و نگهبان های یزید که دم در وایستاده بودن دارن بهم میگن نگاه کن این بیچارها از ترس اینکه یه وقت سقف خرابه روی سرشون خراب نشه هی جابجا میشن در حالیکه خبر ندارن فردا یزید، همه اینها رو قطعا گردن میزنه یا به کنیزی می فروشه امام سحاد می فرماید ما همهمه کردیم این بچه ها نشنون ولی گویا این دختر سه ساله شنیده بخاطر همین گفت عمه جان دیگه طاقت ندارم بابای من کی میاد انقدر هم گریه کرد تا سر بابا به دیدن دختر عجله کرد نیمه های شب اومد

آمدی بابا کنج ویرانه

با صفا کردی این عزاخانه

ای پدر امشب یاد ما کردی

بی کسان را یاد از وفا کردی

در دل این شب یاد ما کردی

از رخ خوب و لطف شاهانه

رفتی ای بابا خوش به مهمانی

گه تنور و گه دیر نصرانی

میبینم بعضیاتون حال خوشی دارید انگار واقع الان روبه روی ضریح بی بی رقیه نشستید و ناله میزنید یه چند لحظه صورتت و بزار روی ضریح خانم دستتو به شبکه های ضریح بگیر بگو خانم خیلی زمین گیر شدیم خیلی گرفتار شدیم تو رو جون بابات حسین دست مارو هم بگیر

یه وقت دیدن خم شده لب ها رو گذاشته رو لب های بابا

بابا من الذی ایتمنی فی صغر سنی

بابا کی رگ های گردنت و بریده

کی محاسنت و غرق به خون کرده

یه وقت دیدن دیگه نفسش بالا نمیاد دیگه نفس نمیکشه سر از یه طرف نازدانه حسین از یه طرف افتاد

https://aparat.com/v/oMZPf

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *