حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۵۸

●وقال (علیه السلام) :اذا لم یکن ما ترید فلا تبل ما کنت.

 

آقا می‌فرمایند که: وقتی به اون چیزی که می‌خواستی نرسیدی

اون چیزی که می‌خوای انجام نمی‌شه درست نمی‌شه پس هر جوری که میخواهی باشی دیگه اعتنا نکن

نگران نباش آقا یه دختر خانومیه تو فکرش این بود که

مثلاً یه مهندسی بیاد خواستگاریش یه مثلاً دکتری بیاد خواستگاریش نیامد یه کارگر اومد خواستگاریش

هی بشینه بگه مثلاً خواهر من چی شد

اون رفیق من اینجوری شد رفتن

این پیزولی  اومد بابا دیگه نکن دیگه تو رو به خدا همین که هست رو قانع باش

دیگه گذشت ، حالا مثلا آدم چیزی که گذشته هی بخواد آه بکشه

اینها باعث میشه اصلا پیری میاره یکی از کلمات حضرت هست که

غصه  خوردن نصف پیریه

غصه خوردن دیگه نداره همین که هستی باش

به اون چیزی که  نیست اعتنا نکن حتی تو خواستگاریا به دروغ میگن مدرک دکترا داریم ما مدرک چی داریم مثلا میرن جلو

ولی خب حالا به هر حال آقا شما میخواستی

مثلاً رئیس جمهوربشی میخواستی نماینده مجلس بشی میخواستی مثلاً فلان شرکت کار درست بشه ولی نشد دیگه

فلا تمن ما کنت

اعتنا نکن دیگه به اون چیزی که هستی قانع باش نگران نباش هی بخوای ناراحتی کنی

هی غصه بخوری بعد کم کم موهات سفید میشه پیر میشی اینها هستش

حتی قران هم همین مطلب رو می فرماید

لکیلا تاسوا علی ما فاتکم 

یعنی چی یعنی این که دیگه بر اون چیزی که از دست دادی ناراحت نباش نگران نباش آدم باید توجه ش به فعلش باشه به حالش باشه

حتی ما در روایات دیگه داریم مثلاً حضرت می‌فرماید

غصه‌های گذشته رو بر قلب خودت باز نکن درشو باز نکن چون تو رو از آینده و آماده شدن برای زندگی بازت می‌داره مشغولت می کنه ولش کن

اگر غصه ی دیروز رو بخوری امروزت رو هم نمی‌فهمی چیه فرداتم نمی‌فهمی چیه پس غصه دیروزتو نخور یا

در یه کلام دیگه از حضرت صادق صلوات الله علیه هست که می‌فرماید،

الایام ثلاثه ، یادتون باشه روزگار سه قسمه سه جوره

یکی روزی که گذشت

یوم المضی، که دیگه چی دست بهش چی دیروز می‌رسه یا نمی‌رسه نمی‌رسه حضرت عباسی دستت به دیروز نمی‌رسه پس یکی دیروز.

یکی هم فرداس

خب دستت به فردا هم نمی‌رسه فقط آرزوش هست که من مثلاً دوباره آره برسم آرزوش هست

سومی همین امروزه ،

امروزه باید چیکار کنی غنیمت بشماری

پیغمبر فرمود به ابوذر،

فانک به یومک تو مال امروزی تو مال امروزی دیروز رو ولش کن فردا رو هم ولش کن بهره کافی رو از امروزت ببر

در یه کلام دیگه‌ای از امام صادق علیه السلام داریم که

حضرت فرمود:

دنیا رو دست کم بگیرید و بر این دنیا و مشکلاتش صبور باشید فرمود که ،

این دنیا یه ساعت بیشتر هست یا نیست ، نیست این دنیا یه ساعت بیشتر نیستش

چون گذشته نه خوشی او مونده نه تلخیش مونده آینده هم که هنوز نیومده و نمی‌دونی چه خواهد شد اصلاً هستی نیستی

کدوم ما می‌دونیم فردایی هست که

مثلاً من و شما من همین دیشب تو خونه خوابیده بودم یه لحظه بیدار شدم نصف شب بود گفتم تو خوی زلزله اومدش

گفتم اگر خب الان هم اگر خدا این زمین زیر پای ما رو یه تکون بده من الان اینجا تو این خونه آقا همه چی میشه تمومه

دیگه کارمون تمومه دیگه خب خیلی راحت

یا من ارغدنی فی محاد امنه و امانه

ای خدایی که ما رو تو گهواره امن وامان خواباندی خیلی راحت داریم خروپوفمون هم می کنیم صبح بشه پاشیم بریم دنبال کار و زندگیمون اینها غافل از همه چیز بیخیال

ببینید این آینده ماست خب آینده‌ام که هنوز نیومده نمی‌دونی پس تو هستی

قدر امروزتو بدون و بر امروزت تصمیم بگیر بر طاعت خدا محکم باشی و از شیطان و اینها و از معصیت دوری بکنی

انشالله بحق امام زمان علیه السلام که روز ما روز محمدی باشه

اللهم صل علی محمد و آل محمد .
این تعقیبات نماز صبح که می‌خونید امروز یه تعقیبات بگیم

اللهم احینی علی ما احییت علیه علی بن ابیطالب

خدایا مرا زنده کن به همون زندگانی که علی بن ابیطالب رو زنده کردی زندگانی دادی زنده کردی

و امتنی ، خدایا منو بمیرون همونجوری که علی بن ابیطالب رو می‌راندی

از دنیا بردی یعنی کله منم چی بشه بشکنه موقع شهادت مثل مولا علی باشم این محاسنمون به خون سرمون چی بشه

خضاب بشه یعنی میشه این آقا این زندگی این باشه هازندگی امیرالمومنینی شهادت امیرالمومنینی

خدایا روزی دست جمع بفرما پس حدیث امروز مون این شد

اذا لم یکن ما ترید ، وقتی این چیزی که میخواهی انجام نمیشه

فلا تبل، اعتنا نکن اعتنا نکن ما کنت هرگونه میخواهی باشی ولش کن دیگه نشد

میخواستی پسرداربشی میخواستی دانشگاه بری نشد ولش کن .

خب خدا بحق محمد وآل محمد در روایت خیلی ما این جوری داریم ازحضرات معصوم که باشد

خب یه جمله هم عرض مصیبت،عرض روضه شیخ عبدالکریم حائری وقتی تو این مجالس روضه که می‌نشست

همینکه نام امام حسین میومد خیلی جالبه اشک از چشمانش همین طور سرازیرمیشد

این دونه‌های اشک میریخت روی ریش هاش و تمام این از حال می‌رفت آشیخ عبدالکریم حائری انقدر حال قشنگی داشت

و همین طور علمای دیگه که انقدر تو این دو تا دستمال همیشه داشتن تو روضه‌ها دستمال بعد اشکهای چشمشون رو با این دستمالها پاک می کردن بعد

حتی ایت الله بروجردی مثلا موقعی که داشت ازدنیا می‌رفت وصیت کرد گفت

این دستمالها رو من اشک چشممو تو مصائب امام حسین باهاش پاک کردم وصیت کرده بود گفته بود من که مردم این رو بزارین توی کفن روی سینه من که این ذخیره من

واقعا هم همینه داره باران رحمت هم می‌باره ما هم اشک‌های چشممون بباره

واقعاً وقتی دیدی رحمت الهیه دیگه این داره می‌باره اشک چشمت هم که بباره رحمت الهی سرازیر میشه جوشان میشه

خب امروز صبح دلاتونو می‌خوام ببرم در خانه سه ساله آقا اباعبدالله الحسین ماها گرفتاریم فقیریم

گدای سه ساله حسینم امروز صبح همین جا که نشستی چشم سرت رو ببندید

یه لحظه دلتون رو بیارید حرم خانم حضرت رقیه من توفیق نبوده برم اما اونایی که میرن تعریف می‌کنن میگن دور تا دور این دیوار حرم عروسک گذاشتن

خب آدم وقتی بره شاید جا بخوره که این عروسک ها برای چیه

یا یه وقتی آقایی می‌گفت حاج آقا دیدی میری حرم امام رضا اون بالای ضریح مثلاً پارچه می‌ندازن دستمال می‌ندازن این جور چیزها می ندازن می‌گفت بریم

مثلا این بالای ضریح حضرت رقیه عروسک مروسک پرتاب می‌کند می دانی برای چی

میخوان بگن یا حضرت رقیه ما یتیمامون رو با عروسک آرام می کنیم

فدای تو بشیم که تو رو وقتی میخواستن آروم کنند با سر بریده بابات حسین آرامت کردند

واقعا هم این دخترچقدر مگه توان داشت این همه راه اومده بود پای برهنه آمده بود پاهاش تاول زده بود زخم شده بود بدنش خسته بود

چون اینقدر تازیانه به بدنش زده بودن کبود بود صورتش نفساش دیگه به مثل مادرش زهرا به شماره افتاده بود

وقتی دیگه رسیده بود شام دیده بود اینها زخم زبان هم می زنند

هی میگن آی دختر بابای تو کجاست اما اون جواب میداد بابای من سفر رفته می‌گفتم بابای ما هم سفر میره ما رو به عموم می‌سپاره

آیا تو عمو هم نداری اینقدر گفتن گفتن گفتن تا صدا زد عمه مگه هرکی سفر رفته برنمی‌گرده

گفت چرا عزیزم برمی‌گرده آماده باش مسافر تو هم عنقریبه که برسه از راه

و لذا نیمه‌های شب یه مرتبه از خواب بیدار شد عمه گویا بوی بابا پیچیده تو خرابه

می‌گفت عمه بابام حسین آمده بود گفت دخترم خواب دیدی به زحمت آرامش کرد

اما دید آرام نمیشه هی صداش به گریه بلندتر می‌شه تا اینکه خود عمه جانم به گریه افتاد کل بچه‌هایی که تو خرابه بودن گریه کردن

سلام علیک یا مظلوم یاابا عبدالله
امروز صبح مهمان سه ساله‌ای این دختر خانوم خیلی کریمه خیلی مهمان نوازه برای باباش حسین بلندبلند گریه کنید

ایشالا کربلا روزیتون بشه یه مرتبه دید یه عده‌ای چراغ به دست دارن میان بی بی زینب صدا زد

چه خبره گفتن خانم گویا سر بریده دارن میارن دوید جلو هر کاری کرد مانع بشه نشد آخه این فقط سه سالشه

این بچه س جون میده گفتن ما ماموریم و معذور کنار برو

طبق رو جلوی این سه ساله زمین گذاشتن اول یه نگاه به عمه کرد عمه من گشنمه اما غذا نمی‌خوام

عمه خودت می‌دونی من فقط بابام

گفت دخترم روپوش کناربزن بابات همینجا
ست تا روپوشو برداشت

چشمش به سر بابا افتاد صدا زد عمه ببین باب من ز سفر آمده اما نه به پا بلکه به سر آمد می خواست سر بابا رو بغل بگیره

عرضم تمام حال شما یه جوریه منقلب منم اینطور روضه می‌خونم معذرت می خوام
اومد سر بابا رو بغل بگیر

دید نمی‌تونه گویا از عمه کمک گرفت بعضیا هم مثل آقا مجتبی می‌فرمایند

بازوهاش رو گذاشت روی سر کنار سر، سر رو به زحمت بلند کرد همچنین که سر رو روی دامانش قرار داد چند تا جمله گفت بابا

من الذی ای تمنی فی سقرسری

کی منو یتیم کرده، کی رگ های گردنت رو برید، کی لباهات رو چوب زد بابا

ففزعت فماذا فی مع الشریف

لب ها رو رو لبای بابا گذاشت دیگه دیدن نفس نمیکشه سر از یه طرف نازدانه ابی عبدالله هم از یه طرف
حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *