حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۲۳۸

●قال ( علیه السلام ): رَسُولک تَرجُمان عَقلک وَ کِتابَک ابغُو مَا یَنطِق عَنک

 

حضرت امیر می‌فرماید :

فرستاده تو نشانه عقل تو و نامه‌ات گویاترین سخنگوی توست.

مثلاً کسی رو که برای کاری جایی می‌فرستی به عنوان فرستاده خودت،

اون فرستاده تو نشانه عقل توئه.

مثلاً مثل جعفر طیار که اینا میشن نمایندگان رسول الله و میرن حبشه و صحبت می‌کنند،

و اون‌ها می‌فهمند که پیغمبر در چه سطح از عقل و و چه جایگاهیه.

امیرالمومنین برای معاویه که می‌خواستند نماینده بفرستند ترماه رو فرستاد .

یک آدم با فهم و شعور و عجیبی بود و نطق عجیبی داشت.

و همچنین نامه تو کتاب تو اون چیزی رو که نوشتی اون گویای سخن توست.

مثلاً کسی اگه بخواد بفهمه تو رو بشناسه نوشته تورو بخونه می‌فهمه.

مثلاً کسی می‌خواد نامه بنویسه خودش خیلی وارد نیست،

میاره به کسی میده که خیلی وارده که اون بنویسه.

هر وقت کسی فرستاده‌ای عاقل فرهیخته دانا شجاع پرهیزگار رو بفرسته،

اونا می‌فهمن که این شخص در چه پایه‌ای از درایت هستش.

نکته دومم اینکه هر کسی رو می‌تونی از روی نوشته‌هاش بشناسی.

امروزم مثلاً می‌خوای قضاوت کنی کسانی که هزاران سال پیش زندگی می‌کردند ،

مطالعه آثار اون‌هاست. مثلاً سعدی فردوسی کتاباشونو بخون.

یا ابن سینا همینطور کتاباشونو بخونید.

دو تا نکته و دو تا دستور مهم توی این مسئله هست که یکی اینکه مواظب نوشته‌هاتون باشید.

نکته دومم اینه که روحیات دیگران رو هم می‌تونید از روی نوشته‌هاشون بفهمید.

الان پیامک و فضای مجازی هست طرف می‌شینه یه سری چیز میز می‌نویسه می‌فرسته برای تو،

تو می‌تونی از روی اون نوشته‌ها بفهمی که این چی دوست داره ؟ چی بدش میاد؟ از چی خوشش میاد؟

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله

روز جمعه است آخر صفره و امشب هم روز امام رضاست

الانم که روز جمعه هست من یک روضه از آقا ابوالفضل براتون می‌خونم

ایشالا وعده ما حرم آقا ابوالفضل کربلا باشه. وقتی صدای العطش بچه‌ها به گوش رسید

آقا ابوالفضل العباس وارد خیمه بچه‌ها شد و وقتی این خیمه رو بالا داد

دید که این بچه‌ها شکماشونو برهنه کردند و گذاشتن روی خیسی‌های زمین

جانم به فدات یا ابوالفضل

چه صحنه تلخ و دلسوزی بود

بچه‌ها تا عمو رو دیدن سریع بلند شدن و اومدن گرد عمو چرخیدند و عمو جگرهای ما می‌سوزه بمیرم براتون یا اباعبدالله

فرزندان شما چه کشیدند در کربلا

آقا ابوالفضل اومد تو خیمه برادر و صدا زد داداش سینه من تنگی می‌کنه

آخه من سقام و بچه‌های تو تشنه هستن

اگه اجازه بدی میرم جونمو فدات می‌کنم

آقا اباعبدالله گفت نه نمی‌خوام بری جنگ می‌خوام که بری برای بچه‌ها آب بیاری

اینجا دارد که آقا یه مشک برداشت و یک نیزه و راه افتاد برای اینکه بره آب بیاره

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

از شریعه فرات خارج شد مشکشو پر کرده و سمت خیمه‌ها روانه شد

یه چند قدمی که اومد جلو از پشت نخل‌ها کمین کردند

دست راست ابوالفضل رو جدا کردند

مشک رو به دست چپ گرفت دست چپ رو هم جدا کردند

مشک رو به دندان گرفت تمام آرزوشه که این مشک رو به خیمه‌ها ببره

بچه‌های برادر تشنه‌اند

اما همین جوری که میومد یه مرتبه دید که نوک پیکان به مشک اصابت کرد

و آب روی زمین ریخت اینجا بود که امید عباس ناامید شد

دیدن آقا اینجا مات و مبهوت مونده دست نداره برگرده

رو نداره به سمت خیمه‌ها برگرده خجالت می‌کشه

اینجا بود که عمود آهنین به سرش خورد و از روی مرکب به زمین خورد و افتاد روی زمین همچین که زمین خورد گفت

برادر برادرت رو دریاب

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *