حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■ حکمت شماره ۶۷

●وَ قَالَ ( عليه السلام ) : الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ .

●حضرت امیر صلوات الله علیه می‌فرماید: حکمت، گمشده مومن هستش.

مومن می‌گرده دنبال حکمت.

حکمت به یک معنا قول محمد و آل محمد.

آنچه این بزرگواران می‌فرمایند همش حکمت و گمشده مومن هم همینه.

اگر مومنی دید که گمشده‌اش یه چیز دیگه است دنبال یه چیز دیگه می‌گرده، یعنی زده تو جاده خاکی .

از مسیر خارج شده باید آدمی تو این مسیر دنبال ولایت باشه.

این حکمت همون ولایت آقا امیرالمومنین صلوات الله علیه،

 

اگر دنبال اینی نجات پیدا می‌کنی،

اگر نه دلت هی میره اینور و اونور، خطرناکی باید قلبتو ببری درستش کنی.

 

یه کسی اومد پیش امیرالمومنین گفت یا امیرالمومنین من هم شما رو دوست دارم هم فلانی و فلانی و فلانی…

آقا فرمود: نمی‌شه باید یکیو، یا من یا اونا .

تو یه چشمی هستی، یه چشمت می‌بینه ، یه چشمت کوره.

اگه می‌خوای دربست بیا پیش ما اون یه چشمت که کوره اونم خوب بشه.

اگرم نه می‌خوای برو دربست پیش اونا که اون چشم که می‌بینه هم کور بشه.

 

گمشده بشریت اینا هستند .

گمشده بشریت اینا هستند .

حضرت امیر می‌فرماید : حکمت را فراگیر ولو از اهل نفاق باشه.

می‌بینی یه مطلبی یا یه قولیه نزد اهل نفاق هست، اون حرف رو از اون‌ها بگیر.

 

اون حرف تو هست مال اونها نیست

 

حکمت قبلی میگه حکمتی که در نزد اون‌ها هست آروم و قرار نداره تا از دهن اون‌ها در بیاد بیفته تو سینه شما.

وقتی که این حکمت میاد تو دل شما می‌افته آرامش پیدا می‌کنید .

در صدر مومن حکمت رو زبان اهل نفاق هست اما تو قلبش نیست، از زبون او در میاد میره تو سینه خدا.

 

میگه اون‌ها می‌گفتند ما هم مومنیم آیه نازل شد؛ نه هنوز ایمان داخل قلب شما نشده. نگید ما هم مومنیم .

همین یه اشهد ان لا اله الا الله گفتید و اشهد ان محمد رسول الله گفتین کار تموم نیست،

کار موقعی تمومه که فریاد بزنی بگی اشهد ان علی ولی الله….

اون دوتای اول رو بگیر این سومی رو نگی انگار هیچ کدوم رو نگفتی.

فرمود : اونی که بگه پیغمبر را دوست دارم علی رو دوست ندارم، دروغ میگه.

نمیشه من رو دوست باشه علی رو دوست نداشته باشه.

 

دانش که همون قول این بزرگواران باشه گمشده مومن هست .

ایشون می‌فرماید که اگر انسان گمشده پر ارزشی داشته باشه همش به دنبال این می‌گرده اون رو نزد هر کسی ببینه می‌گیردش.

مثلاً شما بچه‌ات گم شده ، خب بچه‌ات چیز با ارزشیه ، دنبالش می‌گردی یهو می‌بینی تو بغل یه آدمه ناباب هست.

میری بچتو از دستش می‌گیری دیگه حالا چه می‌خواد این کافر باشه ،منافق باشه، مشرک باشه، نیکوکار باشه، بدکار باشه، سریع اقدام می‌کنی.

 

تو شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هم اومده که روزی حجاج لعنت خدا بر او خطبه داشت می‌خوند؛

در ضمن خطبه گفت خدا ما را به طلب آخرت دستور داده و روزی دنیایی ما رو ضمانت کرده، ای کاش آخرت رو برای ما تضمین می‌کرد و ما مامور به طلب دنیا بودیم .

حسن بصری این حرف رو شنید گفت این همون گمشده مومنه، که داره از قلب یک منافق خارج میشه.

 

خدا ان شاءالله به حق امیرالمومنین دل‌های ما را آباد بکنه،

ان شاءالله دل‌های ما جلا پیدا کنه.

بعضی‌ها خیلی اهل معرفتن خیلی اهل باطن هستند.

پیغمبر فرمود : برید در بهشت‌های روی زمین سیر کنید، یه کسی گفت یا رسول الله مگه روی زمین هم بهشت هست که ما بریم،

پیغمبر فرمود: حلقه‌های ذکر ما بهشت‌های روی زمینند .

 

اینجا که الان شما نشستید دارید ذکر این بزرگواران رو می‌کنید میشه بهشت، همین نقطه مسجد رضایی بین الطلوعین،

بهشت روی زمین .

شما داری اینجا سیر می‌کنی آلودگی‌هات می‌ریزه چه بخوای چه نخواهی بهشت، اینجا با بهشت اونجا فرق داره

 

امام صادق فرمود : اون دو نفر ایمان به خدا نیاوردند ، به اندازه یک چشم به هم زدن خدا و پیغمبر نگفتند ، کنار رسول خدا بود اما خبری نبود آخرش هم انکار کرد ،

شمشیر رو گذاشته بود رو سر امیرالمومنین شمشیر برهنه ، گفت یا علی گردنت رو می‌زنم امیرالمومنین فرمود: می‌دونی من کی هستم من برادر رسول خدام من بنده خدا هستم.

گفتش اینکه تو برادر رسول خدایی ما قبول نداریم.

دیدند روز غدیر، امیرالمومنین رو رسول خدا صدا زد عقد اخوت خوند، انکار کردند .

گفتند اگر تو بنده خدایی ما هم بنده خدا هستیم تو اون لحظه خانم فاطمه زهرا وارد شد ،

یه لحظه خانم فاطمه زهرا یه شمشیر دید بالای سر مولا علی فریادش بلند شد،

نالش به آسمون رفت. تا ناله زد سلمان میگه به خدا دیدم ستون‌های مسجد آشکار شد،

میگه دیدم امیرالمومنین سلمان رو صدا می‌زنه میگه سلمان خودت رو به فاطمه برسون بگو فاطمه جان نفرین نکن این‌ها رو،

خانوم فاطمه زهرا فرمود : به خدا قسم موهام رو پریشان می‌کنم همه‌تون رو نفرین می‌کنم ،

یک شمشیر دید رو سر مولا علی من می‌خوام بگم بی بی جات خالی بود کربلا ….

 

پس چه حالی داشت دخترت زینب تو اون لحظه‌ای که نه یک شمشیر، شمشیرها می‌دید که بالا می‌رفت پایین میومد

نه شمشیر نیزه‌ها می‌دید

به بدن شریف حسین ابن علی علیه السلام

نه نیزه بلکه سنگ‌ها می‌دید

یه پیرمردی عصا به دست رفت تو گودال عصاش رو بلند کرد کوبید تو بدن عزیز فاطمه

 

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

از حرم تا قتلگه

زینب صدا می‌زد حسین

دست و پا می‌زد حسین

زینب صدا می‌زد حسین

ناله‌ها می‌زد حسین

زینب صدا می‌زد حسین

داداش غریب گیر آوردنت

با هرچی داشتن زدنت حسین من

پسر فاطمه

وقتی رسید به اون بدن

گفت آیا تو برادر منی حسین جان

پس چرا سر بر بدن نداری

پس چرا پیراهن نداری

حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *