حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۲۱۰

●قال (علیه السّلام) : صِحَّهُ الجَسَد مِن قِلَّهِ الحَسَد.

●سلامت تن در دوری از حسادت است.

 

صلوات الله علیه جان عالم به فداشون می‌فرمایند :

صحت بدن تندرستی ، سلامتی از چیه؟

یه نفر می‌بینی بدنش بدن سالمیه این ناشی از چی می‌تونه باشه ؟

من قله الحسد

از کمی حسادت.

حسادت نداره بدنش بدن سالمه.

یا حسادتش کمه ، بدنش سالمه.

 

اینجا مطلب فوق العاده‌ای حضرت امیر می‌فرماید؛

خیلی از بیماری‌های جسمی، مغز اعصاب سکته قلبی، دردهای عضلانی چه و چه و چه و چه…

همه اینا هیچ عاملی جز ناراحتی روح نداره .

 

خب حسد در بین همه این بیماری‌های روحی یکی از اون بدترین بیماری‌هاست.

که باعث میشه ببینی چه عوارضی داشته باشه طرف .

 

بعد می‌فرمایند، حسد گاهی اوقات چنان شخص حاسد رو ناراحت می‌کنه که این بدبخت نه روز داره نه شب،

نه تو روز می‌تونه استراحت کنه نه تو شب.

 

یه آتشی در درونش روشن می‌شه آثار اون آتش در کجا نمایان می‌شه ؟

در بدن نمایان میشه .

 

قصه ش رو همین اواخرم گفتم ولی خالی از لطف نیست که بازم تکرار بکنم.

 

این زمان منصور دوانیقی ، لعنت الله علیه یه شخصی رو آوردن متهم به قتل.

 

اومد جلو منصور، منصور یه نگاهی کرد به صورت این آدم،

آدم خراب خب خراب ببینه می‌فهمه، می‌فهمه که این خرابه یا خراب نیست؟ منصور صده دیگه ،

چون که ۱۰۰ آمد ۹۰ هم پیش ماست .

می فهمه چه خبره .منصور رو کرد به این اطرافیانش گفت این قاتل نیست.

گفت تو بگو چیکار کردی ؟

گفت من قتل انجام دادم .

منصور گفت این قاتل نیست، هی رو می‌کرد به این اطرافیان می گفت این قاتل نیست.

 

اگر چیزی هست بگو، اگر کاری نکردی بگو، گفت من قتل انجام دادم.

 

چند بار اقرار کرد و این‌ها ، دیگه حالا ظاهراً اینه که این قتل انجام داده،

 

گفتش که خب حکم و اجرا کنید ، همچین که اومدن حکم رو اجرا کنند یهو یه نفر پرید وسط گفت منصور نکشید این رو ، این بی‌گناه .

 

من قتل انجام دادم. منصور گفت بیا جلو اومد جلو یه نگاه تو صورت این کرد ،

 

به اطرافیانش اینجوری گفت،

گفت که این خودشه قاتل اینه .

گفت بگو ببینیم قضیه چیه ؟

 

گفت والله حقیقت اینه که این ارباب من، مولای من همین که کشته شده ،

 

من برده او هستم ، بنده او هستم .

این یه بار اومد بازار برده فروشا ، منو خرید از تو بازار منو خرید.

بعد منو برد تو خونه احترام کرد، مثل پسر خودش.

نوازشم کرد ، بوسید منو ، یه روز منو برد بازار برام لباس خرید،

 

یه روز منو برد بازار برام کفش خرید .

یه روز برد منو بازار عبا خرید، چه خرید چه کرد چه کرد…

 

انقدر غرق محبت،غرق دوستی ، عشق علاقه ، یه روز به من گفتش که ببین ، من اگه از تو یه چیزی بخوام گوش می‌کنی؟

 

آقا این حرفا چیه ، شما جون بخواه .

گفت هرچی بخوام ؟؟

گفتم آقا بگو ، اشاره کن من میرم.

گفت من یه دشمنی دارم. این دشمن من منو می‌کشه .

گفتم کیه ؟ بگو من برم همین الان نفسشو بگیرم .

گفت همسایه‌ام ، شریکم. گفتم خب حسابش رو می رسم.

گفت نه نه ،گفتم پس چیکار می‌خوای بکنم ؟

گفت منو می‌بری بالا پشت بوم خونش ، دوتایی با هم میریم پشت بوم خونش.

 

تو اونجا سر منو می‌بری ، سرمو می‌ذاری رو سینم ، میری رد کارت.

 

گفتم آقا این حرفا چیه ، برای چی آخه تو رو بکشیم ، گفت این هر روز من می‌بینم پیشرفت می‌کنه می‌میرم.

 

هر روز هزار بار می‌بینم این هی مثلاً فلان چیزو می‌گیره فلان چیزو می‌گیره من به اینجام رسیده ،

دارم می‌میرم . تو باید این کارو بکنی، گفتم خب چی گیر تو میاد؟

 

گفت من که بمیرم خلاصه بالا پشت بوم خونه اونا ، اون گیر میفته .

 

مردم میان دست اینو می‌بندن می‌برن ، میگن این قاتل بوده.

 

گفتم خب آقا چی گیر شما میاد؟

گفت دلم خنک میشه خنک…

 

گفتم آقا شما که سرتون رو ببریم دیگه اون موقع چجور دلتون خنک میشه؟

 

نه همین که تو الان اینجا قبول کنی تا بریم اونجا تو این یه ساعت من دلم خنک میشه .

 

گفتم آقا ول کن ، گفت نه . من هر روز هزار بار می‌میرم ،

 

وقتی می‌بینم این آدمو ،

از حسادت ها

هزار بار می‌میرم و زنده می‌شم .

 

گفت بریم به اجبار و به اکراه منو برد بالا پشت بوم همسایه.

راه داشت دیگه قدیم خونه ها این جوری راه داشت.

میگه رفتیم پشت بوم خونه ، چاقو رو داد دست من . بعد گفت شروع کن.

دراز کشید گفت شروع کن.

گفتم آقا ول کن تو رو خدا ،به جان کی ول کن ، گفت نه نه …

گفت اگر نبری بریم پایین پدرتو در میارم ، من این همه بهت محبت کردم تو نمی‌خوای یه سر منو ببری .

گفتم آقا ، گفت نه نه یالا شروع کن. سرشو بریدم ، سرشو گذاشتم رو سینش. این شد اومدم پایین و خلاصه مامور ها ریختن ، خب بدن بو گرفته بود بالا پشت بوم،

 

مامور ها ریختند گفتند آقا کی بوده قاتل؟ خونه کیه اینجا ؟

اومدن این صاحب‌خونه رو گرفتن . صاحبخونه تا اومد بگه من نکشتم ، یه چک زدن تو گوشش اینم طفلک ترسید و اینا گفتش که من کشتم من کشتم

 

آدم یه جایی می‌ترسه بر علیه خودش یه چیزایی رو میگه .

گفت آقا من کشتم ، منصور گفت ولش کنید.

گفتن آقا آدم کشته، گفت ولش کنید ، یه سگی بوده مرده .

 

ولش کنید، هم متهم هم قاتل همه رو ول کنید بزارید برن.

 

این آقا قصه حسادت ، حسادت ببین چیکار می‌کنه .

 

زخم معده می‌گیره بدبخت ، خدا لعنت کنه اونایی که حسادت کردن به امیرالمومنین ، خدا لعنتشون کنه به حق مرتضی علی .

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *