حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■ حکمت شماره ۶۳

 

●وَ قَالَ ( عليه السلام ) : نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَي أَجَلِهِ .

 

●حضرت می‌فرماید که: نفس‌های یک انسان قدم‌ها و گام‌های او هست، به سوی پایان زندگی.

اگر فرض کنیم مثلاً یه کسی چندین میلیارد بار این هوا میره تو شش‌هاش بعد میاد بیرون، مثلاً یک نفر ۵ میلیارد نفس می‌کشه کم کم داره این نفس‌ها کم میشه ، برسه به اون آخریش تمومه دیگه.

پس هر نفس نزدیک می‌کنه ما رو به پایان زندگی مثل یک اتومبیلی که باکش رو پر از بنزین کرده قطره قطره هر گازی که داره میده او به خاموشی نزدیک میشه.

 

امام صادق علیه السلام فرمود: هر روزی که بر انسان می‌گذره این روز داره به او میگه ای انسان من روز جدیدی هستم بر اعمال تو گواهم، در من از نیکی‌ها سخن بگو ، حرف خوب بزن حرف قشنگ بزن ،کار نیک انجام بده، تا روز قیامت من روز برای تو گواهی بدم چون وقتی من بگذرم دیگه تو هرگز منو نخواهی دید .

دیروز دیگه گذشت دیروز تمام شد دیگه تو دیروز رو هیچ وقت نمی‌بینی.

 

امروز روز جدیدیه این روز جدید داره با تو حرف می‌زنه میگه حرفای خوب بزن در این روز تا من برای تو روز قیامت گواهی بدم .

اما ما این نفس‌ها و این روزها رو به می‌گذرونیم ،سپری می‌کنیم در طاعت خدا می‌گذرونیم یا نه؟

همینجوری داریم کیلویی می‌گذرونیم.

یه مردی از کنار رسول خدا و اصحابش گذشت بعضی که او را می‌شناختند گفتند هان دیوانه آمد پیغمبر فرمود :

این مرد دیوانه نیست بلکه مبتلا به مرضیه، دیوانه حقیقی اون زن و مردیه که جوونی خودش رو در غیر طاعت الهی سپری کرده وقتش رو تلف کرده ،

دیوونه اینه وقتش برای خدا خرج نمی‌شه .

اون دیوونه است عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا

سیف یعنی تابستون، تابستون چی بخورم

شتا یعنی زمستون ،زمستون چی بپوشم

چرا آدم باید اینجوری عمر کنه ؟چرا باید اینجوری وقتش رو تلف بکنه؟

برای خدا خرج کنه نماز بخونه روزه بگیره ذکر بگه.

 

داشتم دیشب احوالات ملا مهدی نراغی رو داشت تعریف می‌کرد می‌گفت که زنم گفت هیچی تو یخچال نیست پاشو برو بیرون یه چیزی پیدا بکن پولی پیدا بکن میگه منم آهی تو بساط نبود،

اومدم وادی السلام قبرستان اونجا نشسته بودم حالا خیلی مفصله میگه یهو پرده‌ها رفت کنار و وارد عالم برزخ شدم حالا چه جوریش بماند…

بعد میگه همینجوری رفتم و این‌ها رسیدم به یه قصری و قصر خیلی عجیب و غریب سنگریزه‌هاش الماس بود و چه بود و مروارید و یاقوت ،

میگه دیدم یه قصر باشکوهی تو اون قصر بالکنش دیدم پدرم هست پدرش خیلی عالمه عجیب و غریبی بود رفتم پیش پدرم نشستم سراغ مادرم را گرفتم گفتم از مادر چه خبر؟

گفت مادرت هم جاش خوبه اما پیش ما نیست چون یه وقت می‌بینی مرد از زن بهتر میشه ،

یه وقت می‌بینی زن از مرد بهتره اگر یکی بزنه رو دست اون یکی تو برزخ کنار هم نیستند.

جدا از همن. مادره هم اومده تو بهشت برزخی اما پیش باباهه نیست .

خلاصه میگه پدرم احوالپرسی کرد یک کیسه برنج هم بهم داد ،گفت این‌ها همش اعماله یه ذکر میگی اونجا میشه برات حورالعین. میشه برات کاخ ، میشه برات درخت..

عمرت رو باید بزاری برای اینجور چیزها . اگر بخوای برای چیز دیگری بگذاری پشیمون میشی.

امیرالمومنین فرمود:

ایها الناس ای مردم الان این زمانت رو دریاب من قبل الندم قبل از اینکه پشیمون بشی یا قبل از اینکه بگی وای چه خطایی کردم .

امروزت رو دریاب .خدا رحمت کنه حاج آقای خسروشاهی رو می‌فرمودند که:

اینکه گفته میشه بعضی هم دنیا دارند هم آخرت این خیلی حرف مهمیه این حرف نسنجیده‌ای است.

دنیا تمامش گرفتاری و بدبختیه اصلاً از سنخ کمالات و دارایی نیست این حرف وهمه ،خیال که خدا بخواد به کسی دنیا بده میده،

ایشون می‌فرمود چشم و دل ما کور شده که این خواب ۵۰ ، ۶۰ ساله را ما داریم یه چیزی حساب می‌کنیم.

ایشون می‌فرمود روایت داریم اگر دنیا به اندازه بال یه مگس ارزش داشت خدا این دنیا را به کفار نمی‌داد.

پس اونی که میگه فلانی هم دنیا داره هم آخرت نفهمیده این تو خیالات داره به سر می‌بره.

الناس نیام مردم خوابند فاذا ماتو هر وقت مردند تازه بیدار می‌شند .

می‌فرمود مردم وقتی به دروازه مرگ می‌رسند پشت سرشون رو که نگاه می‌کنند تازه می‌فهمند که دنیا به قدر یه زاییدن مادر بود ،

تمام دنیا اگر هزار سال هم که باشه نسبت به زندگی پس از مرگ یک ثانیه بیشتر نیست اون‌هایی که فکر می‌کنند دنیا دارند موقع رفتن از این دنیا تمام خوشی‌هاشون تبدیل میشه به عذاب، چون تازه می‌فهمند که دستشون خالیه.

 

بنابراین هرچی انسان کمتر از این دنیا بهره‌مند باشه، تاسفش هم کمتره، جان دادنش آسون‌تره.

می‌فرمود ما باید زحمت بکشیم محبت دنیا را کم کم از دلمون بیرون کنیم عوضش اگر دنیا رفت یه چیزی میاد محبت محمد و آل محمد.

 

خدا بهتون خیر بده ، امام حسن عسکری فرمود: ذکر خدا را زیاد بگید و یاد مرگ رو زیاد بکنید و قرآن زیاد بخونید بر پیغمبر زیاد صلوات بفرستید.

چهار تا چیز را امام حسن عسکری فرمود :

۱. ذکر خدا

۲ .ذکر مرگ

۳. تلاوت قرآن

۴ .صلوات بر پیامبر

دیشب آقای بهجتو گوش می‌دادم می‌فرمود:

با همین صلوات شما می‌تونید به کجاها برسید صلواتی که با محبت بفرستید.

 

همین جا امام حسن عسکری فرمود، اینو خب یادگاری داشته باشید از من هدیه من به شماست این آقا امام حسن عسکری فرمود :

صلوات بر پیغمبر ۱۰ حسنه است شما یه صلوات می‌فرستید ۱۰ تا چی حسنه گیرت میاد .

پس غافل از صلوات و این‌ها هم نباشید .

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله

امروز صبح دلم هی چند بار داشتم میومدم هی هوس این روضه رو کرد نمی‌دونم یه وقتایی روزیه دیگه بعضی چیزا ،

حضرت زینب سلام الله علیها خیلی خیلی برادر دوست بود

نه اصلاً از این جهت که برادرها از این جهت که امامه خب عاشق امام بود این حسن،

این قشنگه حالا امام حسینم تو یه افقیه

تو یه جلوه ، هر کی نگاهش بیفته به امام حسین دیگه آرزوی همش امام حسینو داره خدا قسمت کنه که آدم بره کربلا ضریح شو ببینه

به این اندازه ، وقتی می‌خواست بیاد سمت کربلا دستش خالی بود

بی بی زینب چون نگاه می‌کرد می‌دید رباب یه دسته گل داره میاره می‌دید مثلاً نجمه یه دسته گل داره میاره کربلا

قرار کربلا اینا دسته گلاشونو بندازن تو راه امام حسین بدن در راه خدا

لیلا میگه داره دسته گل میاره نمی‌دونم فلانی همه یه چیزی میاره اما دست زینب خالیه

خیلی ناراحت بود از این قضیه یه خورده که رفتن از دور دیدن دو نفر دارن میان

نگاه کردم دیدم بچه‌های حضرت زینب هستند

لا اله الا الله

بچه‌های بی بی زینب انقدر خوشحال شد  عبدالله شوهرش این دو تا بچه رو فرستاده که اینا کمک مادر باشند

کربلا اگه دیدن عرصه تنگه خودشونو فدای امام حسین کنن

خیلی بی بی خوشحال شد خیلی حد و حساب نداشت یه جوری هم شد مثل امام حسین چون امام حسین کربلا دو پسرداد بی بی زینبم می‌خواد اینجا دو تا پسرشو بده در راه خدا

وقتی عاشورا شد دید عرصه تنگ شد در برادر دست این بچه‌ها رو گرفت آورد تو خیمه

آب نداشت به صورت این بچه‌ها بزنه لباس نو تن این بچه‌ها کرد

موهای بچه‌ها را شانه کرد برای بچه‌ها حرف زد گفت دایی تنها شده‌ها می‌خوام برید دفاع کنید

بعد اینجا دارد اگر دیدید دایی امتناع می‌کند دایی رو به مادرش زهرا قسم بدید

امروز صبحم همه ما بیایم امام حسین به مادرش زهرا قسم بدیم

بگیم یا اباعبدالله

تو رو جان مادر پهلو شکسته ات آقا جون ما را دستگیری کن

این بچه‌ها رو روانه کرد سوی خیمه

برادر ابی عبدالله یه نگاه کرد فرمود نه خواهر اینا پدرشون نیستن

اینا پدرشون عبدالله خودش اجازه داده خودش اجازه داده

امتناع کرد این بچه‌ها افتادن به دست و پا یه دایی

دایی به حق مادرت زهرا

تا اسم مادر را شنید نشست این بچه‌ها رو به آغوش گرفت دست نوازش به سر این بچه‌ها کشید بچه‌ها رو روانه میدان کرد

آی خانوما آی آقایون این بچه‌ها تا وارد میدان شدن شروع به رجز خوانی کردند

 

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

هی می‌گفتن ما بچه‌های جعفر طیاریم ما نوه های علی بن ابی طالبیم

هی صدا می‌زدن آی مردم ما بچه‌های زینبیم رحمت خدا بر این گریه‌ها ایشالا بی بی زینب ما را روانه کربلاکنند

یه وقتا این بچه‌ها که زمین افتادن صدا زدن دایی پسر و بچه‌های خواهرتو دریاب

ابی عبدالله اومد و لحظه‌ای رسید که این دو تا بچه جان در بدن نداشتن

هر کدوم این بچه‌ها رو زیر یه بغل گرفت اومد سمت خیمه‌ها همه خانم‌هایی که می‌دیدن فریاد می‌زدن ناله می‌زدند

می‌گفتن بچه‌های خانم زینب

اما تا خود بی بی زینب دید رفت تو خیمه پرده خیمه رو انداخت بعدها گفت دیدم حسینم داره میاد ترسیدم از من خجالت بکشه

حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *