حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۱۲۹

●قال علیه السلام: مَن کَتم سرُه کانَت الخیِره بیَده

●حضرت امیرصلوات الله علیه جان عالم به فداشون می‌فرمایند:

کسی که راز خودش رو بپوشونه اسرارش رو برملا نکنه،

کانت الخیره ، همیشه اختیار دست خودشه.

به عبارت اخر کسی که نپوشونه، دیگه اختیار دست خودش، اختیار ازش بیرون میاد دیگه. ممکن حوادثی ناگوار برای او پیش بیاد اتفاق های تلخی براش پیش بیاد.

خب وقتی سرت رو میگی اسرارتو میگی راز تو می‌گی ، پیش هر کسی می‌شینی سفره دلتو باز می‌کنی، ممکنه بدخواه پیدا بکنی.

ممکن فردا پس فردا ازهمین مطلبی که گفتی رازی که گفتی برعلیه ت استفاده کنند.

بعد آبروت رو ببرن. این اتفاق ها ممکن‌برات قدرت تصمیم گیری دیگه پایین میاد اختیار از دستت میره بیرون .

اینجوری میشه ببینید یه وقتی مامون خدا لعنتش کنه، یه نفری بود به نام عجیب اسمش عجیب بود .

به این عجیب گفتش که میخوام ببینم‌ اسبت چه جوریه ،بتاز ببینم از اسب من جلوتر می‌افتی یا نه؟

این‌ شروع کردن به تاختن واینها رفتن از لشگر جدا شدن بعد اونجا مامون به عجیب گفت من از برادرم‌ معتصم‌ خوف دارم که نکنه مثلا حواست باشه که من مراقب من باش نگهبان باش ، نگهدار باش ،چه باش اینها….

سفره دلش رو پیش عجیب گفت ، عجیب هم وقتی برگشتن صاف رفت پیش معتصم گفت مامون اینجوری گفته.

خب حالا معتصم  یه برنامه ریزی بکنه مامون رو کله پا بکنه ولی خب معتصم هم خیلی محافظه کارانه خیلی مراقبت کرد و اینها ،

بعدها حالا اون هم نباید رازش رو می اومد به معتصم می گفت دیگه آقای عجیب بعده ها که معتصم رسید به خلافت گفت عجیبو بیارید، عجیب رو آوردن عجیب انتظار داشت که خب الان معتصم کیسه های خالی می کنه میگه بیا اینجا بشین و‌ وزیر من بشو….

گفت برید بکشیدش عجیبو بکشید گفت که تو باید از من ممنون باشی که من اینجوری نسبت به مامون اینجوری به تو خبر دادم راز گفتم و تو باید ممنون باشی ،

گفت کسی که سر فاش می‌کنه کسی که راز فاش می‌کنه اون باید بره بکشیدش، کشتنش .

این قصه راز برملا کردن یه چیزیه با لاخره قدرت اختیار از کفت بیرون‌ میره …

پس ببینید اینجاامیرالمومنین می فرماید :

من کتم سره کانت الخیره بیده

اونی که راز خودشو مخفی کرد نگفت همیشه اختیار به دستشه ،

یه سری از امور هستش که باعث حسادت میشه طرف حسادت می‌کنه .

فیلم حضرت یوسف اگر نگاه کرده باشی اونجا می‌تونستن راز رو مخفی نگه دارن، ولی خب راز یه جا برملا شد که قراره یه زمانی یوسف بشه آقا این سبب شد یه عده حسادت کنن.

یوسف بره تو قعر چاه حتی قصد جانش رو بکنم

پس این راز که برملا شد سبب حسادت‌ها شد حتی گاهی اوقات باعث چشم زخم میشه.

شما وقتی که یه رازی رو میگی میای برملا می‌کنی و اینها،

یه خوابی دیدی خدا پدرت رو بیامرزه چرا خوابت رو میگی ، خوابت رو گفتی یه عده چشمت میزنن.

پیغمبر خدا چقدر قشنگ فرمود: چشم زخم شتر رو می کنه تو دیگ آدم رو می کنه توی قبر .

چرا چون طرف زبونش رو کنترل نکرد، رازش رو گفت.

این حسین حلاج رو وقتی سرشو بردن بالای دار به دار آویختنش .

این خواهرش سرلخت اومد بیرون. بعد یکی گفتش زن حجابت رو رعایت کن جلو مردم .مردها زشته . خواهر حسین حلاج گفت مردی نیست،

گفتن چه حرفیه میزنی یعنی چی مردی نیست گفت من مردی نمی بینم، یه نیمچه مردبود که سرش رفت به دار منظورش برادرش بود گفت چرا میگی نیمچه مرد،

گفت مردی که نتونه سرش رو نگه داره رازش رو حفظ نکنه خب مرد نیست.

مرد باید رازش رو نگه داره حفظ کنه سرشر و بپوشونه، اونی که نشست بغل این کنار اون حرفش رو گفت سفره دلش رو باز کرد اون مرد نیست.

اون برادر من نیمچه بود شما که اصلامردی وجود ندارد . چه جوابی داد ، خیلی حرف حسابیی..

 

حاج آقا مجتهدی این روایت رو می‌خوند همیشه چقدر قشنگ بود

استر ذهبک و ذهباهک و مذهبک

سه چیزت رو مخفی کن اگه مخفی نکنی خطرناکه .

یکی پولت رو

یکی رفت و آمدتو

یکی  سرتو ، عقایدتو‌ مخفی کن به هیچ کی نگو به هیچ کی نگو اینها رو بپوشون که ان شاءالله کار دستت ندهن.

چون خیلی ها هستن برات نقشه کشیدن منتظرن یه فرصت گیر بیاد بکشنت. به هرکس یه چیزی نگیرد مخصوصاً به سخن چین ، چرا پیشش می‌شینی؟ اصلاً سخن چین حدش قرمزه.

اصلا نباید نزدیکش بشی کاردستت میده حالا دیگه این بحث رسید تا اینجا .

این قصه روهم بگم یاعلی

یه آقایی رفتش بازار غلام بخره. رفت دید که کسی هست خیلی جوون خوشگل گفت این غلام چند ؟

گفتن اینقدرخریدم . به این فروشنده گفت بالا غیرتا عیب این غلام رو بگو چیه ؟

گفت این غلام همه چیزش خوبه الا اینکه سخن چینه . حواست باشه سخن چین ، گفت حالا باشه ما یه کاریش می کنیم .

اون رو خرید ش آورد تو خونه اینها ، غلام اینجا بیا اینجا برو یه روز آمد یه غلامه پیش آقا نشست.

پیش خانم نشست خانم خونه ، به خانم خونه گفتش که این شوهرت تو رو دوست نداره چند وقته من می‌دونم باهاش اینور اونور میرم یکی دیگر رو چشمش گرفته،

خلاصه تو رو دوست نداره گفت چه خاکی بریزم سرم گفت یه چند تا مو از این زیر گردنش شب که میشه بکن با قیچی و چاقویی چیزی ،

چندتا موها از اینجا بکن از زیر گردن بده به من من یه چند نفرو بلدم سحر وجادو، جادو وجنبل می کنند دل این شوهرهه بیاد پیش تو.

بعدسریع اومد پیش آقا. به آقا گفتش که آقا این زنه میخواد بره یه شوهر دیگه بکنه حواست باشه میخواد سرت رو ببرو مراقبت کن که یه وقت امشبم ،

ظاهرا امشب تصمیم داره بیاد سرت رو ببره این آقاهه نخوابیدخواب عمیق نکرد، خیلی مراقبت کرد ببینه خبری هست یا نه ،

یه وقت نصفه شب دید این خانم‌ چاقو کادر دستش گرفته داره میاد. همچنین که این کادر گرفت گذاشت زیرگردنش که موهو رو ببره اون از خواب پاشد، چاقو رو گرفت کرد تو شکمه زنه زنه رو کشت .

خلاصه بعد فامیلای خانم اومدن چه خبره چرا اون کشتی ؟

مرد رو هم کشتن. ببین پس سخن چین جماعت اصلا شما نباید کنارش بشینی ، رازتون رو بپوشونید، مخفی کن اسرارت رو. پیش هیچ کسی اسرار رو انشالله نگید تا انشالله قدرت عمل هم دستتون باشه.

خب یه جمله هم ذکر مصیبت

صلی الله علیک یا اباعبدالله

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست

یااباعبدالله

امروز این روضه به دلم افتاد بگم

مادرش زهرا با ناله‌های شماها ناله می‌زنه

میگن وقتی روضه ابی عبدالله بانی روضه‌های امام حسین مادرش زهرا مرضیه سلام الله علیها

بعد بگن حضرت زهرا گریه نکرده بود آقایون خانم ها فکر می کنید من و شما ها می توانستیم گریه بکنیم

هر روز صبح که میشه حضرت زهرا ناله میزنه امام زمان ناله میزنه که ما اینجا می تونیم یه ناله بزنیم

وقتی پیغمبر خدا وارد حجره دخترش شد دید حضرت زهرا تو خلوت نشسته داره هی حرف میزنه

شما همین اتفاق برای شما هم می افته بیایی تو خونه ببینی خانمت تو تنهاییش داره حرف میزنه سوال می کنید؟

یا دخترت تو تنهاییش داره حرف میزنه

دخترم‌ با کی داری حرف میزنی

پیغمبر پرسید زهرا بابا با کی صحبت میکنی گفت یا ابتا بابا با این بچه ی که در بطنمه

تو شکمم هست دارم حرف می‌زنم

گفت دخترم چی بهش میگی چی شده

گفت بابا این بچه حرفای عجیبی به من میگه منو به گریه می ندازه به اشک می ندازه

بعد پرسید چی میگه گفت بابا یه وقت هایی صدا میزنه

یا اماه انا الغریب من غریبم

یه وقت هایی صدا میزنه یااماه انا العطشان تشنمه مادر

یه وقتی هم‌ صدا میزنه انا العریان انا المظلوم اینها دل من رو آتش زد

پیغمبر گریه کرد فرمود دخترم فاطمه خدا به تو حسینی میده که گرگ‌های امت سر او را بین دو نهر آب با لب تشنه از بدن جدا می کند

حضرت زهرا فرمود پس من با چه دلی بچه بزرگ کنم‌

فرمود دخترم غصه نخور از خون حسین تو درخت اسلام سیراب میشه

اینجا دارد حضرت زهرا چندتا سوال کردخیلی مختصر میگم‌ بابا وقتی او را می کشندشما هستیدفرمود نه دخترم

سوال کرد آیا باباش علی هست فرمود نه دخترم فرمودمن هستم فرمود نه دخترم سوال کرد پس کی براش گریه می‌کنه

یعنی بی بی حضرت زهرا قدر خودت رو بدون آقایون خانوما گریه کنای امام حسینید شما ها حضرت زهرا ببین چقدر دوستت دارد

فرمود پس کی براش گریه می کنه فرمود دخترم مردمی از زنان ومردان امت آخر الزمان میان برای مظلومی حسین تو مثل زن بچه مرده گریه می‌کنن

اینجا دارد اینقدر بی بی خوشحال شد دستش رو بلند کرد و گفت

خدایا نصف عبادت‌های من زهرا برای گریه کنای حسین

 

صلی الله علیک یا مظلوم‌ یا اباعبدالله

روز عاشورا روی دو کنده زانوش بلند شد وقتی نفس می‌کشید از همه اعضای بدن خون جاری میشد با صورت روی زمین می افتاد

یااباعبدالله حسین جان

حسین ارام جانم

حسین روح وروانم

حسین درمان دردم

حسین دورت بگردم‌

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *