حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

● ضرورت وجود امام از جهت عقلی

یه شخصی به نام هشام که از اصحاب ویژه امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیهم السلام شمرده می‌شه در اول جوانی ۱۸ سالش بود،

این آقا ،هشام ۱۸ سالش بود منتها به دین شیعه اصلاً نبود جز مرجعه‌ بود.

این گاهی اوقات یه آیه‌ای از قرآن رو برمی‌داشت فکر می‌کرد یه چیزی می‌فهمید، بعد مثلاً می‌گذشت یه ماه دیگه همون آیه رو نگاه می‌کرد یه چیز دیگه می فهمید.

خیلی انسان باهوش با ذکاوت تیزهوش خیلی فکرش فکر پویا و خیلی عجیب و غریبی …

این اومد مکه زیارت حانه خدا ، دنبال امام رو گرفت ، امام صادق علیه السلام،

گفتن مثلاً آقا تو منا تشریف داره، حرکت کرد سمت منا.

رفت و امام صادق علیه السلام رو پیدا کرده ، امام صادق تو اون زمان خیلی محبوب شده بود و دور و ورش شلوغ شده بود، اصحاب دور و بر او رو می‌گرفتند .

مثلاً سوال می‌کردن و چه و از این حرفا، سوار اسبش شد و حرکت کرد و اومد و مقابل امام وایساد،

خیلی با حالا جسارت،خیلی با بی‌ادبی شروع کرد با امام حرف زدن ،گفتش که تو به چه دردی می‌خوری ،به امام صادق علیه السلام گفت تو به چه دردی می‌خوری .

یعنی چی تو به چه دردی می‌خوری ، یعنی ضرورت وجود امام برای چیه ؟امام برای چی باید باشه؟

من که خدا بهم عقل داده خودم آیات رو می‌فهمم ، دیگه چه نیازی به تو،

خب پس بحثمون در رابطه با ضرورت وجود امام .

چرا باید امام باشه؟ می خوایم ببینیم امام زمان علیه السلام به جهت عقلی چرا باید باشه؟

امام صادق علیه السلام وقتی اینطوری دیدن داره او بحث می‌کنه ، مثلاً شروع کردن خیلی نرم و ملایم حالا بیا پایین و اینا، یه خورده با هم باشیم ، یه آبی ،گلویی تر کن و یه نفسی بگیر.

این برگشت دوباره با جسارت و بی‌ادبی گفت ببین می‌خوای با اخلاقت منو شیفته و مفتون خودت بکنی .

من نیومدم برای چایی خوردن، من نیومدم برای آب خوردن ،می‌خواست بگه که آها تو می‌خوای با اخلاقت منو جذب بکنی و اینا..

جواب ما رو بده. کجا داری میری ، همون جواب سوال منو بده .

آقا فرمود من نخواستم با این رفتار خودم تو رو شیفته و مفتونت کنم ، وظیفه‌ای بود برای من که من باید انجام می‌دادم حالا که تو سوال می‌کنی ،

اصحابم وقتی اینجوری دیدن می‌خواستن بیان جلو و عزیزان اگر اونجا امام صادق اشاره می‌کرد اصحاب یه دست مفصل اینو سیر کتکشم می زدند.

ولی خب امام صادق علیه السلام اینجوری برخورد نمی کرد چرا ؟

حکام دیگه بودن این کارها رو می‌کردند می گفتند اینو بگیرید به حسابش برسید، حالا درصدد گفتن اون قصه‌ها نیستیم .

آقا فرمودن خیلی خب حالا که تو سوال می‌کنی من جواب میدم ، بگو ببینیم آیا تو مثلاً چشم داری ؟

بعد گفتش این چه جور سوالیه، این چه جور جوابیه.

آقا فرمود تو سوال کردی منم می‌خوام اینجوری جواب تو رو بدم، هرچی سوال می‌کنم تو جواب منو بده ،گفت باشه .

آقا فرمود تو چشم داری ؟ گفت بله،

آقا فرمود با این چشم چه می‌بینی چیا رو می‌بینی؟ استفاده از این چشمت چیه؟

گفت اونچه که باید دیده بشه دیگه دیدنی‌ها رو من می‌بینم.

حضرت فرمود گوش داری گفت بله ،

گفت چی رو اون کاراییش چیه؟

گفت اون چیزی که شنیدنیه من با این گوشم می‌شنوم.

آقا فرمود دهان داری ؟گفت بله ،

گفت این چی؟ گفت اونچه که ذوقی و چشیدنی و اینجور چیزاست من با این دهن می‌چشم .

فرمود لمس داری ؟گفت بله ،

گفت اون چی؟ گفت اون چیزی که لمس شدن هست و اینا قابل لمسه من با این دستم و اینا با بدنم لمسش می‌کنم .

بعد حضرت فرمود آیا شده تا به حال یه چیزی رو ببینی ولی بگی غلطه ؟

با این چشمت خطا بکنی ؟ شده تا به حال چشمت خطا بکنه، گفت بله.

مثلاً شما دیدی یه کسی مرده، یه کسی مرده خودتونم بالا سرش وایستادید و اینو دفنش کردید، منتها یه کسی رو از دور می‌بینید داره میاد.

چشمتون داره کیو می‌بینه ،همون مرده رو می‌بینه . به چشمتون کی داره میاد، مرده.

منتها میگی این چشم من خطا می‌کنه غلط می‌کنه، گفت بله .

گفت شده تا به حال چشم من خطا بکنه.

آقا فرمود کی می‌فهمه که این چشه تو خطا داره می‌کنه؟

گفت عقل، عقل من میگه ،عقل من میگه من اینو دفنش کردم پس اینی که چشم من داره می‌بینه چیه، خطاست. آقا شده تا به حال گوشت خطا بکنه؟ گفت بله شده .

من یه چیزی می‌شنوم و اینا ، منتها عقلم میگه این غلطه، درست نیستش.

آقا فرمود اینو کی میگه؟ گفت عقل من میگه.

آقا فرمود حالا شده تا به حال یه آیه‌ای رو بخونی و یه چیزی بفهمی صد در صد درست، منتها بعد از چند وقت دیگه مثلاً یه همون آیه رو برداری بخونی ببینی که اونی که می‌فهمیدی غلط بوده، این یه چیز دیگه س؟ گفت بله.

حضرت فرمود ببین اون خدایی که برا چشم و گوش و برای این دهان و لمس و این‌ها …

امام قرار داده امامش چی بود؟ عقل بود. فرمود اون خدایی که برای این حواس خمسه، امام قرار داده .آیا میشه بگیم این خدا این عالم رو ،این خلایق رو ،بدون یک حاکم بدون یک امام ول کنه ،رها بکنه. میشه که این خدا این خلایق رو تو دین و تو معنویت و تو دیانت همین جوری رها کنید؟

هر کسی هر چی فهمید،این چشم مثلا هر چی فهمید،گوش هرچی فهمید،

نه امام داره. عقل امامش.

فرمود این جهانم باید امام داشته باشه.

هر حرف حساب آقا خدایی که برای حواس آقا این هشام که این جوری با توپ پر اومده بود یهو افتاد، گفت حرف ، حرف حسابه.

خدایی که برای این حواس خمسه ما امام میزاره نمیشه که این جهان رو بدون امام رها کنه.

پس این ضرورت وجود امام از جهت عقلی ، بعد این هشام شد از اونایی که نور، یه دسته گل،

وقتی که میومد امام کاظم امام صادق علیهم السلام قشنگ ناینو می نشوندن در راس ، کنار خودش می‌نشوندن.

و چه چیزهایی گران قیمتی به سبب این هشام برای ما موندگار شده.

یکیش وصیت امام کاظم علیه السلام به هشامه ، نمی‌دونم اگر خدا توفیق داد خدا خواست، یه از حلیة المتقین در اومدیم، وصیت امام کاظم علیه السلام که به هشام رو عرض می کنیم.

خب اینم از بحث ضرورت وجود امام از جهت عقلی.

ما نقلیشو قبلاً گفته بودیم مونده بود اینم عقلیش.

اسم امام کاظم علیه السلام اومده دل‌هاتونو ببرم در خانه موسی بن جعفر باب الحوائج علیه السلام

خیلی‌ها مریض دارند سفارشم می‌کنم میگن آقا التماس دعا

این باب، باب خوبیه آقا موسی بن جعفر سلام باب المراد

هر کسی کار داره امروز صبح به آقا موسی بن جعفر بسم الله

توسل به موسی بن جعفر علیه السلام مجربه

خدا رحمت کنه مادربزرگامون و پدربزرگامون و گذشتگانمونو چقدر ارادت داشتن به روضه موسی بن جعفر

چقدر این سفره موسی بن جعفر رو ارادت داشتن علاقه داشتن باور داشتن تا یه گره ای به کارشون می افتاد سفره موسی بن جعفر پهن می‌کردند

حالا امروزم ما کار داریم با موسی بن جعفر چیکار کنیم بهتر از همین که مصیبتش رو بخونیم و یه اشکی بریزیم

عزیزان آقا موسی بن جعفر اول که افتاد تو زندان می‌گفت خدایا شکر من دنبال یه جا خلوت می‌گشتم با تو حرف بزنم با تو صحبت بکنم

برای تو سجده بکنم حالا این بستر برای من فراهم شد این شرایط برای من جور شد

حضرت صبح بلند می‌شد نماز صبح می‌خوند تا نماز ظهر تو سجده بود

نماز ظهر عصر رو می‌خوند تا مغرب و عشا تو سجده بود

یه چنین نمایی یه چنین حال عبادتی

بعد طرف یه بار گفتش می‌خوای آقاتو ببینی به یکی از شیعیان گفت

گفت می‌خوای آقاتو ببینی

آورد از بالا زندان نشون داد گفت اینکه اینجا چیزی نیستش که گفت چرا خوب نگاه کن

گفت یه عبایی زمین افتاده گفت همون آقای تو زیر همون عباست

به خدا قسم وقتی نماز فریضه ش تموم میشه میره به سجده

انقدر گریه می کنه خاک زیر صورتش گل می‌شه

حالا این آقا که اینجوری اومد تو زندان

خدا لعنت کنه هارون الرشید رو یه کاری کرد یه کاری کرد

همین آقا دیگه این اواخر صدا می‌زد می گفت ای خدایی که شیر رو از سینه مادر خارج می‌کنی

ای خدایی که درخت رو از زمین خارج می‌کنی

ای خدا ای خدا چه و چه

منو هم از زندان این هارون الرشید نجات بده

اینطوری این بلاها رو سر آقا آوردن

صبح گفتن آقا از زندان آزاد میشه همه اومدن دم زندان صف کشیدن

اما در که باز شد صحنه تلخی بود

دیدن که چهار نفر زیر یه تخته پاره رو گرفتن

آسمان را به روی تخته ی در می‌بردند

تاج سر بود که باید روی سر می‌بردند

ایشالا کاظمین حرم موسی بن جعفر گریه کنیم

سر و سامان همه بی سر و بی‌سامان بود پا به یک سو سر از یک طرف آویزان بود

یه جمله گریز روضه‌ام باشه عرضم تمام

او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت

بدنش روی دری بود که مسمار نداشت

کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد

گرگ درنده به پیراهن او چنگ نزد

بگیم لایوم کیومک یا اباعبدالله

اگر موسی بن جعفر اینطور تشییع شد بدن جد غریبش اصلاً تشییع نشد

۱۰ تا اسب سوار اسباشونو نعل تازه زدن روی بدن شریف تاختند

یه کاری کردن عمه سادات زینب کبری وارد گودال شد

اما بدن رو تشخیص نداد

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *