حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

?شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

? عابس بن شبیب شاکری

در رابطه با یکی از شهدا صحبت می‌کنیم به نام عابس بن شبیب.

عابس بن شبیب در زیارت ناحیه مقدسه

ناحیه مقدسه ببینید یا برای امام زمان هست یا برای امام هادی علیه السلام هست که تو زیارت ناحیه حضرت به او سلام میده

السلام علی عابس بن شبیب شاکری

همین طور در زیارت رجبیه هم به همین شخص یعنی عابس بن شبیب سلام داده میشه.

حالا عابس از شجاعان نامدار و سرداران فارس و از شیعیان والا تبار.

یک شخصی عابد متحجر شب زنده‌دار بعد تو ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام و محبت به امیر المومنین علیه السلام

در تراز اول به شمار می رفته جناب عابس نمونه بوده تو محبت به مولا علی علیه السلام و تو ولایت امیرالمومنین حرف نداشته.

نقل اینکه ایشون از روسای شیعه و از قبیله بنوشاکر بوده و همین طور بازم یه نقلی هست که امیرالمومنین علی علیه الصلاة و السلام فرمودند :

بنوشاکر لوتمت عدتهم الفن لابد الله حق عبادته

اگر فرزندان بنوشاکر یعنی همین قبیله عابس اگر تعداد اینها به هزار نفر می رسید

هر آینه خدای تبارک و تعالی عبادت کرده میشد اونجوری که باید عبادت بشه

یعنی حیف که اینا تعداد شون کمه حیف این قبیله کم هستند اگر هزار نفر می شدند خدا عبادت کرده میشد.

عابس وقتی که جناب مسلم بن عقیل میاد در خانه مختار نزول می‌کنه هجده هزار نفر از مردم می آیند با جناب مختار بیعت می‌کنند

این آقای عابس از جا بلند میشه و خطبه می‌خونه یه خطبه ای می‌خونه در کمال فصاحت

بعد رو می‌کنه به جناب مسلم بن عقیل به جناب مسلم میگه من از دل این مردم خبر ندارم

از اون کسانی هم نیستم که شما رو مغرور کنم مثلا ادعا کنم الکی مثلا بخوام هی سر و صدا به پا کنم.

به خدا قسم من عابس از نفس خودم به شما خبر میدم اونی که تو دلمه می‌خوام به شما بگم

من خودم رو اینجا حاضر کردم هر وقت من رو صدا بزنید اجابت کنم و در پیش روی شما با دشمنان جهاد کنم

تا وقتی قبضه شمشیر تو دست منه من این رو زمین نمیزارم از شما دفاع می‌کنم جانفشانی میکنم تا خدا رو ملاقات کنم

و از این کارزار و از این جنگ و دعوا و اینا من عابس جز خشنودی خدا هیچی دیگه تو سرم نیستش.

بعد اینجا دارد حبیب صدا زد ای عابس حبیب بن مظاهر هم اینجا نشسته بود گفت عابس خدا تورو رحمت کنه

اونچه که بر عهده تو بود ادا کردی منم مثل توام عقیده منم مثل توئه.

بعد مردم کوفه خب بیعت کردند با جناب مسلم و جناب مسلم هم وقتی که دید که کار تمومه دیگه علی الظاهر کار تمومه

جناب مسلم هم برداشت یه نامه به امام حسین نوشت که یا اباعبدالله تعجیل کن زودبیا کوفه همه چی آماده است

نامه رو داد دست عابس همین عابس که نامه مسلم رو می‌گیره به همراه شوزب حرکت می‌کنه سمت مکه

و این نامه رو میاره خدمت آقا اباعبدالله تقدیم می‌کنه و از مکه دیگه با امام حسین رهسپار میشه سمت کوفه

تا روز عاشورا تا روز عاشورا که میرسه داستانش شنیدنی است.

رحمت خدا بر عابس ، رضوان خدا بر عابس

چه مرد دلاوری بوده عابس روز عاشورا که شد تصمیم گرفت که بیاد شربت شهادت رو نوش بکنه

به شوزب گفت ، گفت شوزب نظرت چیه همون همراهش که اومدند با همدیگه مکه

گفت نظرت چیه ؟ شوزب گفت من تصمیم دارم در رکاب پسر پیغمبر بجنگم تا کشته بشم.

عابس گفت به خدا قسم نظر منم غیر این نیست حالا بلند شو بریم خودمون رو ملحق کنیم به شمار شهدا اضافه بشیم به شهدا

حرکت کردند اول این عابس اومد جنگید و بعد به شهادت رسید.

عابس بلند شد گفت یابن رسول الله وقتی رفیقش شهید شد رو کرد به امام حسین علیه السلام

یابن رسول الله به خدا قسم هیچ آفریده چه نزدیک چه دور چه فامیل چه بیگانه در روی زمین به روی این زمین‌ پا نزاشته

در نزد من از تو عزیزتر و محبوب‌تر باشه یعنی تو اولین کس منی تو همه کس منی تو بهترین کس من هستی

اگر قدرت داشتم این ظلم و این قتل رو از تو دفع بکنم به خدا قسم دریغ نمی‌کردم، کوتاهی نمی کردم.

تو آقا جان یا اباعبدالله پیش من از جان من خون من عزیزتری

بعد امام حسین رو سلام داد وعرض کرد یا ابا عبدالله شهادت بده گواه باش که من بر هدایت و دین تو و پدر بزرگوار تو هستم

این رو گفت و اجازه گرفت و حرکت کرد سمت لشکر یه جولانی داد همون وسط میدان

بعد یهو یه نفر صدا زد شخصی به نام ربیع بن تمیم ، عابس هی می‌گفت هل من مبارز

هل من مبارز علی رجل کسی هست بیاد یالله جلو بیاد جلو.

یه شخصی به نام ربیع بن تمیم از لشکر عمربن سعد بلند شد فریاد زد گفت من عابس می‌شناسم شجاعت عابس رو دیدم

خیلی خیلی هم می‌ شناسمش مخصوصا تو جنگ صفین من عابس رو دیدم و شناختم

اون روزی که عابس رفت سمت میدان من نگاه کردم این یه تنه با یه لشکرحریفه همین عابس.

به خدا قسم ای مردم هذا اسد الاسود این شیرشیران این پسر شبیب شاکریه

اگر کسی بره به جنگ این خونش رو هدر داده، هر کسی بره به جنگ این کارش تمومه

نمیگم عین آقا ابوالفضل اما یه چیزی شبیه به آقا ابوالفضل هرکی بره کارش تمومه

آقا این حرف رو که زد کسی دیگه نیومد به جنگ عابس همه عقب وایسادن عابس وایساده بود زیر اون آفتاب تند

بعد یه نفر هم نمی‌اومد به جنگ با عابس، عابس دید که بابا دوباره فریاد زد گفت علی رجل علی رجل

با یه نفر بیاد آخر سر دید هیشکی نمیاد کلاه خودشو از رو سرش برداشت زره شو از تنش کند

ببین حالا چند نفر اینجوری پیدا میشن شوق شهادت

گفت بابا بیاید دیگه بیاید جلو کار من رو تمام بکنید دیگه شما چرا جلو نمیاید

این هم کلاه خودمو انداختم زره از تنم بیرون آوردم یه رزمنده اگر کلاه خود نداشته باشه زره تنش نداشته باشه بسیار بسیار آسیب‌پذیر میشه

یه سنگ بزنند می‌افته کارش تموم میشه اینجا بود که این عمربن سعد عصبانی شد گفتش که مگه نمی‌بینید سنگ بارانش کنید

هرکی یه سنگ از رو زمین برداشت پرتاب کرد سمت عابس از هرطرف بود که سنگ میومد به این عابس می‌خورد

عابس خیلی مثل شیر دلاور حرکت کرد به سمت اینها و نزدیک تو مقتل هست نزدیک دویست نفر از اینها را از پا درآورد

بااینکه ضربه خورده بود سنگ خورده بود تیرخورده بود نیزه خورده.

آخرالامر به زمین افتاد و دارد که یه نفر اومد سر عابس رو از بدن جدا کرد

بعد میگه که برای سر عابس بین ابطال عرب ابطال یعنی پهلوونا وقهرمان‌های عرب

بین ابطال عرب دعوا بود که سر عابس رو کی برداره و بیاره برای ابن زیاد

این می‌گفت مال منه اون می گفت مال منه این می‌گفت کار من

عمربن سعد فریاد زد گفت بیهوده نزاع نکنید بیهوده با هم دعوا نکنید عابس رو یک نفر نکشته بلکه همه دست دارند

بلکه همه در قتل عابس شریک هستند درکشتن عابس شریک هستند.

این هم سرگذشت یکی از شهدای کربلا به نام عابس بن شبیب شاکری.

خداوند متعال انشالله همه ما رو با این شهدا محشور بکنه.

هدیه به روح پاک همه شهدا مخصوصا جناب عابس بن شبیب شاکری یک صلوات بفرستید.

عزیزان یه جمله هم ذکر مصیبت عرض روضه

به فدای اون آقایی بشم که کسی جرات نمی‌کرد نزدیکش بیاد

و اونها می‌ترسیدند اینکه یه سرباز امام حسین به نام عابس اینجوری ازش ترس داشتند

از خود آقا ابی عبدالله الحسین چندین برابر بیشتر ترس داشتند

مردم کوفه تا سالهای سال دیگه حرفی از شجاعت‌های امیر المومنین نمی‌گفتند

وقتی کنار هم می‌نشستند دو نفر دو نفر پنج تا پنج تا می‌گفتند بابا شجاعت حسین چه کرد روز عاشورا

حسین علیه السلام بالاخره آقا می خواست یه نفسی بگیره دیگه یه جا وایساد یه نفسی بگیره

یه مرتبه از دور یه سنگ قلاب این سنگ قلاب با اون سنگی که آدم با دست پرتاب می‌کنه فرق داره

سنگ قلاب شدتش سرعتش بیشتره سنگ قلاب زدند این سنگ اومد خورد تو پیشونی امام حسین علیه السلام

وقتی به پیشانی ابی عبدالله خورد صورت غرق در خون شد

نمی‌دونم این شعره که سرودند حضرت رقیه می‌گفت

پدر فدای سر نورانیت برای اینجا گفته شده اشاره به اینجا داره یا اشاره به این سنگایی داره که از بالا پشت بوما می‌زدند به سر بریده

به هرحال هر چیه قشنگ گفته

پدر فدای سر نورانیت

سنگ جفا که زد به پیشانیت

این نامردا هرجا نمی‌تونستند حریف نمی‌شدند سنگ می‌زدند با سنگ پرتاب می‌کردند سمت

بعد اینجا آقا ابا عبدالله صورتش غرق به خون شد خواست صورتش رو از خون پاک بکنه دامن عربیش رو بالا داد

اما همچین که دامن عربی رو بالا داد صورتش رو پاک بکنه

حرمله قلب امام حسین هدف قرار داد چنان با تیر سه شعبه به قلب ابی عبدالله زد

امام حسین علیه السلام هر کاری می‌کرد این تیر از جلو خارج بشه نمی‌شد آخه تیر سه شعبه خصوصیت‌هایی داره

اگر بخواد برگرده بیرون از همون جا که وارد شده این به هم می‌ریزه بدن رو

و لذا دارد آقا ابی عبدالله خم شد از پشت این تیر رو خارج کرد میگن مثل ناودون خون بوده از بدن امام حسین جاری میشد

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهدا برجدال طاقت داشت

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

قربون زخم های بدنت حسین جان

اینجا بود که همه هجوم آوردند یکی با نیزه میزد یکی با شمشیر میزد یا الله

یه کاری کردند که فرمود به اندازه نگین یه انگشتر جای سالم روی بدنش نمانده بود

عمه سادات وارد گودال شد اون بدن بی‌سر رو به آغوش گرفت حسین جان

خاک عالم به سرم کز اثر تیغ و سنان

جای یک بوسه من بر همه اعضای تو نیست

حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *