بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره۳۹
●وقال علیه السلام احذرو صوله الکریم اذا جاع واللئیم اذا شبع
حضرت امیر علیه السلام میفرماید که:
بترسید احذرو یعنی حذر کنید بترسید مواظب باشید از چی بترسیم یا امیرالمومنین آقا جان
آقا می فرماید از حمله به افراد با شخصیت، کریم یعنی کسی که شخصیت داره کسی که آدم درست حسابیه
از حمله آدمهای درست حسابی و با شخصیت بترسید
که اذا جاع هنگامی که گرسنه بشن هنگامی که منظور از گرسنگی چیه گرسنگی شکم یه مصداقش باشه منظور نیاز نیازمند بشن وقتی یهو میبینی نیازمندمیشه دستش تنگ میشه
خب این آره حمله می کنه یهوی فشار بهش میاد کریمی دیگه ولی یه جاهایی بندش پاره میشه میخواد یه کاری بکنه نه میخواد یه کاری بکنه ازاین گرفتاری در بیاد
ما اینجوری نبودیم ما اینطوری نبودیم ما پسر فلانی بودیم بچه فلانی بودیم اینطوری شدیم اینها یه وقت هایی هم کارش به ادعا میکشه
مثلا حتی ادعای پیغمبری می کنه
داستان پیامبر دروغین با ادب
در نقل هستش که کسی امد گفت من پیغمبرم
خبر به گوش سلطان رسید که فلانی ادعای پیغمبری می کنه
گفت بیاریدش مردحسابی بعد از پیغمبر خاتم دیگه پیغمبر نمیاد که تو چطور داری ادعا پیغمبری می کنی
خب دیگه حالا خدا خواست ما هم پیغمبریم
گفتش که پیامبران معجزه داشتن تو هم معجزه میتوانی بیاری
گفت هر چی دلت بخواد
سلطان هم گفت همین الان از الساعه یه خربزه از توی زمین بگو بیاد بیرون
پیامبر دروغین زرنگ بود گفتش که آدمه یه لا و دو قبا نیست آدم با شخصیته گفتش که عرضم به خدمتتون که
اعلی حضرت، من پیامبر بی ادبی نیستم که روی دست خدای خودم دربیام
خدای متعال سه ماه طول می کشه از توی زمین خربزه بده بیرون اگر شما بخواهی من توی چهار ماه بهتون میدم بی ادبی در محضر خدا هم نکرده باشم
بعد اون سلطان گفتش که پیامبر دیگه اینجوری نبودن پیامبران دیگه از الساعه معجزه می آوردن تا بهشون می گفتن خربزه ، خربزه
می آوردن تو الان میگی چهارماه دیگه گفت اونها می ترسیدن دیگه یه مریدشون کم بشه
سریع چیکار می کردن معجزه می آوردن ولی من همین شما یه نفر مرید من باشی من برام بسه
پادشاه فهمید که این گرسنگی بهش فشار آمده خب ادعای پیغمبری می کنه گفت که یه چهار تا کیسه پول بیارید ،
پول ها را که دادن به این گفت آقا پیغمبری هم شغل خوبیه ها
خلاصه پیغمبری هم چه شغل خوبیه کاد ان یکون کفرا یه وقتایی فقر آدم تا کفرچیکار می کنه میبره جلو
فقر آدم هایی که با شخصیت بودن اما یهو میبینی آقا فقر فقیر که شدن یهو افتادن یه وضع دیگه پیدا کردن
هست بعضی وقت ها آدم های با شخصیت و با کرامتی هستن که قانع هستند
و از خدا می ترسند و هیچ وقت همچین کاری نمی کنند منتها عمدتا این که مثلا آدمهایی که درخانواده های خوبی بودند منتها طرف می بینه فقر، نیاز،
بهش فشار آورد یهو می بینی رو میاره سمت کارهایی که خدایی نکرده گرفتاری درست بشه
پس نیاز مبرم که پیدا می کنند برای ادامه حیات دست به این کارها می زنند یه وقتایی خب ادامه ش را نگاه کنید
و اللئیم لئیم در مقابل کریمه ، کریم یعنی باشخصیت ،لئیم یعنی چی بی شخصیت پست دون
امیرالمومنین می فرماید از لئیم هم دوری کنید از آدم پست هم دوری کنید اما از آدم پست کی دوری کنیم
اذ شبع موقعی که سیر شد ، موقعی که سیر شد ازش چیکارکن دوری کن فرارکن این برعکس اونه
آدم کریم رو موقعی که نیاز پیدا می کنه یهو میزنه خب بهم میریزه لئیم موقعی که سیر شد لئیم موقعی که آقا به نوایی رسید
اونها دیگه می بینی خدا رو هم بنده نیست حمله می کنه هی تند تند حمله می کنه بابا مرد حسابی چه وضعشه چرا همه چیزو می رسی می شکونی
داستان مرد پست فطرت لجوج
طرف خیلی وضعش خوب بوده اینها بعد به زنش گیر می داد اذیت می کردخانمش رو هی می آمد توی خونه بهونه می گرفت
آدم لئیم خب قدردان نیست شکر نعمت نمی کنه همه ش با لگد میزنه کاسه و کوزه رو چیکار می کنه می شکونه ، می ریزه
می امد توی خونه هرروز یقه این زنش رو می گرفت یه کتک مفصل به این خانمش می زد
یه روز این خانمه گفت من راه بهونه رو ببندم ازهرراهی هرچی که اون فکر می کنه من اونها را آماده کنم
هرغذایی که تو بگی آماده کرد هرغذایی ، هر نوشیدنی رفت توی آشپزخونه آماده کرد این هر چی گفت بزاره جلوش هر چی گفت
شب اومد خونه ، گفتش ضعیفه ، گفت بله
گفت غذا چی داریم امروز گفت آبگوشت
گفت توی این هوای گرم تو آبگوشت درست کردی نمیگی من الان آبگوشت بخورم توی این هوای گرم اینجوری میشم اونطوری میشم
گفت آبگوشت برای خودم درست کردم برای شما پلومرغ درست کردم نگفتی تو بازار
برنج می خورم الان دیگه نباید برنج بخورم شب برنج بخورم
گفتش که نون و خربزه هستش
گفت نون و خربزه هم شد غذا
گفتش خوب چی میل دارید
گفت کباب با گوشت بزغاله و کره حیوانی
گفت اتفاقا این هم آماده داریم رفت آشپزخونه چنجه بیاره
این مرد گفت عه این چرا چی شده
گفت نوشیدنی داریم گفت هر چی دلت بخواد گفت چی میل داری گفت شربت عسل فکر نمی کرد این عسل شربت عسل انداخت توی یخ آماده کرد آورد
بعد این مونده بود که امروز نمی تواند چیکار کنه لگد بزنه امروز نمی تواند لگد بزنه گفتش خب
حالا کجا بخوابیم هر جا که شما بخواهی آماده هست توی اینجا بخواب نه هوا گرمه
گفت زیر درخت هست زیر درخت میوه دار پشه هست
گفتش خب بالا پشت بام جا من آماده کردم
اگر بخواهی بخوابی گفت باشه میریم بالا پشت بام رفت بالا پشت بام همینجور که دراز کشید
یه نگاهی به آسمون کرد گفتش که حاج خانم این سفیده چیه تو آسمونه
گفت این راه شیریه که بعد مثلا از مکه می گذره از این حرفها قدیمی ها هم می گفتن گفت زن حسابی تو آمدی جایی مرا انداختی اینجا
شترها که دارن میرن سمت مکه یهو به سنگی از زیر پای شترها در بره بی افته توی سر من بلند شد دبزن شروع کرد به زدن
زن رو یه کتک مفصل زد که چرا مرا آوردی اینجا جام رو انداختی
آدم لئیم آدم پست جفتک می ندازه هی میزنه، این همه خوردی آشامیدی جاتم که خوب حالا امدی بازم میزنی این آدم پست
پناه می بریم به خدا از آدم پست آدم هایی که هر چی بهش میدی می ریزی تو حلقش چیکار می کنه جفتک می ندازه هرچی بریزی تو حلقش می بینی جفکت می ندازه
پس امیرالمومنین صلی الله علیه وآله فرمودن از کریم کی ها بترس از کریم کی بترسیم هر موقع گرسنه شد ، نیاز پیدا کرد
از لئیم آدم پست کی بترسیم موقعی که سیر شد بترسسید، دوری کنید، حذر کنید
خب انشالله خدا عاقبتمون را ختم بخیر بفرمایید.
چند جمله هم ذکر مصیبت و عرض روضه
امروز صبح دلهاتون را ببرم در خونه باب الحوائج کرببلا
قنداقه علی اصغررو رو دست بگیریم جلوی اباعبدالله حسین علیه السلام بگیم
یاابا عبدالله تو را بحق قندانه علی اصغر تو را بحق این بچه ی شش ماه امروز روی ما را آقا زمین ننداز یا ابا عبدالله
این آمیرزاعبدالکریم حق شناش قبرش توی همین شاه عبدالعظیم
ایشان می فرمود: من تو پیری هی می گفتم حسین جان یا اباعبدالله
یه راهی برای ما قرار بده زود برسیم ، زود چون آدم که سنش میره بالا حوصله ش کم میشه آقا یه چیزی بده ما زود برسیم بعد میگه هی گریه ، توسل
یهو دیدم درب اتاق باز شد تمام اتاق نور شد ، پر نور شد دیدم ابی عبدالله آمد
بعد از زیر این عبا قنداقه علی اصغر را رو دستش گرفت فرمود آمیرزا از این به بعد حاجت داری میخواهی زود برسی این بچه رو بیار درب خونه ما
حالا امروز من و شماها هم این قنداقه علی اصغر امام حسین را رو دست بگیریم یه لحظه صدا بزنیم
حسین یا ابا عبدالله آقا جان فدای شما بخاطر این بچه شیر خواره راضی نشو ما امروز از این درب نا امید برگردیم
همه ماها امروز گدای علی اصغر توییم با این دست کوچیکش گره های ما باز بشه آخه
بچه شیر خواره طاقت حتی نور آفتاب هم نداره اگر آفتاب بهش بخوره صورتش از بین میر
لذا امام حسین شاید از این جهت بود که این بچه رو می آورد سمت میدان گرفت زیرعبا ،
زیر عبا مخفی کرده بود خیلی ها می گفتن الان چرا ابی عبدالله سوار بر شتر بلند شده بود شتر پیغمبر بعد یه عمامه پیغمبر رو روی دوشش انداخته بود گذاشته بود روی سرش
وقتی این ابی عبدالله مقابل اینها قرارگرفت اینها گفتن حتما الان حسین قران آورده اما ابی عبدالله یه مرتبه عبا رو کنار زد
قنداقه علی اصغر رو تا روی دست گرفت ول وله افتاد توی لشکر دشمن
گفتن بعضی هاشون شاید اینجور گفتن ابی عبدالله راست میگه ما با او می جنگیم
با این بچه شیرخواره که کاری نداریم تا ول وله افتاده بود ابی عبدالله حرف میزد این نامرد کار رو تمام کرد
یک مرتبه ابی عبدالله به خودش که امد یه نگاهی کرد به بچه دید بچه داره دست و پا میزنه
این که به این کودکی گناه ندارد
یا که سر قضمه ی سپاه ندارد
بس که دلت افسرده است اه ندارد
راه دهید آن که پناه ندارد
حسین جان حسین جان حسین جان
چون خوب ناله زدید من یه بند دیگه بگم انشالله حوائج برآورده س
گرفتارها ، مریض دارها بسم الله اباعبدالله دید خون گلو بچه داره می ریزه
فورا دستش رو آورد زیر گلوی این بچه هر چی خون تو دستش جمع میشد می پا شید به آسمان این صحنه رو همه دیدن همه دشمن دید اینقدر این خون رو به آسمان
هاتفی صدا زد دعوا یا حسین بسته دیگه این کار رو نکن یا ابا عبدالله بچه رو رها کن به ما بده ما خودمون بزرگش می کنیم
فان له مرضعه خدا برای او دایه ی قرار داده او را شیر بده اینجا دل ابی عبدالله آرام شد
اما امان از دل مادر این بچه تو خیمه هی این ور اون ور می کرد هی نگاه می کرد الان بچه م را می یارن
بچه م رو به بغل می گیرم اما باور نمی کرد یک مرتبه بهش گفتن آی خانم دیگه منتظر نباش
دست بابا خونی شده گمونم شیرخواره قربانی شده
حسین جان حسین جان حسین جان