حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(صلى الله علیه واله وسلم) از یه قبرستانی داشت عبور میکرد یه وقت دیدند از داخل یکی از قبرها صدای نعره ای  میامد آمدند بالای سر قبر پای مبارکشان رو محکم زدند رو زمین و فرمودند:

جوانی که مادرش را در تنور انداخت

یا عبدالله قُم باذن الله فی الفور

ای بنده ی خدا پاشو وایسا.

قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر آمد بیرون

از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون،

رسول خدا(ص) فرمودند: وای برتو مگه توچه کردی که به این عذاب دچار شدی

گفت یا رسول الله نفرین مادر

نفرین مادر بر فرزند

پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد میفرماید بروید مادر این جوان رو پیدا کنید.

رفتند مادرشو پیدا کردند. یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند.

رسول خدا(صلى الله علیه واله وسلم) باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر بیرون آمد.

پیامبر فرمودند: مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه. بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.

مادر جوان: سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!

تمام بدن این جوان آتش گرفت

رسول خدا فرمودند: آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده که تو لحظه به لحظه داری نفرینش میکنی؟

عرض کرد یا رسول الله(ص) من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش سینه ام سوخت، موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.

همون سینه سوختمو در دست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.

رسول خدا فرمودند: ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.

سرشو بالا گرفت و گفت: ای خدا به حق این پیغمبر رحمتت قسم میدهم که لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن که کم نکن!!!

رسول خدا به سلمان فرمودند: سلمان برو به فاطمه ام بگو تنها نه ، علی(ع)، حسن و حسین رو هم بیاره.

سلمان رفت درخانه به فاطمه(س) گفت: پیامبر پیغام داده سریع بیائید.

مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم آمدند.

اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند: ای  زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم

گفت:آره

فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.

زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.

دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.

این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.

زن گفت: خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرم را زیاد کن……….

نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).آمد جلو وفرمودند: ای زن بخاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.

زن گفت: خدایا به این غریب مدینه تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.

نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)

آمد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند: ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.

زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به اباعبدالله الحسین(ع) بخشیده ام.

پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد؟ من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چی شد که حسین؟

عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم، دیدم درهای آسمان باز شده است، ملائکه در دست حربه های آتشین گرفته می گویند: شفاعت حسین را قبول کن والّا با حربه های آتشین تو را می زنیم، من قبول کردم. و از نفرینم گذشتم.

حرم امام حسین

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

1.تحفة الواعظین، ج1،ص131، نقل از تفسیر منهج الصادقین. در سایه اولیاء خدا،ص342

برای دیدن کلیپ ادرس زیر را کلیک کنید

https://m.aparat.com/v/iI8h4

 

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *