حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

قالَ ( عليه السلام ) : أَزْرَي بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ .

 

و درود خدا بر او فرمود: آنكه جان را با طمع ورزي بپوشاند خود را پست كرده، و آنكه راز سختي هاي خود را آشكار سازد خود را خوار كرده، و آن كه زبان را بر خود، حاكم كند، خود را بي ارزش كرده است.

 

ما میلاد حضرت زینب یه جایی بودیم، آوردند کیک خامه ای پخش کردند.

جلوی هرکی یکی میگذاشتند.

یه بابایی یدونه برداشت اون یکی دستش رو هم آورد یکی دیگه برداره.

تا این، دستش رو آورد، اونی که داشت پخش میکرد دستش رو گذاشت رو مچش گفت: یدونه!

بنده خدا خودش، خودش رو خوار کرد!

همان یکی سهمت رو بردار بخور.

خودت رو خوار میکنی آخه با این(رفتار).

وقتی سهم تو یکی است چرا دوتا برمیداری؟

 

خودش رو بی ارزش میکنه کسی که زبانش به او دستور میدهد.

خدایش به او دستور نمیدهد، عقلش به او دستور نمیدهد، زبانش به او دستور میدهد!

زبانش میگوید و همه ی اعضا و جوارح را به زحمت می اندازد! به گرفتاری می اندازد!

اونی که از زبانش جلوتر راه میره، این خودش خودش را بی ارزش کرده.

یک جا مینشیند و شروع میکند و مجلس را دست میگیرد.

مگر کسی میتواند بلندگو را از این بگیرد؟!

بلندگو به این چیز آهنی نیست، آنی که مجلس را دست میگیرد و کنترل می‌کند به تعبیری بلندگو دستش است.

جناب لقمان حکیم به پسرش دستور داد گفت: پسرم! هرجا بین مردم بودی، زبانت را نگه دار!

 

اینجا هم امیرالمؤمنین میفرمایند آنی که زبانش امر و نهی می‌کند و زبانش کار را جلو میبرد؛ خود را بی ارزش کرده!

خدا تورا خلق کرده برای گرفتاری و بلا.

به جای اینکه حمد خدا کنی فقط شکوه میکنی؟!

 

صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین

امروز دلهامون رفت ایوان نجف..

رفت صحن و سرای مولا علی..

امروز صبح گدای مولا علی باشیم

ایوان نجف عجب صفایی دارد

حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

آقا!ما گداهای تو ایم.

ما بچه های تو ایم.

ما یتیم های تو ایم آقا.

به ذره گر نظر لطف بو تراب کند، به آسمان رود و آفتاب کند.

امروز به ما ذره ها یک نظری کن.

یا امیرالمؤمنین به حق خانومت فاطمه، به حق اون خانوم پهلو شکسته، به حق اون خانوم رنج دیده.

یک زن بود و چهل نامرد..

دست انداخته بود به کمربند مولا علی.

میگفت نمیذارم ببریدش.

هرکاری میکردند فاطمه رو از علی جدا کنند؛ نمیتوانستند.

آخر سر دستور داد گفت قنپز! مغیره! دست فاطمه رو کوتاه کنید.

انقدر با قلاف شمشیر به بازوی خانوم زد؛

جلوی چشم امیرالمؤمنین فاطمه زمین افتاد.

دست بیبی جدا شد.

این یه دست بود اینجا جدا شد.

یه دست هم بود کربلا، تو علقمه، اونجا از بدن جدا شد.

بمیرم برات یا اباعبدالله..

وقتی اومد، دست هارو از بدن برمیداشت.

هی میبوسید، به چشمش میگذاشت.

سقای دشت کربلا ابالفضل..

دستش شده از تن جدا ابالفضل..

پشت یل لشکر من به خاک است؛ ابالفضل..

قد حسین ابن علی تا شده؛ ابالفضل..

 

دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد..

پشم حرامی با حرم رو به رو شد

بیا برگرد خیمه ای کس و کارم

منو تنها نگذار ای علمدارم

پیر شده خواهرت؛ فدای سرت

آب به خیمه نرسید؛ فدای سرت

حسین قامتش خمید؛ فدای سرت

حسین جان…

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *