بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
?ابوثمامه صائدی
الحمدالله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین و باعث الانبیاء و المرسلین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا
ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
انشالله که ماه محرم ماه پر خیر و برکتی باشه برای یکایک ما و انشالله که حظ وبهره ببریم ازاین ماه به برکت یک صلوات برمحمد و آل محمد صل الله علیه و آله و سلم.
درمحرم بحثهایی که متناسب هست بااین ایام خدمت شما عرض بکنیم
در رابطه با اباعبدالله یکیش بحث یاران امام حسین علیه السلام
اصحاب آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام هست.
حالا این عالم محله ما آشیخ ذبیح الله محلاتی رحمت الله علیه که مال همین محله هستش یه کتابی دارند
ایشون در خصوص اصحاب امام حسین علیه السلام که بعد به ترتیب همین حروف الفبا ایشون جمع آوری کرده
اصحاب امام حسین رو و بحث کرده در رابطه با یاران امام حسین علیه السلام
و خیلی هم دل بسته به این همین کتابی که داشته بعد خودش رو هم مبدع این قصه نمیدونه
نمیگه من این بحث رو اولین نفر بودم که شروع کردم قبل این بزرگانی بودند
اومدند کتابها نوشتن در رابطه با اصحاب امام حسین علیه السلام من اولی نبودم
منتها حالا حقیر هم تو همین زمینه مثل همون پیر زالی می مونم که با کلاف ریسمانی برای خریداری یوسف حاضر شد بود و یه امیدی داشت.
حالا ایشون هم این کتاب رو نوشت حالا بنده روسیاه این کتاب را حالا مثلاً از این کتاب خدمت شما عرض می کنم.
یکی از یاران امام حسین علیه السلام شخصی است به نام ابوثمامه صائدی
اسمش امر ، خیلی از دلاوران هستش دلاوران قبیله همدان
سرباز شیعه امیرالمومنین علی علیه السلام بوده، توی رکاب امیرالمومنین بود
بعد از شهادت امیرالمومنین شد از یاران امام حسن مجتبی علیه السلام تا اون موقعی که معاویه هلاک شد اومد در کوفه ساکن شد
بعد خبر مرگ معاویه که در کوفه منتشر شد این آقای ابوثمامه صائدی رفت تو خونه سلیمان بن صرد خزاعی
اونجا نشستند با همدیگه صحبت کردند گفتند چه کنیم نامه بنویسیم به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام که امام حسین تشریف بیاره
حالا دیگه قصهها اینجا مفصله جناب مسلم اومدند کوفه یکی از کسانی که
برای جناب مسلم اسلحه تهیه میکرد همین ابوثمامه صائدی تجهیز می کرد خلاصه دیگه
جناب مسلم هم بنا بر روایت ابن سیری توی کامل میفرماید که ایشون رو کرد فرمانده یه جناح
همین ابوثمامه صائدی رو فرمانده یه جناح کرد و این ابوثمامه صائدی اون لشکر خودش رو برداشت اومد دارالعماره رو محاصره کرد
ابن زیاد رو خیلی تحت فشار قرار داد دیگه تا اونجایی که مردم از اطراف جناب مسلم فرار کردند
این ابوثمامه صائدی هم دید که دیگه فایده ای نداره این محاصره و اینها سودی نداره
ایشون هم رهاکرد و در میان قبیله خودش پنهان شد.
عبیدالله ابن زیاد لعنت الله علیه خیلی پیگیری کرد که این ابوثمامه صائدی رو پیدا کنه
منتها ایشون هم زرنگی کرد و حتی خدا خواست خیلی ها بودند میخواستند از کوفه فرار بکنند ولی نمیتونستند
بعد یه عده شون هم اومدند فرار بکنند افتادند تو زندان ابن زیاد دستگیر شدند و خلاصه افتادند تو زندان نتونستند تو کربلا شرکت بکنند.
یکی از کسانی که تونست فرار بکنه ، این ابوثمامه صائدی خلاصه از این ور اون ور از این راه و بیراه از کوفه زد بیرون
با نافع بن هلال خارج شدند از کوفه خودشون رو توی راه ملحق کردند به آقا امام حسین علیه السلام.
به روایت طبری عمر بن سعد با لشکر خودش ، خب دیگه ببین حالا از اینجا به بعد ابوثمامه صائدی کجاست ؟
تو کاروان امام حسین علیه السلام دیگه از اینجا به بعد رو من اینطور روایت میکنم برای شما
که لشکر عمر بن سعد رسید کربلا وقتی لشکر عمر بن سعد رسید کربلا
عمر بن سعد میخواست یک پیک بفرسته یه مامور بفرسته سمت امام حسین که بگه
برای چی اومدی کربلا ؟ هر کسی رو میگفت تو برو به حسین علیه السلام پیغام بده
می گفت من نمیتونم ، چرا نمیتونی بری ؟ چون خجالت میکشم روم نمیشه آخه من خودم نامه نوشتم به حسین علیه السلام
که پاشو بیا کوفه حالا الان پاشم برم بهش بگم چرا اومدی ؟
به هر کسی گفت که آقا پاشو برو این ابا کرد تا یه شخصی قبول کرد این کار رو بکنه به نام کثیر بن عبدالله
این کثیر بن عبدالله خیلی آدم درشتی بود این وقتی حرکت کرد سمت امام حسین علیه السلام
به عمر بن سعد گفتش من چیکار کنم ؟ اگر بخوای سرش هم حاضرم برات بیارم
سر امام حسین رو هم حاضرم برات بیارم هم بی باک بود، هم بیادب بود یه آدم عجیبی بود این کثیر بن عبدالله
وقتی حرکت کرد اومد سمت امام حسین علیه السلام نزدیک که شد همین ابوثمامه دید
ابو ثمامه که دید گفت یا اباعبدالله این خیلی ملعون هست این خیلی آدم پستی هست
یا اباعبدالله این نباید مثلاً این شرورترین خلقه بیباکترین مردم داره سمت شما میاد
این رو به امام حسین گفت و اومد سمت کثیر ابن عبدالله گفتش که کجا ؟
گفت میخوام پیغام رو برسونم از طرف عمر بن سعد پیغام بدم به حسین بن علی
گفت شمشیرت رو بذار زمین بعد برو جلو
کثیر بن عبدالله گفت به خداقسم این کار رو نمیکنم ، تو کی باشی که من بخوام به حرف تو عمل بکنم
برو پی کارت ببینم من هیچ وقت اسلحه خودم رو از خودم جدا نمیکنم
من یه پیغام میخوام برسونم به حسین علیه السلام بعد برم
گفت پیغامت رو بگو و برو بعد من خودم میرسونم
گفت برو پی کارت به ابوثمامه گفت ، گفت تو کی هستی دیگه من بخوام پیغام بگم
بعد اومد گفتش که من باید با دست خودم حداقل شمشیر تو رو نگهدارم اگر می خوای به امام حسین پیغام برسونی
گفت نمیزارم دست رو شمشیر من بزاری یه خورده همین جوری بگو مگو کردند و آخر سر این کثیر بن عبدالله عصبانی شد
و گفت برگشت چهار تا فحش داد و برگشت.
عمر بن سعد یکی دیگر رو انتخاب کرد گفتش که تو برو پیغام رو برسون
این اومد و خلاصه پیغام رو رسوند و وقتی داشت برمیگشت ابوثمامه صداش زد
گفت که از این آقا داری رو برمیگردونی ابوثمامه گفت از این حسین علیه السلام داری رو برمیگردونی
میری کجا؟ میری سمت ظالم؟ میری اهل باطل؟
به برکت پدر این آقا به برکت علی بود شما هدایت شدید ببین ابوثمامه چیکار کرد.
ابوثمامه کیه؟
یکی از یاران امام حسین علیه السلام گفت فلانی به برکت علی بن ابیطالب بود که شما هدایت شدید
به برکت پدر این آقا بود حالا داری میری اون آدم بیسعادتی که اومده بود پیغام برسونه
به امام حسین جواب داد گفتش که بزار من برم پیغامی که از حسین علیه السلام دریافت کردم و به عمر بن سعد برسونم
بعد با خودم یه فکری میکنم رفت که دیگه نیومد
خب یه خورده بریم جلوتر ببینیم قصه به کجا ختم میشه روز عاشورا
دیگه من میبرمتون تو روز عاشورا.
روز عاشورا لشکر دشمن حلقه محاصره رو لحظه به لحظه داشت تنگ تر میکرد
اصحاب امام حسین وقتی میرفتند دوتاشون کشته شهید که میشدند این کمی لشکر امام حسین به چشم میومد
یه دونه که میرفت تو میدان کم میشد این کمی به چشم میومد
از لشکر عمر بن سعد صد تا صد تا کشته هم که میشدن اصلاً به چشم نمیاومد خیلی زیاد بودند خیلی زیاد بودند
این ابوثمامه صائدی خیلی ناراحت بود از این منظره دلخراش
وقتی نگاه کرد اومد پیش امام حسین گفت یا اباعبد الله جونم فدای تو
اگر هر چی ما میریم مثلاً یا اباعبدالله به خدا قسم حالا این طوری من سادهش بکنم
به خدا قسم تو کشته نمیشی تا من به خون خودم غلطان بشم
یعنی نمیزارم حسین جان یه خراش روی بدنت بیفته تا من هستم
حسین جان فقط یه خواهش ، دوست دارم یه نماز دیگه پشت سرت بخونم بعد برم به دیدار خدا
امام حسین علیه السلام یه نگاه به آسمون کرد دید هنگام نماز ظهره
فرمود ابوثمامه وقت نماز ظهر خدا تو رو از نمازگزارا قرارت بده که یاد نماز کردی
آقا فرمود که ادای فریضه میکنیم جنگ متوقف به حبیب بن مظاهر گفت برو به لشکر عمر بن سعد بگو
که پسر سعد دست نگهدارید نماز بخونیم این هم اومد حبیب بن مظاهر فریاد زد گفتش که دست نگهدارید
حصین بن نمیر فریاد زد گفتش که یا حسین از همون لشکر عمربن سعد صدا زد گفت
یا حسین هرچی میخوای نماز بخون نماز تو مقبول نیست
حبییب خیلی جوش آورد خوبه ها آقا غیرت خیلی جوش آورد گفت یابن الخماره
نماز تو قبول میشه پس نماز پسر پیغمبر قبول نمیشه این جوابی که حبیب داد، همون جا جنگ شد یه دعوایی شد.
حبیب بن مظاهر میگن مقتلش اینجا بود تو همین جا بود
خلاصه توقفی شد بعد نماز خوندند که این ابوثمامه اومد گفت یابن رسول الله من آماده ام که برم خودم رو به اصحاب برسونم
و دیگه دوست ندارم اینجوری تو رو تو غربت ببینم طاقت دیگه ندارم
یه لحظه نمیتونم تحمل کنم ببینم پسر پیغمبر جگر گوشه فاطمه زهرا غریب شده
اجازه بدید یابن رسول الله من برم جانم رو فدات بکنم.
آقا اباعبدالله فرمودند قدم پیش بزار ابوثمامه ان غریب ما هم به شما ملحق میشیم.
اینجا بود که ابوثمامه مثل پهلوان مثل سیل سراشیب اومد سمت لشکر عمر بن سعد یک جنگ نمایانی کرد بعد به خاک افتاد.
اینجا نگفته اینجا ننوشته که امام حسین اومد سرش رو به دامن بگیره یا نه
ولی تو جاهای دیگه ما اینطوری شنیدیم که هر شهیدی میافتاد رو زمین امام حسین سعی خودش رو میکرد که سر او رو به دامن بگیره
حالا امروزم روز اول محرمه
دلهامون رو ببریم کربلای معلی سلام بدیم به امام حسین علیه السلام
آقا رو صدا بزنیم بلکه ما را نگاه کنه بلکه ما رو ببینه آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
نقل میکنند که این پیراهنی از ابی عبدالله که به خون آغشته شده این رو مثل امروز میارند از عرش آویزان میکنند
بعد تمام عالم هر کسی که یه تعلقی به امام حسین داره از ملکوت از این دنیا قلبش یه طوری میشه
اگر تو هم قلبت یه طوری شده بدون که بیربطه با امام حسین نیستی
یه ربطی به ابی عبدالله داری قلب قطب عالم امکان حجة بن الحسن که به درد اومد
قلب توییم که اینجا نشستی به درد اومد ولذا قدر این لحظاتتو بدون
قدر این حالت رو بدون اشک چشمت رو بدون به فدای اون پیراهن کهنه ات بشم حسین جان
مرحوم بیرجندی تو حوادث روز دهم جمادی الاول میگه که تو چنین روزی خانم فاطمه زهرا
پیراهن حضرت ابراهیم خلیل رو به دخترش زینب کبری داد فرمود
دخترم موقعی که برادرت حسین این پیراهن رو مطالبه کرد بدون فقط یه ساعت مهمان توئه
دیگه فرمود زینبم بعد از اینکه پیش توئه به دست اولاد زنا به سختترین حالی کشته میشه
فردای قیامت خانم فاطمه زهرا در حالی که همین پیراهن خون آلود حسینش رو به دست گرفته
در محشر حاضر میشه عرض میکنه خدایا بین من و بین کشندگان پسرم حکم کن
عرض میکنه خدایا این پیراهن فرزند من حسین هستش بعد یعنی چی
این معنیش چیه یعنی اینکه خدایا بارالها این پیراهن ببین چه جوری با ضربت شمشیر چه جوری با نیزهها تیکه تیکه ش کردند پاره پارهاش کردند
این معنیش اینه که خدایا ببین این پیراهن رو هم نزاشتند تو تن حسین من باقی بمونه
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله
حسین جان
خانم فاطمه زهرا صدا میزنه خدایا حسین من رو به من نشون بده
خطاب میشه فاطمه جان به قلب قیامت نگاه کن
وقتی نگاه به قلب قیامت میکنه حسینش رو سر بریده و ایستاده میبینه
فریادی برمیاره ای میوه دلم ملائکهها از این ناله بی بی ناله شون به آسمان بلند میشه
حسین جان حسین جان
رحمت خدا به این ناله ها انشالله بریم کربلا
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
عرضم خدمتتون تمام روز اول محرم عزیزان شاید سال بعد روزی نشه دیگه
بعضیا بودند پارسال، امسال نیستند تو مجلس امسال بعضیا هستند شاید سال بعد نباشند
امروز بگو حسین جان ابی عبدالله سال بعد هرجا بودم میخوام با تو باشم آقا جانم
صدا زد اگر کشتند چرا خاکش نکردند
کفن بر پیکر صد چاکش نکردند
حسین جان حسین جان حسین جان