حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با سال نهم هجرت خدمتتون عرض می‌کنیم که بعد از جنگ تبوک

و بعد از اون ضرب شصت محکم بر دهن منافقین و تخریب مسجد ضرار

و حالا اون اقتدار مسلمان‌ها جلوه کرده هرجا دشمن اقتدار می‌بینه

سر تعظیم فرود میاره مگر اینکه ما خودمون خرابکاری بکنیم

بعد از این راهپیمایی عظیم و بعد از این حالا شکوهی که حالا انعکاس پیدا کرد

مگر اینکه خودمون بیایم لگد بهدخودمون بزنیم

من یادم میاد توی برهه هایی دشمن حاضر میشه کوتاه بیاد و حاضر میشه

که مثلاً بیاد و تسلیم بشه ولی از داخل یه اتفاقایی می‌افته

اونا می‌بینن که ای بابا اینا که اوضاعشون آشفته هستش اوضاعشون به هم ریخته هستش

بعد فشارشونو دو برابر می‌کنن اونها هم شروع می‌کنند به حمله کردن

اینجا اقتدار مسلمان‌ها به نمایش دراومده خیلی جانانه

و لذا اون عده‌ای بودن که تسلیم نشدند پیامبرم بی‌خیالشون شد حالا بعداً حسابشونو می‌رسیم

اونا قبیله ثقیف دیگه گفتن خب اینجوریه حالا قبل از اینکه این‌ها بیان و

کامل نماینده رسمی بفرستن یکیشون که آدم معروفیم هست عروة بن مسعود ثقفی

ببینید عروة بن مسعود ثقفی یکی از سران قبیله ثقیف

این بلند میشه شخصاً میاد محضر آقا رسول خدا و مسلمان میشه اسلام میاره

و به آقا رسول خدا میگه که اگر اجازه بدید من برم قبیله خودمون رو هم دعوت کنم به اسلام

که پیامبر خدا می‌فرماید من می‌ترسم که در این راه تو جون خودتو از دست بدی

او هم در جواب میگه که یا رسول الله اونا منو از چشماشون هم بیشتر دوست دارند

حالا پیامبر می‌فرماید من می‌ترسم جونتو تو این راه از دست بدی

اون میگه نه بابا این حرفا چیه ببینید این معلومه که هنوز اعتقادی مثلاً به اون که ایمانی به اینکه این

آقا با عالم غیب در ارتباط حرف بیخود نمی‌زنه حرف بیهوده نمی‌زنه

بلند شد اومد و گفت مردم بیاید و فلان و این‌ها اینا که متکبر

بعد تو دماغاشون پر باد تا شنیدن که این مبلغ اسلام شده

و داره تبلیغ اسلام رو میکنه همونجا گرفتن انقدر کتکش زدن

اونجا این بنده خدا آقای عروه شهید شد بله شهید شد از دنیا رفت

بعد وقتی داشت از دنیا می‌رفت گفت مرگ من کرامتیه که پیامبر من رو از اون خبر داده بود

لحظه جان دادن گفتش که پیامبر گفت من می‌ترسم که تو جون تو

تو این راه از دست بدی اینا که رئیس خودشونو کشتن دیگه دیدن اوضاع خیلی خرابه

حالا از این طرف مبلغ اسلام رو هم کشتیم تمام جهان عرب دیگه

الان همه مسلمان فقط ما یه نقطه بیچاره شدیم تمام شریان‌های اقتصادی بسته شده

همه دست مسلمون‌هاست و لذا دیگه جدا تصمیم گرفتن که کوتاه بیان

بعد از اینکه رئیس خودشونو کشتن این‌ها یه شخصی رو حالا یه عده‌ای رو

به نمایندگی فرستادند بیان با پیغمبر مستقیماً صحبت بکنن

به قول ماها سر یه میز بشینن مذاکره کنند

خدمتتون بگم که ابوبکر متوجه شد که اینا دارن میان خیلی ذوق کرد

گفتش که این خبر رو این افتخار به نام من تموم بشه به مغیره که داشت میومد خبر بده

گفت اینجا وایسا تو خبرو نده بزار این افتخار به نام من تموم بشه

که یه عده آدمای متکبر من برم خبر اینا رو به آقا رسول خدا بدم

بعضیا هنرشون خب اینه اومد و این‌ها که خبر بده که آمریکا داره میاد با ما مذاکره‌ کنه

خیلی ذوق کرده بود خیلی ذوق کرده بود که به قبیله ثقیف داره میاد

از اینجا خیلی لذت برد و اومد و خلاصه خبر رو به پیغمبر داد

پیامبر خدا هم با این‌ها نشست سر یه میز حالا اون موقع میز نبوده

یه حلقه‌ای و اینها، اینا گفتن که یا رسول الله شما با بتخانه ما فعلاً کاری نداشته باش

یه بت بزرگی داشتن به نام لات گفتن این تا سه سال بمانه ما بت پرستیم رو داشته باشیم

پیامبر فرمود اصلا و ابدا بگو یه روز اینا هی می‌گفتن یه ماه هی تنزل می‌کردن

دیدن پیغمبر جدیه تو بحث و مذاکره مثل آقایونی که دیدیم نبودش آقا رسول خدا

که برن همه چیزو وا بدن چی دادی چی گرفتی آقایونی که رفتید با آمریکا مذاکره کردید

چی دادی چی گرفتید همه چی دادن هیچی نگرفتند

اینا اومده بودن با پیامبر خدا مذاکره کنند بعد گفتن که بتکده باشه

پیغمبر فرمود نه گفتن۳ سال ما بت پرستی کنیم

بعد هی تنزل می دادن پیامبر می‌فرمود نه باید تخریب بشه

آخرش گفتن باشه پس به دست خود ما تخریب نشه

به دست دیگران تخریب بشه بعد پیامبر برای تخریب ابوسفیان رو انتخاب کرد

ابوسفیان که خودش کسی جرات می‌کرد بت پرستی نباشه

خونشو می ریخت اون خیلی روی بت پرستی حساس بود

پیامبر فرمود که ابوسفیان باید بره حالا بنا بر نقلی که ما داریم

ابوسفیان مامور شد که بره این بت‌ها رو تخریب بکنه و بت‌ها رو بشکنه

دارد که این‌ها یه درخواست دیگه‌ای هم کردن گفتن که اگر اجازه بدید

ما نماز نخونیم خب مسلمان میشیم ولی ما رو از نماز معاف کنید

اینا تصور می‌کردند که خب حالا پیامبر اسلام مثل این پیشوایان اهل کتاب می‌تونه در احکام الهی تصرفی بکنه

و مثلاً یه عده‌ای رو مشمول قانون بکنه یه عده‌ای رو از قانون معاف بکنه

غافل از اینکه خب پیامبر پیرو وحی آسمانیه نمی‌تونه به اندازه پر کاهی کمو زیاد بکنه

و لذا پیامبر فرمود که لا خیر فی دین لا صلاة فی

هیچ خیری در اون دینی نیستش که نماز توش نیست

شما مسلمون باش نماز نخون مسلمونیت هیچ خیری توش نیست

مسلمونی اصلاً خیرش با نماز حی علی خیر العمل یعنی چی

فرمود که این حرف چه حرفیه فرمود مسلمونی که در طول شبانه روز

در برابر خدا سر تعظیم فرود نیاره به یاد خدای خودش نباشه اصلاً مسلمون درستی نیست

بعد که دیگه عهدنامه‌ای نوشته شد و با پیامبر اکرم امضا رسید

و خدمتتون عرض بکنم که این‌ها هم تسلیم شدند

پس این نقطه هم پاکسازی شد از شرک و بت پرستی

ابوسفیان و مغیره ماموریت داشتند که برن بتها رو بشکنن

عرض کردم ابوسفیانی که تا دیروز خودش حافظ بت بود

در راه حفاظت از این بت سیل خون راه انداخته بود

حالا این دفعه تیشه برداشته بود و تیشه و تبر به جون بت‌ها افتاده بود

که بعد این‌ها رو به صورت تلی از هیزم درآورد زیورآلات این بت‌ها رو فروخت

به دستور پیغمبر قرض‌های عروه همون مبلغ ثقیف

همونی که اومد گفت و کشتنش اون‌ها رو پرداخت کردش با همون زیورآلات بت‌ها

خب خدمتتون بگم که یه اتفاق دیگه‌ای هم در این ایام می‌افته

و اون ابلاغ آیاتی از سوره برائت هست برای مردم مکه

برای مشرکین یه عده هستن تو مکه هنوز مشرکن

یه سری از آیات سوره برائت سوره توبه یه سری آیات از سوره توبه رو قراره

که جبرئیل نازل شده حالا آورده رسول خدا اینو باید ببره برای مردم مکه

بخونی که اینا دیگه تو مکه دیگه ما نباید مشرک داشته باشیم

اگر بیاید مسلمون بشید وگرنه یه کاری بکنید ما باهاتون می‌جنگیم

حالا مفصله‌ها من مختصرشو می‌گم کع پیامبر خدا این آیات رو به ابوبکر میده

ابوبکر برو اینا رو برای مردم مکه بخون ابوبکرم آماده میشه

چند نفری هم باهاش همراه میشن اینا میرن بعد دارد که

جبرئیل نازل می‌شه یا رسول الله این کار رو این امر الهی رو

هیچ کسی نباید انجام بده مگر اینکه خودت یا کسی که از خودت باشه

که بعد پیغمبر صدا می‌زند علی کجاست حالا خودم که نمیرم اما علی کجاست

علی اونی که از خودت علی از خودته و لذا به امیرالمومنین دستور میدن

علی جان به سرعت برو خودت رو به ابوبکر برسان اون آیات رو بگیر

و خودت برو به برو مکه این آیات رو ابلاغ بکن و امیرالمومنین سوار مرکب میشن

به تاخت میرن در جحفه می‌رسند این‌ها همش پیام

پیام اینه که برای یک مسئولیت مهمی اینطوری که حالت حکومتیم داره

اونی که سزاواره لیاقت داره امیرالمومنینه اینجا خیلی حرف است

حالا من مختصر می‌گم اگه خدا بهم توفیق داد یه خورده بازش می‌کنم

که امیرالمومنین در جحفه می‌رسه به ابوبکر

یا امیرالمومنین یا علی چی شده آقا می‌فرماید که بده بیاد

و پیامبر به من فرموده که تو هم می‌تونی یا با من همراه بشی

با من بیای با همدیگه بریم یا اینکه می‌تونی نیای این خیلی ناراحت شده بود

خیلی به هم ریخته بود حالا می‌خواست گریه کنه و چه و این‌ها

گفت نه دیگه من دیگه نمیام دیگه اینا رو تحویل امیرالمومنین داد

و خودش برگشت و گریه کرد و پیش پیامبر که چرا با من اینطوری کردید

پیغمبر فرمود جبرئیل نازل شده اینطوری گفته که امیرالمومنین باید بره

خبر برسانه که حضرت امیر علیه السلامم میره و مکه و و این آیات رو اونجا میگه

که اگر خدا توفیق داد یه توضیحی میدم همین مقدار بس باشه

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

این روضه امام حسین علیه السلام یک دستگیره ای

روضه آقا اباعبدالله الحسین دستگیره چی هست دستگیره نجات هست

و اینکه واقعاً یه لحظه یاد امام حسین می‌کنیم یه لحظه احساس می‌کنیم

که الان تو بغل امام حسین هستیم این برای ما از دنیا و عقبا بالاتره

اصلا بهشت صدقه سر امام حسینه خلقتشو این‌ها

و حالا اینکه ما تو بغل امام حسین باشیم بالاتره یا تو بهشت باشیم

اینکه تو بغل امام حسین روضه‌ها و این اشک‌ها

حالا این حکم رو داره خب من روضه‌ام چی باشه روضه ام این باشه که

یه نوجوانی اومد گفت عمو جان شما دیشب تو خیمه‌ها به من گفتی

که من شهید میشم حالا اجازه بدید منم برم و جانمو فداتون بکنم

امام حسین با اینکه اجازه داده بود خبر داده بود از شهادت قاسم

اینجا دارد فرمود که قاسم جان من داغ تو رو نمی‌تونم تحمل کنم

داغ تو برای من سخته تو بوی برادرم حسن رو میدی

من داغ اکبر رو اگه بتونم تحمل کنم داغ تو رو نمی تونم

بعد اینجا اذن داده نشد رفت تو خیمه نشست زانوهاشو بغل گرفت

بعد گریه می‌کرد حضرت زینب میگن یا مادرش میگن اومد

گفت قاسم جان چرا اینطوری گریه می‌کنی چرا زانوی غم بغل گرفتی

گفت هر کسی بابا داشته رفته شهید شده من بابا ندارم

عمو به من اعتنا نمی‌کنه یه بازوبندی داشت این بازوبندو باز کرد

خط امام حسن ولدی قاسم پسرم قاسم هر وقت دیدی

عموت حسین غریب تک و تنها شده این نامه منو ببر بهش برسان

اینجا دارد قاسم به عجله اومد خدمت عمو نامه برادر رو به برادر داد

دارد اینجا امام حسین نگاهش به این نامه افتاد شروع کرد به گریه کردن

قاسمو بغل گرفت دارد وداع کرد قاسم رفت از پا افتاد صدا زد

عمو عمو برادرزاده‌ات را دریاب اینجا دارد ابی عبدالله مثل باز شکاری حرکت کرد

سوی قاسم لحظه‌ای رسید دید یه نامردی داره سر قاسمو از بدن جدا می کنه

ابی عبدالله حمله کرد اون نامرد درخواست کمک کرد

لشکر هجوم آورد امام حسین این لشکرو می‌خواد به عقب برونه

هر کاری می‌کرد این‌ها هجومشون بیشتر می‌شد

یه صدایی میومد از زیر سم اسبها صدا صدای قاسم

هی صدا می‌زد عمو جنگ دیگه بسه استخوانم خورد شد

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *