بسم الله الرحمن الرحیم
■و اشرقت الارض بنور ربها
نورانی میشود زمین به نور پروردگارش.
عرض کردیم حضرت صادق می فرماید:
ای بنور الامام ، به نور امام روشن میشه و این رو گفتیم که انشالله هر کسی میتونه از این نور استفاده بکنه تو زمان غیبت.
منتها یه خورده باید کار کنه یه خورده باید زحمت بکشه،
حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز.
یه قدم بذار رو خودت ،ببین امام زمان چه جوری دستتو میگیره.
یه قدم بذار رو خودت رو نفست، ببین حضرت حجت علیه السلام چه جوری هدایتگری میکنه.
او مهدی ،مهدی یعنی هدایت شده،
تا کسی خودش هدایت شده نباشه هادی نمیتونه باشه.
باید اول خودش به تمام معنا هدایت شده باشه تا بتونه دستگیری بکنه هدایت بکنه .
پس مهدی ، هادی هم هست.
ماها بخوایم از اون حضرت، وقتی محمود بن لوبید گفتش یا حضرت زهرا علی نیومد؟
خانوم فرمود: مثل علی مثل کعبه است. مردم میرن گرد کعبه طواف میکنن، کعبه نمیاد که گرد مردم طواف بکنه.
بعد مردم میومدن سراغ علی.
خدا رحمت کنه استاد ما رو می فرمود:بایددستتو بزاری تو دست امام.
تا تو دستت رو نزاری نمیشه، خود تو باید بیای دستتو دراز میکنی، بگی آقا این دست من ،یا حجت بن الحسن تو دست شما .
تا تو نیای نمیشه بعد تو بیای اول جلو،
طفل میگرید چون راه خانه را گم میکند چون نگریم من که صاحبخانه را گم کردهام
ما بله رفتیم یه ور دیگه، رفتیم یه طرف دیگه ، خدا کمکمون بکنه تو مسیر قرار بگیریم .
و اینی که عرض میکنم عزیزان ببینید برای همه است ،هر کسی تو هر حیطهای که هست تو هر جایی که هست، میتونه یه سر و سری با حجت بن الحسن علیه السلام داشته باشه.
این معروف چیزی که میخوام بگم خدا رحمت کنه آقای فاطمینیا هم این قصه رو میگفت ،
که یکی از مراجع تعریف میکرد میگفت تو طلبگیمون یه خادمی بود این حجرهاش دم در حوزه بود.
بعد این خادم حوزه می اومد به طلبه ها می گفت آقایون چیزی نمیخواید من برم براتون بگیرم،
خواهش میکرد التماس میکرد ، میگفت اگر یخ میخواید من برم براتون یخ بگیرم ماست میخواید، سیب زمینی میخواید ،
یه خادم، حالا ما فکر میکنیم فقط آیت الله ها راه دارن به اون اونجا.
نه، یه خادمی که خادم حوزه است خادم مسجد،می بینی راه داره.
می گفت این خادمه با ذوق و شوق میومد دونه دونه طلبهها رو میگفت،
آقایون لباستونو میخواید من ببرم بشورم طلبه بود، نمی دونست این کیه چیه..
می گفت این لباس مارو چند وقته کثیفه اینم ببر بشور.
به روی چشمم ، با جون دل میشورم برات. می آورد این لباس رو می شست مثلا کفش طلبه هارو واکسدمی زد.
از این کارها می کرد ،میدوید با جون دل زحمت میکشید بعد دوباره مثلا لباس اینو می شست بعداتو میکرد میذاشت سر جاش .
بعد می گفت اگه چیز دیگهای هست بگوها خجالت نکش بگو من انجام میدم.
میگه من یه نصف شب بود از حجره خودم اومدم پایین سمت حجره خادم که دم در بود ،
میگه وسطهای حیاط رسیدم یهو دیدم ازحجره خادم آقا یک نوری داره به آسمان میره یک نوری،
میگه دیگه من اونجا که رسیدم نتونستم یه سانتی متر برم جلو،
دیدم پام کار نمیکنه اومدم فریاد بزنم بگم چه خبره؟ دیدم قدرت تکلمم میتونم.
نه می تونمو یه سانتی متر برم جلو نه میتونم یه کلمه بگم.
گفتم بذار ببینم عقب میتونم برگردم جلو نمیتونم برم عقب میتونم برگردم دیدم بله،
عقب میشه برگشت میتونم عقب برگردم وقتی عقب برمیگردم قدرت راه رفتنم برمیگرده قدرت تکلمم برمیگرده .
یه لحظه همینجوری وایسادم، چه خبره این نصف شب، حجره خادم چرا اینجوزی؟چرا نور داره ، بعدهم برق نبود و این ها، یه چراغ ضعیف بوده. این نور بزرگ از کجا میاد
میگه یه ساعتی گذشت رو دیدم دیگه خاموش شد رفتم جلو دیدم از اون جایی که نمیتونستم ،
دیگه حالا میتونم راحت برم جلو رفتم در زدم دیدم بیداره داره نماز شب میخونه وارد شدم،
گفت آقا جان کاری دارید من انجام بدم براتون، خادمه گفتم ها، گفتم نه کاری ندارم.
گفت پس چی آقا اومدید اینجا ،گفتم اومدم اینجا ازت بپرسم اون نوره چی بود؟
یهو دیدم این طفلی به هم پیچید، داره به خودش می پیچه.
گفتش که چی حالا، گفتش که درس میخونیم اینجور چیزا رو بفهمیم همه رو با خبر میکنم، گفتم بگو ببینم قضیه چی بود اگه نگی همه رو با خبر می کنم.
گفت دو تا قول بهم بده میگم بهت گفتم چی؟
گفت مثل قصه رو بهت گفتم بازم مثل اول مثل قبل همونجوری به من امر کنی، اینجوری نشه که من الان این قصه رو میگم دیگه حالا فردا دیگه با من یه جور دیگه رفتار کنی،
گفتم باشه .گفت شرط دوم تا من زندهام این چیزی که بهت میگمو به هیچکس نکن گفتم اینم باشه. گفت حجت بن الحسن یه وقت هایی برا احوال پرسی پیش ما میاد.
این راه برای همه است، اختصاص به یک گروه و به یه قشر خاصی نداره.
این آمیرزا رضی تبریزی که خیلی آدم ویژهای بوده ، امام یه وقتی فرموده بودند که با دلگرمی میشه از ایشون تقلید کرد .
ایشان نقل می کردند که ما وقتیرخونمونو داشتیم بازسازی میکردیم ،یه خونهای بود داشتیم بازسازی میکردیم ،
بعد میگه که این بنا یه کارگر داشت، دو سه تا کارگر داشت.
یکی از این کارگرا تو چشم من خیلی جلوه کرد دیدم رفتارش با کارگرای دیگه فرق میکنه ؟خیلی دیدم متفاوته .
دیدم مثلاً آقا سر اذان که همه دست از کار برمیدارن، همه کارگران میرن یه طرف یه سایه پیدا میکنن یه تیکه نونی چیزی میخورن چایی میخورن.
دیدم این پا میشه میره یه گوشه ای وامیسه نماز میخونه.
رفتم جلو ببینم چجوری نماز می خونه گفت الله اکبر تمام بدنم لرزید.
لباس بعد لباس ساده، حمد و سوره می خونه، عجیب می خونه.
بعدخیلی برام جالب شد این ،میگه زیر نظر داشتم ولی نمیتونستم باهاش حرف بزنم.
نمی تونستم مقدمه چیزی بهونهای پیدا کنم باهاش یه چیزی بگم ،
میگه که این نردبون بزرگ بود مثل الانم داربست بود ، الان داربست میذارن اینا
این نردبون بزرگ بود چند تا نردبونو به هم میبستن حالا شماها بیشتر باید اینا رو یادتون بیاد،
چند تا نردبونو به هم میبستن یه نردبونو بلندی میشد.
گفتش که این بنا به این کارگره گفت این نردبونو ببر تحویل بده.
میگه یه ربع راه بیشتر نبود برای تحویل دادنش، من دیدم این نیم ساعت طول کشید .
یه ربع باید بیاد نیم ساعت طول کشید.گفتم الان بهونه خوبیه الان میرم باهاش یه حرفی میزنم،
رفتم جلو بهش گفتم وایسا ببینم این نردبونو ببری بیای ،یه ربع طول میکشه تو چرا نیم ساعت طول دادی؟
گفتش آقا این نردبون بلنده اگر بیاحتیاط میرفتم میخورد به در و دیوار خونه مردم،
کوچههام باریک بود این نردبون اگه اون ته نردبون میخورد به در و دیوار مردم ، در و دیوار مردمو زخمی میکرد .
آقا اینقدر حساس اینقدر حواسش جمعه که نکنه یه وقت، گفت من مدیون مردم میشدم.
بخاطر همین با احتیاط بردم که مدیون مردم نشم.گفتم چرا از من اجازه نگرفتی؟ گفت تو صاحبکار هستی، ولی من از بنا اجازه میگیرم لازم نبود از تو اجازه بگیرم.
بهش گفتم که وایسا ببینم تو چرا نمازاتو تو وقت خودت نمیخونی چرا تو وقت من میخونی ،
یعنی مثلاً شما ۴ آزاد میشی نمازتو بذار ۴ به بعد بخون نماز ظهر تو.
گفتش که و انا المساجد لله فلا تدعو مع الله احدا
دیدم اوه اوه خیلی حسابی داره حرف میزنه بعد یه جمله دیگه گفتم حالا اینا رو بذار کنار امام زمانو چه جوری میشه دید؟
گفت امام زمان یک ساعت پیش تو شهر شما بود .
کارگر ساده ها، اینو آمیرزا رضی داره تعریف می کنه ها.
همونی که امام فرموده بود با دلگرمی میشه ازش تقلید کرد.
گفت امام زمان یک ساعت قبل تو شهر شما بود، بهش گفتم چه جوری میشه منم ببینمش ؟
گفتش که آمیرزا رضی فرمود یه مقدار به خودت برس یه خورده خودتو اصلاح بکن خودتو اصلاح بکن حضرت میاد.
حالا هر کسی بتونه یه خورده یه قدم پا رو نفسش بذاره پا رو گناه بزاره،پا رو بعضی چیزها بزاره حضرت میاد .
خوب امروز روز پنجشنبه هستش دیگه
یه جمله ذکر مصیبت بکنیم عرض روضه کنیم
دلهامون رو ببریم پايين پای امام حسین علیه السلام
امشب شب جمعه است بعضی روضهها ویژه است مخصوصاً روضه علی اکبر امام حسین علیه السلام
من میخوام این روضه رو بخونم شما آقا اباعبدالله الحسین قسم بدید
بگید حسین جان تو رو به حق علی اکبرت به حق اون آقازادهای که وقتی اومد گفت بابا برم
امام حسین اینجوری ها امام حسین اینطوریه که هر چیزی را که بیشتر دوست داره
خیلی زودتر در راه خدا انفاقش میکنه راحتتر و لذا اینجا دارد امام حسین اصلاً معطل نکرد گفت علی جان برو بابا
اما قبل از اینکه بری سمت میدان
یه سر به خیمه مخدرات کربلا برو
یه سر خیمه خانمها برو عمهها دخترا ببیننت خواهرا ببیننت
این آقازاده اومد تو خیمه خانمها بعد این خانمها دورهاش کردند
بعد همینجوری داشتن ازش وداع میکردن بعضیا میگفتن یا علی ارهم غربتنا به غربت ما رحم کن
بعد امام حسین دید علی اکبر علیه السلام دیر کرده پرده خیمه رو داد بالا دید همه زن و بچه دورهاش کردن
این آقازاده سر پایین خیس عرق فرمود رها کنید علی اکبر من رو
انه ممسوس فی ذات الله این علی غرق در خداست
این آقازاده راه افتاد همینطور داشت میرفت امام حسینم از پشت سر نگاش میکرد
یه پدر پسر جوان..
به امام صادق گفتن آقا الذ لذائذ چیه؟ بهترین لذت ها،
آقا فرمودین که خدا به او یه فرزندی بده بعد این فرزند جلو چشم بزرگ بشه جلو چشم پدر و مادر راه بره
بهترین لذتها برای پدر و مادر اینه
گفتن آقا بدترین چیزها برای پدر و مادر چیه
آقا فرمود که همون بچه جلو چشمش جون بده
اینجا دیگه امام حسین دلش نمیاومد نگاهشو برداره
هرچی علی اکبر رفت نگاه به پشت سر کرد دید بابا داره نگاه میکنه
باباهم انقدر اومد تا یه جایی که دیگه از خیمهها انگار دور شده بود یه دست به آسمون بلند کرد یه دست به محاسن گرفت
صدا زد خدایا جوونمو فرستادم همینطور که رفت بعد ساعتی صدای علی اکبر از میدان اومد
هی صدا میزد بابا جدم رسول خدا آمده منو سیراب کرده
هذا جدی رسول الله
ابی عبدالله هم به سرعت اومد بالین علی اکبر و اما چه علی اکبری
علی اکبری که اربا اربا شده
ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
سخنی گوی و دلم خوش کن
تو که آتش زدهای خاموش کن
صورت رو صورت جوونش گذاشت
صدا میزد ولدی علی
علی الدنیا بعدک العفا
آقایون خانوما نیت کنید ایشالا کربلا پایین پا حرم امام حسین ناله بزنید
عرضم تموم همین یه بیت صدا زد
خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر
حسین جان حسین جان