حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

● در رابطه با این صحبت کردیم که ان شاءالله یک حکومت واحد جهانی توسط حضرت حجت صلوات الله علیه تشکیل خواهد شد و حالا اینکه اون حضرت کی ظهور خواهند کرد این اصلاً مشخص نیست.

یعنی نه آیه‌ای داریم نه روایتی داریم، که مثلاً اون حضرت بعد از چند هزار سال روز نه هیچی نداریم، فقط مثلاً عباراتی رو داریم از این قبیل که ممکنه این غیبت انقدر طولانی بشه انقدر طولانی بشه که خیلی از متدینین حتی اینجا پاشون بلغزه و ایمانشون را از دست بدن.

چیزی که هست اینه که به ما توصیه کردند در روایات به صبر کردن به انتظار، اینکه منتظر باشید روحیه انتظار داشته باشید .

مثل کسی که همش مثلاً گفتن پسرت قراره از مسافرت بیاد، این وقتی می‌شنوه پسرش می‌خواد بیاد شروع می‌کنه خونه رو جمع و جور می‌کنه، خونه رو آماده می‌کنه ، میوه درست می‌کنه  غذا درست می‌کنه، لباس خوب می‌پوشه…..

ببین این معلومه که انتظار داره. معلومه که منتظره ، اما وقتی که نه منتظر نباشه میگیره میخوابه خونه بهم ریخته ،

نه غذا آماده س، نه میوه چیده هیچی سر جاش نیست. اما به ما گفتن انتظار یعنی خودتون رو قوی کنید خودتون رو بسازید ، جامعه رو اصلاح کنید، تا ان شاءالله آقا حجت بن الحسن علیه السلام ظهور بکنه.

 

ببینید مثلاً در دعا داریم که میگه،

فصبرنی علی ذلک خدایا به من توفیق صبر بر غیبت اون حضرت عنایت کن.

حتی تاجایی که دیگه لاقول لم و کیف

تا دیگه نگم چرا غیبت طول کشید، چرا اینجوری شد چرا اونجوری شد، تو چیکار داری غیبت طول کشید فلان شد فلان شد اینا ،تو کار خودت رو بکن ، وظیفه ات اینه که روحیه انتظار داشته باشی .

در  کتاب معدن الاسرار فاضل قزوینی یه قصه‌ ای رو گفته ، یه مطلبی رو آورده خیلی جالبه میگه که حل وحوش سیصد سال پیش یه جمعی از صلحای نجف تصمیم گرفتند که جمع بشن .

آدم خوبای نجف، آدمایی که خوب هستند متقین هستند، توی نجف خیلی مرکزی بود مال خودش تو یه دوره ای مثلا آسید علی قاضی توش بودن؛

شما این قبرستان وادی السلام رو ببین چه چیز عجیبیه، علمای بزرگ‌، جلیل القدر اینها تصمیم گرفتن جمع بشن ، خب بعد از بین خودشون یه نفر که خیلی دیگه از همه بالاتره رو انتخاب بکنن که اون یه نفر بره مثلاً محضر حضرت حجت علیه السلام از امام زمان بپرسه،

که بابا این همه عالم تو نجف هست این همه آدم خوب تو نجف هست، یعنی به اندازه ۳۱۳ تا نیست چرا اخه آقا شما تشریف نمی آرید ؟

آقا جمع شدن بعد هی گلچین کردن گلچین کردن افتاد به یه نفر ، یه نفر قرار شد بره سمت مسجد سهله و مسجد کوفه و این‌ها ،

اونجا با آقا امام زمان مناجات بکنه با آقا امام زمان صحبت بکنه، حضرت حجت رو ببینه و قصه رو ازش بپرسه .

بپرسه آقا این رفت و بعد برگشت. گفتن خب چی شد؟ گفتش که والا من از نجف که رفتم بیرون به طرف مسجد سهله یهو دیدم یه شهری خیلی قشنگ ، آباد، خرم، جلو چشم من ظاهر شد از این شهرها نبود،

از نجف ما می‌خواستیم بریم سمت سهله از این شهرها نبود که دیدم، یه شهری ظاهر شد خیلی آباد، جلو رفتم پرسیدم گفتم آقا اینجا کجاست؟

گفتن این شهر صاحب الزمانه.

اینجا شهر صاحب الزمانه و امام ظهور کرده خیلی خوشحال شدم ، بعد شتابان رفتم سمت در خانه حضرت حجت در زدم کسی اومد گفتش که بله.

گفتم که به آقا بگید که فلانی اومده اسمم روگفتم اذن ملاقت بدید، میگه که رفت و برگشت، آقا می فرماید: شما فعلا خسته ای از راهم رسیدی و اینها خسته‌ ای برو فلان خونه،

یه نشونه‌ ای داد گفت برو فلان خونه. اونجا یه مرد بزرگی هست ما دختر او را مال شما تزویج کردیم ، اونجا باش هر وقت احضار کردیم بیا.

 

منم خیلی خوشحال شدم گفتم الحمدالله همه چی جوره، همه چی جور شد. میگه راه افتادم رسیدم به فلان آدرس در زدم و وارد شدم .

از من خیلی پذیرایی کردن مثلاً جوجه و کباب و از این مشویات و بعد مرغ بریان و همه چیز گذاشتن و اینها، بعد دختره رو آوردن دختره بی نظیر، از جمالات و کمالات هیچی کم نداشت.

میگه که این دختر رو به اتاق من آوردن هنوز ننشسته بودم که درب اتاق رو زدن الله اکبر گفتم کیه؟

گفت مامور از طرف امام زمان علیه السلام می‌فرمایند که بیا پاشو بیا، می‌خوایم قیام کنیم شمارم بفرستیم به جایی، پاشو بیا .

گفتم به امام بگید امشبه رو صبر کنید به امام بگید امشبه رو صبر کنن بعد فردا صبح ما ان شاءالله بعد از غسل جنابت خودمون رو ملحق می‌کنیم.  گفت آقا فرمودن همین الان پاشو بیا همین الان ، گفتم بگو من امشب کار دارم نمیام گفتم بگو آقا من امشب کار دارم کار زیاد دارم نمیام تا اینو گفتم دیدم هیچ خبری نیست،

منم و صحرای نجف، دیدم منم و صحرای نجف هیچ خبری نیست معلومه این مکاشفه بود.

آقا به من فهموند بابا شما آمادگی ندارید برای اومدن من شما آماده نیستی چی می گید آقا بیا آقا بیا ….ما فلان فلان،

 

تا اینجوری پیدا شما خوب خوباتون اینجوری از آب در اومد .خوب خوباتون ..

بعد طرف اومده به آقا می‌گفتش که فلان آقا فرمود که خب برو درب تنور رو بردار برو تو تنور بشین.

گفت آقا شوخی می کنی فلان اینها ،بعد یکی دیگه از خادم بود .از اصحاب بود اومد آقا فرمود فلانی برو در تنور بردار و بشین تو معطل نکرد، حرف امام نزاشت سریع در تنور رو برداشت گذاشت اون ور و پرید توی تنور.

درب تنور هم گذاشت آتیش هم شعله ور ، اون طرف میگه دیدم امام با خونسردی شروع کرد صحبت کردن، خب تو خراسان فلانی چه خبر؟

گفتم الان خاکستر شدیم بنده خدا میگه رفتیم و اینا، آقا در تنور رو برداشت ، دیدیم اونجا تو تنور نشسته صحیح و سالم.

بعد آقا رو کرد به من فرمود : چند تا از اینا دارید از اینا چند تا هست؟ هی میگی بیا بیا آقا بیا تشریف بیار .

چند تا از اینا دارید شما. بله قصه اینه ، ماها باید مفهوم انتظار بفهمیم یعنی چی؟

اینکه میگه انتظار ، یعنی پاشو پسرت داره میاد خودت رو آماده کن، حموم میری گل می‌خری موهات رو اصلاح می‌کنی ،چیکار می‌کنی چیکار می‌کنی ….

 

برای آمدن حضرت حجت علیه السلام تو چیکار کردی که هی میگی اللهم عجل لولیک الفرج اللهم عجل لولیک الفرج

میفهمیم اللهم عجل لولیک فرج خدا

به دادمون برسه، خدا کنه که ان شاءالله یک زمینه انقلاب درونی تو وجود تک تکمون درست بشه.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا ایاعبدالله

یه چندجمله ذکر مصیبت بکنیم ، میگم هرچی باشه این مجالس روضه رو قدربدانید.

عزیزان غنیمت بشمارید یه جا دارید یه کسی داره روضه میخوانه فرار نکنید، یه توک پا بشینید دست روی پیشونی بزارید

شاید یه سنخی بین ما و امام زمان علیه السلام اینطوری درست شد بالاخره یه شباهتی بین ما و امام زمان اینجوری شاید درست شد

یعنی فورا درنری آقا دیدید مجلس روضه

دستتون رو روی پیشونیتون بذارید هی بگید حسین حسین یه آهی بکشید

یه دستی روی سر بزنید یه دستی رو سینه بزنید

امام زمان فرمود یا جداه صبح و شام برات گریه می‌کنم اگر اشک چشمم خشک بشه برای تو خون گریه می‌کنم

فرمود یا جداه فراموش نمی کنم اون ساعتی که اسب بی راکبت به سمت خیمه ها می اومد فراموش نمی کنم‌ اون ساعتی که اسب بی راکبت می اومد زین واژگون شده بود و این اسب سر و روی خون آلود میومد هی فریاد می‌زد

اظلیمه اظلیمه، ظلم بزرگ ظلم آشکار

همه از خیمه‌ها بیرون دویدند

ولی سالار زینب را ندیدن

همه اومدن ذوالجناح رو دوره کردن هر کدوم از این عزیزان به یه زبانی سخن می گفت

راوی میگه دیدم دختر خانمی از خیمه ها بیرون اومد جلو اومد دستاش رو به گردن اسب انداخت صدا زد

ای اسب بابایم حسین می‌دونم اون رو شهید کردن ازت یه سوال دارم

بابای من وقتی می رفت تشنه لب بود عزیزان آقایون خانوم ها تو این روز هر جا آب دیدید بگید

صلی الله علیک یا اباعبدالله

به فدای اون لبهای خشکیده ات حسین

سوال من اینه به من بگید

هل سقیه ابی عبدالله القتل العطشان

به من بگید آیا آبش دادن یا

با لب تشنه سر از بدنش جدا کردن

حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *