حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۱۱۷

● قال علیه السلام : هَلَکَ امُروُ لَم یَعرِف قَدَره.

● نابود شد کسی که ارزش خودرا ندانست.

 

▪︎حضرت امیر صلوات الله علیها که جان عالم به فداشون می‌فرماید: هلاک شد اون کسی که نشناخت.

اندازه ش رو نشناخت، قدرش رو نشناخت، چی شد هلاک شد.

پس ابتدائاً آدم باید خودش رو بشناسه قدرش رو بشناسه؛ به قول اون آقا که می‌گفت:

اندازه نگهدار که اندازه نکوست.

اگر هر کسی قدر خودش رو بشناسه،پا فراتر نزاره، به هم ریختگی درست نمی‌شه، هلاکت هم درست نمی‌شه.

نابودی خیلی از انسان‌ها برای اینه که قدر خودشونو نمی‌شناسند.خودشون رو می‌فروشن به یه قیمت کم.

 

برادران یوسف، خب جناب یوسف رو نشناختن چقدر فروختنش ، می‌تونستن از همون جناب یوسف به عرش برسند،درسته! مفت فروختنش،

خب ماها ، خودمون هم یه وقتایی نمیشناسیم، مفت می فروشیم.به قیمت نازل خودمون رو می فروشیم.

یکی میبینی ، خودش رو به یه شهوت یک لذت کوتاه، لذت چند دقیقه ای فروخت.

 

امیرالمومنین فرمایش دیگه ای دارن: اونم من زمینه می کنم؛ توجه کنید اقا فرمودند:

خدا رحمت کنه اون کسی رو که میدونه از کجا اومده، تو کجا هست، وبه کجا میخواد بره.

اونی که بشناسه، این سه تا سوال رو بهش برسه؛ دیگه خودش رو مفت نمیفروشه؛خودش رو به چندرغاز دنیا نمیفروشه،

همه ی بدبختی های ما از همین جاست، این کلام امرور صبح که ما و شما خوندیم؛ یه چیز فوق العاده ایه.

اگرکسی در موردش فکر بکنه؛حتی علاوه بر اینکه خودش نجات پیدا می کنه،آسیبی به دیگران نمی رسونه.

مثال میزنم ببینید من اگر قدر خودمو بدونم خب  مثلا تو یه مسجدی یه منبری برم و اینجور چیزا ، خب اگر اینو فهمیدم به خودم جرات نمیدم که برم پشت تریبون نماز جمعه ی تهران اونجا من امام جمعه ،باشم گند میخوره به کار خراب کاری میشه .

مردم بهم میریزن میگه این چیه رفته بالا اگه مثلا اقا من در حد ریاست جمهوری نیستم بخوام رئیس جمهور بشم هم خودم خودمو هلاک کردم هم دیگران رو هم نابود میکنم .

بابا تو اندازت اونقدر نبود ،یه مسجد کوچیکی دستت بگیری یه چهار تا حدیث بخونی. نمازی بخونی و بری .

هرکسی اندازشو بدونه ،بشناسه وقتی میدونی اونقدر جایگاه نداری براچی میری پست میگیری ،برای چی میری سمت میگیری ایناس که کار رو خراب میکنه بقال جای چقال ،چقال جای بقال

هرکی همینجوری قاطی پاتی شده کارها ،هیچ چیز خودش نیست اینا کار رو خراب میکنه .

کار رو کاردان بده. آدم اونی که بلده میتونه .

پس اگر قدر خودشو نشناسه آخرش هلاکته ، نابودی اخرش.

خدا بهمون رحم کنه مثلا الان اتفاقی که افتاده پدر جایگاهش تو خونه مشخص نیست، مادر جایگاهش تو خونه مشخص نیست .

اینا باعث میشه که خراب کاری بشه ،بچه هم سردرگم میشه نمیفهمه کی به کیه؟

بزرگ میشه فردا خراب میکنه و مشکل ساز میشه ،ان‌شاالله که اندازه ی خودمونو بشناسیم.

خودتونو به کمتر از بهشت نفروشید قیمت شما ملاقات با خداست .ملاقات با اولیاست.

به چی میفروشی وقتی که اون زنه اومده بود میگفتن زلیخا خانم اومده بود پیش حضرت یوسف آراسته کرده بود، که جناب یوسف سرش پایین بود بعد اونم خودشو آراسته کرده که این اونو ببینه ،ولی این سرش پایینه.

کوه حیا و ادب گفت چرا نگاه نمیکنی ؟ گفت میترسم کور بشم .بعد اون گفتش که چه چشم های قشنگی داری

منظورش این نیستش که کور بشه ،منظورش اینه که خیلیا نگاه کردن ولی کور نشدن .

منظور از کوری ، کوری باطنی. اونو داره میگه میترسم الان من نگاه کنم قیمتم بشه این

خب دیگه من باطنم کور میشه قلبم کور میشه اون مشکله ،خطرناک آدم به یه چیزی نگاه بکنه که ……

اینم عرض کنم دعا کنم. علامه جعفری ایشون خدا رحمتشون کنه .

ایشون میفرمود که تو نجف این قصه که میگم چند جور نقل شده

 

توی نجف میگفت تو یه روزنامه ای عکس یه زن زیبا ، زیبا ترین زن جهان چاپ کرده بود ، بعد طلبه ها دور نشسته بودیم بعد یکی از این طلبه ها اون عکس رو از تو جیبش درآورد دستش گفت من یه سوال دارم از شما طلبه ها ردیف نشسته بودن

یه سوال دارم از شما ،شما دوست دارید یه شب کنار این زن زیبا روی جهان باشید یا یک ساعت محضر امیر المومنین علیه السلام باشید کدومو دوست دارید

بعد حالا این عکس رو داد به اینا نگاه کردن ،و اینجور چیزا بماند و اینها من نمیدونم

ولی چیزی که هست اینه که یکیشون میگفت که بالاخره قربون آقا امیر المومنین برم همیشه هستش حالا یه شب با این باشیم چه عیبی داره یکی دیگه برگشت گفتش که خب حالا ..

هرکی یه چیزی گفت تا رسید به علامه جعفری ایشون این عکسرو گرفت اینجوری چرخوند ،گذاشت گفت بخدا یک لحظه نگاه امیر المومنین علیه السلام رو نمیفروشم به تمام این عالم و زمین به هزار تا از این زن ها

میگفت یه لحظه پرده ها از چشمم رفت کنار دیدم آقا سلمان نشسته ابوذرنشسته، دیدم امیر المومنین سرش رو گذاشته رو پای سلمان میگه تا منو دید

بعد آقا امیر المومنین میفرمود فلانی خدا حفظت کنه خدا خیرت بده آبروی ما رو خریدی ، بعد حضرت بهش توجه کرده بود پرده ها از چشمش رفت حالااقا یه چیزی بهش گفته بود، عنایتی بهش کرده بود.

بعد دیدن علامه جعفری، بلند بلند گریه میکنه،

گفتن: اقا چته؟ گفت اقا به من اینجوری گفت؛ همه طلبه ها ریختن بهم؛ یک نگاه خدا یه نگاه امام زمان؛ آدم خودش رو به کمتر از این نباید بفروشه،اون بالا رو ببین.

عرضم تمام، بحث رو جمع می کنم

اصحاب امام حسین چه خوب خودشونو معامله کردن، اون یکی ها چی؟ اون یکی ها،هزار نفر بودن، وقتی راه افتادن،هزارتا لشکرامام حسین بود یکی دنبال پول اومده بود،یکی دنبال ریاست اومده بود.

یکی دنبال پست و مقامی!

منتهاشب عاشورا اینا کم شدن کم شدن ، ریزش کردن اونا خودشون رو خوب فروختن،به خدا و امام حسین فروختن؛

حالا امروز صبح شما هم بگیدخدا یا دست ما رو بگیر ما خودمون رو مفت به دنیا فروختیم.

بیا ما رو بخر، بیا ما رو بردار؛ ما جنس قلابی شدیم،جنس به دردنخور شدیم

یا اباعبدالله ، اما او کرامت و آقایی از شما سراغ داریم، شما جنس قلابی رو هم برمیداری از روی زمین!ما هم وضعمون شده همون،

یا اباعبدالله به کرامتت به ما نگاهی کن، این که میگم کرم امام حسین واقعا آقا کریمه،

وقتی غلام سیاه اومدگفت یااباعبدلله بزار من برم،

آقا اباعبدالله فرمود: جون تو یه عمر در خونه ما نوکری کردی، حالا این لحظات آخر من آزادت می کنم،برو برای خودت زندگی کن،

افتاد به پای امام حسین گفت: آقا من کاسه لیس شما بودم.بعدیه خورده اینجوری گفت ، دید فایده ای نداره!

فهمیدم پس نمیخوای خون من با خون علی اکبرت قاطی بشه،من قلابیم ، علی اکبر اصله،

من چون صورتم سیاهه من و نمیخوایید، من چون بدنم بوی بد میده نمیخوایید،

میگن آقا جون رو به بغل گرفت گفت : با من اینجوری حرف نزن.

بعد جون رو روانه ی میدان کرد؛

خدا رحمت کنه آقای کافی رو اینطور می خوند، می گفت پیرمرد نود ساله تمام صورت سیاه ، موها سفید، وقتی اومد سمت میدان؛ قدش شده بود دو تا

همه رجز خوانی میکردن، علی اکبر اومد رجز خواند گفت:

انا علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، همه رجز خواندن.

این غلام سیاه امام حسین نسب که نداره،صدا زد امیری حسینو و نعم الامیری

صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله!!

عمرسعد صدا زد هیچکس به جنگ این غلام سیاه نمیخواد بره؛

ما به خودمون زحمت نمیدیم اون رو بزنیمش،هر کی خم بشه سنگ برداره ، پرتاب کنه،سی هزار نفر شما حساب کن، از زمین سنگ بردارن پرتاب کنن،

یه مرتبه این غلام سیاه افتاد روی زمین،صدا بزن آخه من کجا و دامن بلند آقا کجا،

حیا کرد صدابزنه،اما یه مرتبه دید، سرش تو دامن بلندی قرار گرفته،عرضم تمام،

نوکرای ابی عبدالله همون کاری رو با علی اکبرش کرد، اینجا دارد، با جون کرد، چه کرد؟

خم شد صورتش رو روی صورت غلام سیاه گذاشت، صدا زد خدا یا صورتش رو نورانی کن!!خدا یا!! حسین جان حسین جان!!

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *