حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■ حکمت شماره ۵۴

● وقال (علیه السلام) حضرت می فرماید: از دست دادن رفقا دوستان غربت است.

شما جایی میرید کسی شما رو نمیشناسه حس غریبی بهتون دست میده،

دور از وطن خودتون رو تنها میبینید

کسی نیست با شما حرف بزنه و گرم بگیره این خاصیت وطنه که هم دور برت جمع هستن یکی باهات حرف میزنه حال خوشی داری؛

و لذا به ما سفارش شده که قبل سفر دوست انتخاب کن

همسفر انتخاب کن میخوای بری یه جایی رفیق انتخاب کن.

که تو این مسیر غریب نباشی؛ حالا دوستان رو که از دست بدی انگار رفتی یه جایی غریب، گویی در غربت هستی!!

حدیثی از پیامبر خدا هست ، صلی الله علیه وسلم.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

فرمود: المرء کثیر باخیه یعنی ادمی به وسیله ی برادران خودش کثرت پیدا میکنه فزونی پیدا میکنه؛

استاد ما میگفت اگر ادم نصف عمرش رو بزاره برای این که یه رفیق راه بلد پیدا کنه

ضرر نمیکنه می ارزه واقعا رفیق راه باش بلد باشه تو رو ببرتت

چه رفیقی بهتراز محمد و ال محمد

اللهم صل علی محمد و آل محمد

بهترین دوستان همین بزرگواران هستن و الا البته کسانی هم که بویی از این بزرگواران بردن خلق و خویی بردن ارزشمند هستن

یعنی اگر شما عالمی زاهدی عابدی رو دیدید افتاده تو این مسیرها بسیار غنیمته برای ما ها

که تو دنیا وضعمون خرابه غنیمته ساعتی از روزمون رو با اینا سپری کنیم

خدارحمت کنه اقای مجتهدی رو میفرمود:

این آدمیزاد اینجوریه ها این مدلیه پیش هر کی بشینه بوی همون رو میگیره،

کنار سیگاری بشینی شب بره خونه،

زنش میگه کجا بودی نمیگه چرا بو میدی میگه جایی نبودم بنده خدایی سیگار کشیده اومده تو دهن ما ها کشیده من که نکشیدم

کنار عطار بشینی بوی عطر میگیری پیش هرکی بشینی سریع بوی همون رو میگیری ادمی، اینطوریه خلق وخوی طرف رو میگیری؛

مثنوی معنوی ، قصه ای داره؛

جالبه کسی با خرش به سفر میرفت غریب بود رفت به کاروانسرایی مردم تا چشمشون به الاغ این افتاد، خوشحال شدن گفتن به به

اقای فلانی نشوندنش گفت بزارید من الاغم رو تحویل نگهبان بدم؛ که بزاره طویله گفتن باشه باشه

دید خیلی از  روز مونده

گفتم مسیر بعدی برم

گفتن نه ما همسفر توییم

باهاش گرم گرفتن، یه شب که هزار شب نمیشه الاغ رو که تحویل داد

اومد نشست یه ساعتی بود، دید خیلی لی لی به لالاش میزارن؛ بعدخوشحال شد

گفت:همسفر پیدا کردم همراه پیدا کردم ، گفتن سفره رو بندازیم، سفره رو که انداختن دیدن

چه غذاهایی شروع کرد به خوردن دلی از عزا دراورد

بعد غذا که خوردن گفتن شعر بخونیم اونم هی میخواست بره با الاغش سر بزنه ، ببینه الاغش کجاست

بهش گفتن ول کن اونا شعر میخوندن

آخر شعرشون میگفتن ،

خر برفت خر برفت خر برفت

این نمیدونست که چی میگن دوباره شعر میخوندن همگی میگفتن خر برفت و خر برفت و خر برفت

صبح شد اومد طویله دید خبری از خر نیست گفت خر ما کجاست گفتن دیشب یکی خر تو رو فروخت بجاش شام خرید؛

اومدم بگم خرت رفت

دیدم تو هم داری میگی خر برفت خر برفت

نباید با دیگران گرم بگیری همه چیزت میره دوستت مالت

بعضی از زنا یهو شوهرشون میره زن میره ارایشگاه زیر گوشش میخونن زندگیش از دست میره ، طلاقوطلاق کشی نباید سریع با کسی گرم بگیری!!

یهو همه چیزش میره خیلی خطرناکه؛

امیرالمومنین یار جانی است انسان به پاش جان هم بده ضرر نکرده

ابی عبدلله یاران و اصحابی داشت

که تو تاریخ مثل اون ها نیومد ببینی چه کردن تا زنده بودن نزاشتن یه خراش رو بدن امام بیفته

هرچی ضربه خراش بود بعد از اصحاب بود حاضربودن تیکه تیکه بشن اما یه زخم به امام نیفته

وقتی ابی عبدلله وایساده بود نماز میخوند دو رکعت شکسته بخونه

دو نفر اومد جلو امام این ها اصحاب بودن وقتی شروع کرد بخونه از چپ و راست تیر میزدن

تا امام گفت السلام و علیکم این دو نفری که جلو امام بودن مثل برگ خزان افتادن روی زمین

از بس تیر روی بدنشون نشسته بود ابی عبدالله سرشونو به دامن گرفت خوش به سعادتشون رفیقی مثل امام حسین پیدا کرده بودن

وقتی با امام حسبن رفیق شده بودن مثل عابس مست امام حسین شده عاشق شده بود،

وقتی رفت سمت میدان جنگ یکی گفت هرکی بره به جنگ عابس، خونش هدر

گفتن چرا گفت من دیدم این با یه لشکر در اذربایجان میجنگید، برید هدر؛

عابس دید  کسی نمیاد زره رو از تن دراورد اخه زره وسیله ی دفاعیه نداشته باشی چهار تا سنگ بزنن میفتی

زره رو برداشت برهنه کرد گفت بیایدشمشیر و نیزه هاتون رو برمن فرود بیارید،

این عشق رفیق امام حسین خدا توفیقتون بده که موقع جان دادن اربابمون بیاد بالای سرتون،

از همین راه دور دلهامونو روانه کربلا بکنیم

سلامی به امام حسین بدیم امروز روز شهادت امام هادی هم هست

امام هادی هم تو غربت شهید شد توی پادگان نظامی اصحابم دورادور بودن اگرم بودن دور و بر امام حسین نبودن، امام هادی جان داد

و وقتی می‌خواست جان بده آقا امام حسن عسکری بالای سرش بود

سرش تو دامن امام حسن عسکری بود

حتما تو اون لحظاتی که امام داشت به شهادت می‌رسید ظرف آبی رو برای امام آوردن

آقا با لبی سیراب چشم از این دنیا بستن تمام عالم به فدای اون لب تشنه آقا برم آقا امام حسین تو گودی قتلگاه دست و پا می‌زد

زین العابدین تو خیمه‌ها بود مگه از خیمه تا گودال چقدر راه بود چند قدم مسیر بود شربتم من الما یه جرعه آب بدید

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

امروز دلهامونو روانه حرم امام هادی کنیم

اون آقایی که خیلی غریب بود وارد بزم شرابش کردن اون نامرد شراب بهش تعارف کرد

امام فرمود خون و گوشت ما به این آمیخته نیست.

گفتن شعر بخون امام فرمود کم می‌خوانم گفت بخوان حضرت چند بیت شعر خوند؛

عیش اینا منقص شد حالشون منقلب شد

گفت چی می‌خوای از من آقا گفتی که منو به مجلس شراب نیارید.

آقا یا امام هادی من می‌خوام بگم چه حالی داشت عمه شما زینب

ساعتی که وارد مجلس شرابش کردن همه داشتن میگساری می‌کردن یزید لعنت الله علیه

ته مانده شرابش رو ریخت تو ظرفی که سر امام حسین توش بود آه یه جمله و از همه التماس دعا

اونا نجیب به این چیزا بسنده نکرد دید سر بریده داره قرآن می‌خونه با چوب خیزران اینقدر به لب و دندون ابی عبدالله کوبید

همه داشتن می‌گفتن یزید نزن بسه زینب به کنایه گفت بزن خوب می‌زنی آخه این لب و دندان رو پیغمبر می‌بوسید

آی گرفتارا آی مریضدارا من یه جمله میگم

زینب جان این لب و دندان روی کودک سه ساله هم بوسه می‌زد نیمه شب لب‌هاشو گذاشت روی لب‌های بابا

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *