بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدلله والصلاة والسلام علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
💫داستان ملاقات حضرت موسی و خضر علیهم السلام
در رابطه با ملاقات حضرت موسی و خضر از منظر روایات بحث میکنیم.
علی بن ابراهیم به سند صحیح روایت کرده یونس و هشام بن ابراهیم با هم نزاع کردند
بحث و گفتگو کردند در رابطه با اینکه جناب موسی داناتر بود یا حضرت خضر
آیا درسته که بر موسی علیه السلام یک کسی حجت باشه و امام باشه و حال اینکه خود حضرت موسی حجت خداست بر خلق
بحث و گفتگو به نتیجه نرسید یه عر یضه نامه ای نوشتند خدمت حضرت رضا علیه الصلاة و السلام این مسئله را از امام رضا سوال کردند
آقا امام رضا علیه السلام در جواب نوشت که وقتی حضرت موسی علیه السلام
به طلب اون عالم رفت او رو در جزیرهی از جزایر دریا یافت که گاهی نشسته بود و گاهی تکیه می کرد
حضرت موسی بر او سلام کرد اون بزر گوار سلام رو غریب دونست چون در زمینی بود که اونجا سلام نبود پرسید که تو کی هستی؟
یعنی مرسوم نبود سلام دادن تو اونجا گفت کی هستی؟
گفت من موسی بن عمران هستم گفت تو همون موسی پسرعمران که خدا با تو سخن گفته گفت بله
عالم گفت کارت چیه حضرت خضر فرمود کارت چیه؟
جناب موسی فرمودند که من اومدم تا شما به من یاد بدی از اون چیزی که خدا به تو یاد داده
عالم گفت خدا من را به امری موکل کرده که تو طاقت اون رو نداری تو رو به امری موکل کرده که من طاقت اون رو ندارم
ببینید من این رو تو پرانتز عرض بکنم که علم در خصوص آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین و پیامبر اکرم
یه طوریه که هیچ کسی به گردپای اونها نمیرسه اونها در علم رو دست ندارند
اما غیر از اون بزرگواران دیگه بحث نسبی میشه دیگه اینکه مثلا بنده در فقه عالم ترم از فلانی فلانی عالمتر از من در اقتصاد
در جغرافیا در حدیث در تفسیر در این نسبیه بحث غیر اگر غیر از معصومین بخوایم بحث بکنیم علم شدت و ضعف داره
اون عالم به جناب موسی علیه السلام چی گفتش که ببین من می دونم و برات میگم از بلاهایی که به آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین
خواهد رسید تا انقدر گفت از این بلاها حالا نمیدونم قصه کربلا رو گفت چی رو گفت اینها که اون دو بزرگوار شروع کردند انقدر گریه کردن بسیار گریه کردند.
بعد شروع کرد از فضل و بزرگواری آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین
آن قدر بر حضرت موسی گفت گفت گفت که حضرت موسی گفت ای کاش من هم از آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین بودم
از قصه ظلمهایی که بعد از پیغمبر شخص اول و دوم میکنند اینها رو گفت
از اذیت و آزاری که حالا همه رو گفت تحویل این آیه رو برای حضرت موسی گفت
و نقلب الفدتهم و ابصارهم کما لم یومنون بهی اول المرء
ما برمیگردونیم دلها و دیده های اونها رو همچنان که اینها اول مرتبه هم ایمان نداشتند
بعد فرمود اول مرتبه منظور روز میثاقه عالم ذر که خدای تبارک و تعالی از ارواح پیمان گرفت قبل از اینکه بدنها رو بیافرینه
حضرت موسی استدعا کرد خواهش کرد که آیا من میتونم باشما همراهی کنم همراه باشم
اون بزرگوار ابا کرد حضرت خضر گفت تو تاب و طاقت دیدن کارهای من رو نداری
مبالغه حضرت موسی طوری بود که حضرت خضر گفت باشه اما پیمان گرفت که اونچه که از من مشاهده میکنی اعتراض و انکار بر من نکن تا من بعدا سببش رو به تو بگم
حضرت موسی با این شرط قبول کرد که همراه خضر علیه السلام بشه
امام رضا علیه السلام میفرماید حضرت موسی یوشع و اون عالم همراه شدند تا رسیدن به ساحل دریا
اونجا کشتی بود که اون کشتی رو پر کرده بودند از آدم و بار و اسباب و اساس و اینها
میخواستند که روانه بشن دارد صاحبان کشتی این سه بزرگوار را دیدند گفتند که این سه رو هم داخل در کشتی میکنیم
چرا اینها رو با اینکه جا هم نداشتند و پر بود به خاطر اینکه این سه بزرگوار را ازصالحی گفتند
اینها مردم صالح چهره های اینا طوری بود که نشون میداد اونها داخل کشتی شدند
کشتی به میان دریا رسیدحضرت خضر بلند شد رفت کناری نشست و شروع کرد کشتی رو شکوندن
بعد که کشتی شکست با لبا س های کهنه و گل و اینجور چیزها اون سوراخ کشی رو پر کرد حضرت خضر
جناب موسی این عمل از خضر را مشاهده کرد خیلی غضبناک شد اومد جلو گفت
این کشتی رو سوراخ میکنی که اهلش رو غرق کنی کار خیلی بزرگی کردی
حضرت خضر فرمود نگفتم که تو نمی تونی صبر کنی تاب دیدن کارهای من رو و نداری
حضرت موسی گفت من رو ماخذه نکن حالا بار اول بود که کار رو سخت نکن بر من
حضرت خضر چیزی نگفت اومدن از کشتی پیاده شدند رسیدن به یه جایی دیدن که پسر بچه ای هست میان بچههای دیگه بازی میکنه
اما مثل قرص ماه میمونه در نهایت حسن و جمال در گوشهاش دو تا گوشواره از مروارید
حضرت خضر یه نگاه عمیقی به این بچه کرد بعد این بچه رو گرفت و کشت
حضرت موسی از جا بلندشد یقه حضرت خضر رو گرفت و بر زمین زد و گفت که آیا نفس پاکیزه ای رو بیگناه کشتی بدون اینکه او کسی رو کشته باشه
ببینید یه شبهه ای مطرح میشه بازم اینجا بعضی ازکسانیکه ایمان شون ضعیف هست
این قصه رو که می شنوند حالا شبهات براشون درست میشه دلشون سنگین میشه
ببینید جناب خضر یک مامور الهی هستش همونطوری که جبرئیل مامور الهی همونطور که عزرائیل مامور الهی
الان تو این عالم هر ثانیه عزرائیل که مامور ملک الموته جان هزاران نفر رو میگیره
کسی خورده میگیره بر حضرت خضر مامور الهی باید کار خودش رو بکنه
و یه مامور دیگه هم حضرت خضر به امر الهی این کار رو کرده ما نمی تونیم خرده بگیریم بر او
بگیم که چرا فلان او مامور الهی بوده همچنان که جناب عزرائیل مامور الهی هستش
گرفت و گفت آیا کشتی کسی رو که کسی رو نکشته بود خیلی کار زشتی کردی
حضرت خضر فرمود نگفتم بر کارهای من تو نمیتونی صبر کنی
جناب موسی گفت اگر یه بار دیگه سوال کردم دیگه من میرم دیگه خودم میرم نمیخواد شما بگی
رفتند تا اینکه وقت پسین رسیدن به قریهی که اون قضیه رو ناصره می گفتند
و نصارا به اون قریه منصوب هستند اهل اون قریه هیچ وقت ضیافت کسی رو نکرده بودند
هیچ وقت به غریبی طعام نداده بودند جناب موسی و حضرت خضر وجناب یوشع گرسنه هم بودند از اینا غذا طلب کردند
اونها ندادند اینها رو به خونه خود شون راه ندادند حضرت خضر اومد و دید یه دیواری نزدیک خراب بشه
حالا تعمیر اون دیوار کردند نزد اون دیوار اومدند دست رو دیوار گذاشتند دیوار به اذن الله درست شد
حضرت موسی گفت که خب نبود که این دیوار رو درست نکنی تا اینکه اینها به ما غذا بدن
یا درست کنی لااقل یه مزدی بگیری تو که درست کردی اینها ما رو راه بدن خونه هاشون
حضرت خضر گفت که حالا دیگه وقت جدایی من و توست
اما قبل از اینکه از هم جدا بشیم من فلسفه کارم رو بگم،سبب این کارها رو بهت بگم شروع کرد دونه دونه اینها رو گفتند
حالا ما تو جلسه پیش هم بهش اشاره کردیم اینجا هم مختصر میگم که فرمود
اما اینکه سوراخ کردم کشتی رو به خاطر اینکه این متعلق به یه سری بیچاره هاست
میرفتیم جلو یه کسی بود پادشاهی بود همه کشتیهای رو غصب میکرد این را از چشم انداختم
معیوب کردم که این کشتی برای صاحبانش بمونه اما اون بچه که قرآن میگه دیگه
امن غلام فکان اباواهم مومنیئن و توبه کافرا
که اون پسر پدر و مادر مومنی داشت او خودش مطبوع بر کفر بود
حضرت خضر فرمود که من چون نظر کردم دیدم که در پیشانی او نوشته بود که توبه کافرا
یعنی در علم الهی چنین هست که اگر او بمونه کافر خواهد شد پس ترسیدم که
طغیان کفر این بچه پدر و مادرش رو هم فرا بگیره و لذا اون بچه رو کشتم
اما از خدا خواستم که خدای تبارک و تعالی عوض او به او به اون پدر و مادر فرزندی بده
که پاکتر باشه و به مهربان ی پدر و مادر نزدیکتر باشه خدا هم به عوض اون پسر
دختری به اون پدر و مادر داد که از اون دختر پیغمبری به هم رسید
در روایت معتبر دیگه ای هست که از اون دختر و نسل اون دختر هفتاد پیغمبر از پیغمبران بنی اسرائیل به هم رسید.
سندهای معتبر بسیار از امیرالمومنین امام سجاد امام باقر امام صادق امام رضاصلوات الله علیهم اجمعین هست که
گنج اون دو پسر که در زیر درخت بود لوحی بود از طلا که این موعظهها توش نوشته شده بود
لا اله الا الله محمد رسول الله
تعجب میکنم از کسی که مرگ رو می دونه حق هست اما چه جور شاده چه جور میخنده
تعجب میکنم از کسی که ایمان به قضا و قدر خدا داره اما چرا میترسه به روایت دیگه چرا اندوهناک میشه
از بلاها چرا وقتی گرفتاری و بلا میاد اینجوری میشه به هم میریزه
تعجب میکنم از کسی که جهنم رو به یاد میاره چه جوری میخنده
تعجب میکنم از کسی که ببینه دنیا رو و گردیدن دنیا را از حالی به حالی چه جوری به دنیا دل خوش میکنه
به روایت دیگه تعجب میکنم از کسی که یقین به حساب آخرت داره چه جور ی گناه میکنه
سزاوار کسی رو که عقل ربانی او رو روزی شده باشه اینکه متهم نکنه خدا رو در اونچه که برای او مقدرکرده
یعنی تصدیق کنه که البته خیر او در اون هست و اعتراض نکنه بر خدا که
چرا روزی او به تاخیر رسید این اگر کسی یقین داره خدا بهش عقل ربانی نباید اینطور کنه.
🎙جهت دریافت صوت 👇
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.