بسم الله الرحمن الرحیم
💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم بحث میکنیم
امروز یه بحث بسیار مهمی رو داریم جنگ احد این جنگ خیلی در نوع خود ش عبرت آموزه.
در ماه شوال این اتفاق افتاد و احد نام کوهیه که اونجا عزیزانی که تشریف میبرند نزدیک مدینه
حالا یک فر سخه چقدره این اتفاق بعد از اینکه قریش اینا کینه گرفته بودند به شدت
و داشتند مجهز می شدند آماده می شدند برای این جنگ مثلا حالا تمام عیار دیگه
از اون طرف زن هاشون هم بر خودش حرام کرده بودند تا انتقام نگیرند
پیش خانوماشون نرن حمام نرن دیگه آدم کلافه هم میشه بریم انتقام بگیریم و خلاصه
خودمون از این وضعیت در بیاریم دیدیم خیلی تجهیز کردند پنج هزار نفر جمع شدند
حالا تو جنگ بدر هزار نفر الان پنج برابر شدند پنج نفر بعد سه هزار تا شتر
دویست تا هم اسب یه چیز خیلی زیادی بود این عدد و این رقم پیامبر اکرم صلی الله و سلم از اون طرف متوجه شد
که اینا دارن میان و با این اعداد و با این لشکر و با این تجهیز و زن هم آورده بودند
اینا قریش خانوماشون هم آورده بودند حالا خانوماشون رو چرا آورده بودند
یه عده زنهایی بودند که اونجا میخوندند شعر میخوندند آواز میخوندند
مثلا نوحه گری میکردند مرثیهگری میکردند برای کشتههای بدر اونا رو میخوندند
نه اینکه فضای رقاصی نبود فضای گریه بود میخواستند حس انتقام جویی این ها رو بالا ببرند
به زنها می گفتند شما بخونید از کشته های بدر یاد کنید مو هاتون رو پریشون کنید نمی دونم این جوری صورتهاتون رو بخراشید
بزارید ما تحریک بشیم بر علیه مسلمانها اون بت بزرگ رو آورده بودند یه بت بزرگ بود به نام هول بسته بودن به یه شتر و آورده بودن برای جنگ
پیامبر اکرم طراحی جنگی کرد کوه احد رو پشت سر خودش قرار داد که پنجاه نفر رو
پنجاه تا کماندار که اینها رو به ریاست فرماندهی عبدالله بن جبیر اونجا قرار داد
و به اینها تاکید کرد تاکید فراوان کرد فرمود اگر ما غلبه کردیم و شروع کردیم به جمع آوری غنیمت
خیالتون راحت برای شما نگه میداریم قسمت شما محفوظه اصلا غصه این رو نخورید
که از غنیمت جا میمونید غنیمت بهتون نمیرسه من پیغمبرم به شما قول میدم
وعده میدم ضمانت میدم که اگر پیروز شدیم خواستیم غنیمت جمع بکنیم حساب شما محفوظ
سر جاش از اینجا فقط تکون نخورید اگر ما فاتحه شد اینها رو روندیم تا مکه شما تکون نخورید.
اگر هم شکست خوردیم رفتیم تا برگشتیم تا مدینه بازم شما اینجا رو ترک نکنید این موضع رو ترک نکنید.
یه خطبه ای خوندند پیامبر مردم رو توصیه کردند سفارشهایی کردند و اینها آقا لشکر روبروی هم ایستاد
خالد بن ولید لعنت الله علیه با پانصد نفر میمنه رو گرفت
اکرمت بن ابی جهل پسر ابوجهل این با پانصد نفر میسره رو گرفت وایساده بود اونجا
صفان بن امیه به اتفاق عمربن عاص سالار سواران شدند
عبدالله بن ربیعه سالار تیراندازان شد اینها هم صد تا کماندار بودند
شتری که بت هوبل روش بود این رو آوردن جلو زناشون رو گذاشتند پشت لشکر
که هی جیغ و داد و فریاد میزدند که اینا برنگردند فرار نکند.
پرچم رو دادند به طلحه بن ابی طلحه دقت کنید اینجا طلحه پیغمبر پرسید که بگید ببینم پرچم کفار دست کیه
پرچم کفار دست گرفته کیه گفتند آقا رسول الله از قبیله بنی عبددار پیغمبر فرمود نهنوا احق بالوفاء منهم
ما حقیم،ما فلانیم و اینها
مصعب بن عمیر رو پیغمبر صدا زد گفتش که بیا این پرچم رو بگیر دستت
از جلوی ما حرکت کن مصعب پرچم اسلام رو دست گرفت از جلو حرکت کرد طلحه اومد جلو
طلحه ابی طلحه این پرچم رو گرفت دستش یه آدم دلاور و جنگجویی بود شجاعی بود
اسب رو جحانده و هل من مبارز گفت کیه که به جنگ من بیاد یالله
هیچکس جرات رفتن سمت طلحه بن ابی طلحه رو نداشت امیر المومنین سوار اسب بود
جهاند و اومد جلوی طلحه بن ابی طلحه مثل شیر غرنده شمشیر رو کشید و حمله کرد
رجز خوند مولا علی هم رجز خوند طلحه گفتش که به خدا میدونستم که غیر از تو به جنگ من هیشکی نمیاد
یکی بیاد جنگ من اون هم تویی حضرت یه شمشیر زد بهش این سپر کرد این با سپر بعد ضربه دست مولاست دیگه
این سپر شکافت افتاد رو مغز سرش این از اسب افتاد رو زمین و عورتش مکشوف شد
یه جوری که مولا زد پاهاش رفت رو هوا همه چیزش معلوم شد
امیرالمومنین چرخید وقتی دیگه این عورتش اومد بیرون حضرت چرخید رفت اون طرف که پیغمبر گفتند
یا رسول الله طلحه افتاد طلحه بن ابی طلحه افتاد پیغمبر تکبیر گفت الله اکبر
کل مسلمونها فریاد زدند الله اکبر این الله اکبری که پیغمبر گفت لرزه انداخت به اندام دشمن
بعد طلحه که افتاد برادر طلحه اومد پرچم رو دست گرفت امیرالمومنین
رفت سراغ اون چون پرچم بالا باشه یعنی هستند دیگه امیرالمومنین سراغ اون
اون رو زد یکی دیگه اومد از بنی عبددار چون قبیله بنی عبددار قرار بود که اینا پرچم داری کنند هرکدوم
پرچم برداشت مولا زد هر کدوم که دیگه هیچکی نمونده بود از بنی عبد دار
که یه غلامی میگن اونجا بود که اسمش هم صواب این علم رو برداشت
پرچم رو برداشت میگن خیلی آدم گندهی بوده شبیه گنبد بوده این رو آوردنا
همین کلمه گنبد رو هم آوردند خیلی گنده بوده این غلامه این غلامه پرچم رو برداشت
از دهنش همینجوری کف دهنش کف کرده بود چشماش سرخ شده بود می گفت به خدا قسم من عوض این کسایی که افتادند
کشته شدند نمیکشم مگر محمد صلی الله آله و سلم رو
من یه نفر رو بکشم همون رو می کشم همه ترسیدند کنار رفتند گفتند
کی جرات داره بره به جنگ این بره او شبیه گنبد نگاه کن بعد دهنش اینجوری کف کرده و چشماش سرخ
همه وحشت یه چیز وحشتناک هیچکی جرات میدان رفتن نداشت
دوباره دیدن علی علیه السلام شمشیر کشیده و داره میره جلو مولا علی علیه السلام رفت
و این سری از کمر زد یه ضربه زد از کمر این نصفش افتاد نصف بالاش افتاد نصف پایینش وایساده بود
که مسلمونا تا دیدن اینجوریه شکلیه خندیدن شروع کردند به خندیدن
که دیگه اینجا دارد مسلمونها همه حمله کردند وقتی مسلمونا همه حمله کردند کفار شکستند در هم شکسته شدند
شروع کردند به فرار کردن هر کی از یه طرف فرار می کرد این هوبل بت بزرگ شون رو شتر بود و همینجوری هی این ور میشد
دیدن شتره هم ترسیده بوده این هوبل نگونسار افتاد و شکست مسلمونا شروع کردند اینجا غارت کردن
غارت حالا به معنای اینکه غنیمت جمع میکردند این کماندارهایی که پیغمبر رو کوه احد گذاشته بود
اینا متاسفانه پناه بر خدا نتونستند طمع خودشون رو چیکار کنند
این قوت طمعشون حرکت کرد عبدالله بن جبیر فرمانده شون بود هرچی عبدالله بن جبیر گفت
پیغمبر گفته وایسید اینجا رو ترک نکنید اینجا حساسه اینجا نقطه مهمیه
هر چی عبدالله بن جبیر فریاد به سرش زد به سینه ش زد آقا تو رو خدا چهل تا رفتند ده تا موندند
کوتاهی بعضیها میبینی یهو چه هز ینه ای برای آدم درست می کنه یه عده ی میان خراب میکنند دیگه خب داره میره جلو ها
کشور داره خوب میره جلو یه خورده دیگه هم ادامه پیدا بکنه گشایش میشه اتفاقای خوبی میافته
اما یهو سر رو کله ی یه پیدا میشه به معنای واقعی کلمه گند می زنند خدا لعنت کنه اینهایی که خیانت میکنند
این ده نفر موندند چهل نفر خالد بن ولید لعنت الله علیه با اکرمت بن ابی جهل
اینا کمین کرده بودند هر کدوم هم پانصد تا داشتند کمین کرده بودند
که از موقعیت بتونند سوء استفا ده کنند و از آب گل آلود یه جا بتونند ماهی بگیرند اینا که دیدند کوه احد خالی شد
گفتند الان بهترین موقعیته یه شکافی بود ببین پنجاه نفر اگر بودند اونجا نمیزاشتند
از این شکاف عبور بکنند تیر میزدند نمیشد از اون شکاف عبور کرد حالا که شدند ده نفر میشه حمله کردند
و عبدالله بن جبیر رو شهیدش کردند و تونستند که اونجا رو باز کنند اون گذر رو باز بکنند
این از پشت اومدند از پشت اومدند مسلمونا نمیدونستند که چه اتفاقی افتاده یهو دیدند پشت سرشون لشکر دشمن اونها هم دارند
با تیغ کمر و روی و سر اینها رو می زنند بعد قیچی شدند
اونایی که از قریش داشتند فرار میکردند سمت مکه تا دیدن که انگار قصه عوض شد
اونها جون گرفتند و شروع کردند برگشتن سمت مسلمونا پرس شدند مسلمونها توی این وسط
نقل این شیطان به شکل جویل بن سراقه دراومد یکی از مشرکین یکی ازقریشیا ن شیطان به شکل جویل بن سراقه دراومد فریاد زد گفت:
الا ان محمدا قد قتل
پیغمبر کشته شد فریاد زد که پیغمبر کشته شد آگاه باشید کشته شد کشته شد
مسلمونها از این خبر وحشتانگیز پیغمبر کشته شد این کیه که میگه پیغمبر کشته شد
انقدر این خبر دهشت انگیز بود وحشت انگیز بود مسلمونا یهو شروع کردند به خودزنی
خودشون رو میزنند پدر حظیفه یمان همین جا به دست خودیها کشته شد
پا به فرار نه دیگه فرار کردند این طرف اون طرف اره حالا دیگه خلفا بالاخره توی این جنگ بودند
ابوبکر و عمر و عثمان اینها هم بودند اینها هم فرار کردند حالا میگم چجوری
به قول آقا کجا کوه بود چی بود میگم انشالله چون خیلی مفصله اینها رو باید آروم آروم بگم
مسلمانها عزیمت گذاشتند و فرار کردند و پیش روی پیغمبر نموند
کسی جز مولا علی علیه السلام فقط امیر المومنین بود که دفاع می کرد از پیغمبر
که حالا اینجاشم بازم مفصله انشالله میگم امیرالمومنین دفاع می کرد
نود جراحت تو همین اتفاق به سر و صورت و شکم و دست و پای خودش رسید و منادی فریاد زد از آسمون که
لا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار
هیچ جوانمردی نیست به مانند علی هیچ شمشیری نیست مثل ذوالفقار
که جبرئیل اومد به پیغمبر عرضه کرد یا رسول الله این مواسات و جوانمردی که علی آشکار میکنه ببین چیکار داره میکنه
پیغمبر فرمود انه منی و انا منهم
علی از منه،منم از علی هستم
این تا اینجا قصه انشالله مابقی قصه باشه برای جلسه بعد
که خیلی اتفاقای تلخیه اینجا من اینا رو انشالله میزارم برای جلسه آینده خدمتتون میگم .
یه جمله هم عرض ادب وعرض روضه
امیرالمومنین اینطوری دفاع کرد از پیغمبر و سینه سپر کرد
نود زخم کاری برداشت امیرالمومنین علی علیه الصلا ة و السلام
یاد قمر منیربنی هاشم افتادم که وقتی تو کربلا برادرش حسین رو تنها دید
میخواست مثل باباش علی همین جوری چیکار کنه دور شمع وجودش بچرخه
و سینه سپر کنه و از این حرفا اما امام حسین علیه السلام یه کاری کرد
فرمود عباس برادر من نمیخوام که الان وایسی از من دفاع بکنی
برو چیکار کن برو برای بچههای من یه قلیلی از آب بیار یه کمی از آب بیار کمی از آب بیار
قمر بنی هاشم علیه السلام که آماده شده بود برای شهادت آماده شده بود
برای جان فشانی آماده شده بود برای خلاصه فداکاری
دید که برادر میگه آب بیار مطیع محضه دیگه اینجا ابالفضل علیه السلام مطیع نفسش که نیست
مطیع برادر مطیع محض خداست تا گفت برادر برو آب بیار
دیگه درنگ نکرد مشک رو برداشت و حرکت کرد سمت میدان
به فدای جنگت بشم یا ابالفضل
به فدای اون قلبت بشم یا ابالفضل
امروز صبح دلامون رو ببریم در خانه آقا ابالفضل عباس قمر بنی هاشم
وارد شریعه فرات شد دوستان عزیزان ببینید از اون گذرگاه یه لشکر می خواست عبور بکنه
پنجاه تا تیرانداز کافی بود براش که اون بالا وایسن و نذارن که کسی
وارد اما یک نفر تو شریعه س چند نفر اون بالا وایسادن
حالا شما بگو پنجاه نفر یک نه یه نفر رو میخوان بزنند اون پنجاه نفر میخوان یک نفر رو اینجا بزنند
میگه وقتی آقا ابالفضل از شریعه فرات خارج شد بدنش
کل قنفذ مثل جوجه تیغی شده بود
صلی الله علیک یا اباعبدالله
وزید بوی عجیبی به خیمهگاه رباب
که ای برادر برادرت دریاب
کنار پیکر او بوی یاس پیچیده
نشسته مادری اما به آه افتاده
حسین جان حسین جان حسین جان