حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

?توحید مفضل

✨️جلسه اول

 

●نثار آقا حجه الحسن یه صلوات بفرستید.

قرارمون بر این شد که ما همین کتاب توحید مفضل را هر روز صبح خورده خورده بخشیش رو خدمتتون عرض کنیم.

این روایت رو محمد بن سنان از جناب مفضل بن امر روایت می کند ؛

مفضل می‌فرماید من عصری بود نشسته بودم در روضه‌ ای که میان قبر پیامبر هست و منبر اون حضرت،

اون هایی که تشریف بردن حتماً این قسمت رو دیدن

بین قبر آقا رسول الله و منبر پیامبر اینجا رو میگن روضه

میگن قسمتی از بهشته . جناب مفضل میگه داشتم تفکر می کردم اونچه که خدای متعال قرار داده

نسبت به سید ما نبی مکرم محمد مصطفی صل الله علیه و آله،  که خدای متعال چه شرفی داده، چه جایگاهی داده،

چه فضیلتی داده به آقا رسول الله و اینکه مردم جاهلن و نمی‌دونن اونچه که خدای متعال به پیامبر داده است ،

از فضیلت و بزرگی و منزلت و مرتبه ات،

توی همین فکر بودم که یک دفعه این ابن ابی العوجاء ملحد و بی دین ، سروکله ش پیدا شد اومد نشست،

نشست توی جایی من کلام او رو می‌شنیدم کلام ابن ابی العوجاء رو می شنیدم

یکی دیگه هم اومد پیش ابن ابی العوجاء اونجا نشست دوتایی شروع کردن باهم دیگه حرف زدن.

ابن ابی العوجاء زمان امام صادق از اون ملاحده است و از اون آدمهایی بی دین است.

میگه ابن ابی العوجاء اشاره کرد به ضریح مقدس آقا رسول الله

به قبر شریف آقا رسول الله ، گفت که صاحب این قبر آدم با کمالیه،

آدم با عزتیه، خصلت‌های خوبی رو جمع کرده و رفیقش گفتش که ،

این آقا صاحب قبر فیلسوفی بوده که ادعای بزرگی کرد و به مرتبه بلندی رسید .

و از این حرفا ، که شروع کرد مثلاً به تعریف کردن و که عقلش خیلی فوق العاده بود

نمیگه این آقا وصل بوده به بالا ، میگه عقلش فوق العاده بوده و این ها بر عقل‌ها غالب اومده بود.

وقتی مردم رو دعوت کرد مردمم دعوتش رو استجابت کردن

و بعد دیگه همینجوری مردم فوج فوج داخل دین او شدند

میگه که همینجوری شروع کردن به توضیح دادن ابی ابی العوجاء این رفیقش گفتش که ببین چقدر زرنگ بوده صاحب این قبر ،

اسمش رو انداخته تو اذان . پنج نوبت هر روز اسمش رو اذان و اقامه گفته میشه ،

تو این بیابونا و توی این شهرها، توی هرجایی تو ببینی پنج نوبت اذان، اقامه هی میگن

اشهدان محمد رسول الله (ص)

در واقع این رو گذاشت روی زرنگی آقا رسول الله و مثلاً اون نبوغی که آقا رسول الله داره، اون عقلی که آقا رسول الله.

ابن ابی العوجاء گفت که بگذار نام محمد را که عقل من در آن حیران است و فکر من در کار او درمانده سخن بگو .

در اصلی که محمد خود را بلند کرده است پس سخن در وجود صانع عالم گفتن،

شروع کردن درباره خدا حرف زدن ، مفضل میگه حرف رو به جایی رسوندن که این عالم که این جهان صانعی نداره،

خالقی نداره مثلا چه جوری درست شده ،

این عالم خود به خود، یهو یه دفعه این کره زمین شد و چرخش همینجوری یه دفعه .

آره رسوندن حرف رو به اینجا که این عالم صانعی، مدبری نداره .

مفضل میگه من وقتی این حرفها رو شنیدم بعد کجا تو حرم آقا رسول الله

میگه از شدت عصبا نیت، خشم و اینجورچیزها بلند شدم نتونستم ضبط نفس کنم گفتم ،

دشمن خدا ملحد شدی در دین انکار کردی پروردگاری که تو را آفریده به نیکوترین ترکیب

ببین خدا تو را چجوری خلق کرده هی شروع کردم گفتم گفتم اینها..

ابن ابی العوجاء گفت ای مرد اگر تو از متکلمانی با تو اینجور سخن مثلا بگم اگر تو متکلمی،

اگر تو آدم فیلسوفی، اگر آدم باسوادی من حرف میزنم،

تو هم حرف بزن اگر بر ما حجتی آوردی، دلیلی آوردید ما حرف همه مون حرف تو رو گوش می کنیم ،

من و رفیقم حرف تو رو گوش می کنیم. درسته، اگر هم ما آوردیم چیکارکنم ،

تو گوش کن اگر تو از اصحاب جعفر بن محمدی (ص)

جناب امام صادق با ما اینجوری حرف نمیزنه با ما اینجوری سخن نمیگه

او حالا شروع کرده از امام صادق تعریف کردن گفت او کسی که وقتی با ما حرف میزنه

اول وامیسته ما حرفا مون رو بزنیم همینجور او می شنوه،

می شنوه ما همه حرفمون رو میزنیم طوری که احساس می‌کنیم قالب شدیم،

برنده شدیم احساس میگه یه وقتی وامیستی می‌شنوه می‌شنوه ما هم هرچی دلمون می‌خواد بگیم

بعد که تموم میشه احساس می‌کنیم که بر جعفر بن محمد غالب شدیم .

میگه اما او وقتی میاد جواب بده دو سه کلمه میگه تمام اون حرف های ما رشته میشه،

دو سه کلمه میگه تمام حرفامون باطل میشه.

گفت او اینطوری سخن نمیگه، با ادب سخن میگه،

با احترام سخن میگه.

من باهاش چندین مرتبه مثلاً برخورد داشتم مفضل میگه دیگه من چیزی نگفتم از مسجد اومدم بیرون

فقط فکر و ذهنم درگیر بود که چرا اینطوری شده مسلمونا گرفتار شدن،

گرفتار این کفر واین آدمای ملحد بی دین و

شبها ت و اینجور چیزا .

میگه رفتم پیش امام صادق علیه السلام وقتی رفتم پیش امام صادق آقا فرمود :

مفضل چرا پریشونی ؟

گفتم آقا این ملحدا اومدن تو حرم رسول خدا دارن بر علیه خدا و رسول حرف میزنن،

امام صادق علیه السلام فرمودند؛ من برای تو از حکمت خدا در خلقت عالم درندگان،

حیوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحی از حیوانات و چهارپایان و گیاهان و درختان میوه دار و غیر میوه‌دار و

سبزی‌های معکول و غیر معکول انقدر میگم که عبرت بگیرند ،

از اون عبرت گیرندگان و معرفت مومن‌ها وقتی که اینها رو می‌خونن زیاد بشه و متحیر بشن ملحدان کافران.

و آقا فرمود : فردا بیا پیش ما، فردا صبح بیا پیش ما.

مفضل میگه من خوشحال شدم رفتم به خونه منتظر بودم که فردا برسه و خودم رو برسونم خدمت آقا امام صادق علیه السلام.

حالا این مقدمه داستان ما میشه که انشالله از فردا تکه تکه، قسمت، قسمت عرض می‌کنیم ،

که تو اون جلسات امام صادق علیه السلام چی می‌فرمایند به جناب مفضل .

که انشالله طبق گفته امام صادق سبب زیاد شدن معرفت و ایمان شما بزرگواران بشه .

صلی الله علیک یا اباعبدالله

روز ولادت امام حسن مجتبی ولی حالا اشکال ندارد دو سه کلمه بگیم

و اشک شما رو دربیاریم ما چیکار کنیم اینجوری خدا ما رو اینجوری خلق کرده

عرض کنم خدمتتون که یکی از اون صفاتی که امام حسن داشت صفت حلم امام حسن بود

آقا وقتی که صلح کرد با این نانجیب معاویه علیه لعنت و حامیه

این آقا مغیره رو برداشت گذاشت والی مدینه ببین کی رو گذاشتش

همونی که اهل بیت وقتی می دیدن یاد خاطره بعضی چیزها زنده میشد

این رو گذاشته بود والی مدینه حاکم مدینه بعد این می‌رفت رو منبر می‌نشست

وقتی روی منبر می‌نشست باید رئیس هر قبیله‌ ی میومد پا منبر می‌نشست

اگر پا منبر نمی‌نشست می‌گفتن این سر جنگ داره، سر دعوا داره

رئیس قبیله بنی هاشم آقا امام حسن مجتبی بود

امام حسن مجتبی باید میومد می نشست

نمی اومد میگفتن بنی هاشم جنگ داره دعوا داره از این جهت امام حسن میومد می‌نشست

وگرنه امام حسن بیکار نبود که بیاد پای حرف این ها بشینه

از این جهت می اومد می نشست که مثلا بگه ما سر دعوا نداریم، سر جنگ نداریم

این نامرد روزگار می‌رفت روی منبر شروع کرده بود بر علیه

یک دفعه همین وسط آقا آخه تو حرفت رو بزن برو دیگه

شروع کرد همون بالای منبر خطاب به امام حسن این حلم امام حسن خیلی عجیب خیلی

گفت حسن همون روی منبر ببین امروز صبح حالا من این رو بگم شما یه چیزی گیرت بیاد و بری همین اندازه بسه

روی منبر رو کرد گفت حسن تو چی داری

تو هیچی نداری نامرد همینطور شروع کرد توهین کردن

گفت تو هیچی نداری هیچ افتخاری نداری هیچ سمتی نداری

هیچ عنوانی نداری جز اینکه مادر تو فاطمه است همین

این داره نمک می پاشه به زخم وقتی اسم فاطمه زهرا رو میاره می‌دونه امام حسن مجتبی بعدشم یاد یه خاطره ای میفته

نمک گفت تو هیچی نداری جز اینکه مادرت فاطمه زهراست

این یکی از صحابی این شنید تو مجلس به هم ریخت

دیدن هیچکی هیچی نمیگه بدو اومد پیش امام حسین

دوان دوان اومد گفت یا اباعبدالله برادرت حسن تو مسجد نشسته اون نامردم رفته رو منبر همینجور داره میگه بر علیه امام حسن

اینجا دارد آقا امام حسین

امام حسین خیلی به غیرت و بعد ضربه دست امام حسینم سنگین بود میگه اگر کسی میزد می‌افتاد طرف

اینجا دارد به امام حسین گفت اباعبدالله برادرتون رو دریابید

آقا امام حسین علیه السلام یه عبا رو دوشش بود چنان باعجله و با شتاب بلند شد

این عبا یه طرفش افتاد بعد اصلا امام حسین دستش رو ننداخت که این عبا رو برگردونه بزار روی دوش

وقتی میومد این هی به پا می‌گرفت چنان با عجله داشت میومد

وقتی رسید رو منبر دید که این نامرد هنوز داره میزنه رفت وارد مسجد شد

امام حسین علیه السلام این رو از روی منبر کشید پایین بعد کسی جرات نمی کرد تو اون لحظه نزدیک امام حسین بشه

از روی منبر گرفت کوبیدش رو زمین نشست رو سینه ش

این دو تا انگشتش رو آقا اباعبدالله گذاشت روی گلوی این نامرد چنان فشار که داد این صورتش شروع کرد به سرخ شدن بعد سیاه شد

سیاه شد گفتن دیگه مغیره تموم کرد

اینجا کسی جرات نمی‌کرد بیاد نزدیک می گفتن ما هم بریم ما می‌افتیم

حسین یه ضربه به ما بزنه یه سیلی به ما بزنه ما هم می‌افتیم

اینجا دارد که سریع دست به دامن امام حسن شدن گفتن یا حسن مغیره

یاحسن مغیره که اگر مغیره کشته بشه معاویه چیز میشه اینجا مدینه رو بهم می‌ریزه

حالا من ازاینجا استفاده کنم یه جمله بگم به شما

شما هم یه اشکی بریزید

اینجا امام حسن بلند شد حلم امام حسن رو ببینید

اومد سمت امام حسین

امام حسین روی سینه این نامرد نشسته بود بعد جلو آمد و صدا زد یا اخا به حق امی الزهرا

داداش به جون مادرم فاطمه زهرا بلندشو ولش کن

همچین که اسم حضرت زهرا رو آورد امام حسین بلند شد

بعد پیشونی امام حسین رو شروع کرد به بوسیدن گفت حسین جان ولش کن

رهاش بکن اینقدر مادری بودن این بزرگواران

امروز صبح هم اگر شما یه ناله بزن یه اشک بریزیا مادرش فاطمه زهرا انشالله حاجتت رو برآورده دعا می‌کنه برات.

گر نگاهی به ما کند زهرا

درد ما دوا کند زهرا

این مقام کنیز او فضه س

تا دگر چه ها کند زهرا

یه جمله بگم امام حسن انشالله فیض به ما بده

در وسط کوچه تو را میزدن

کاش به جای تو مرا میزدن

زهرا جان زهرا جان زهراجان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *