بسم الله الرحمن الرحیم
💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با حوادث سال هشتم هجری بحث میکنیم
یکی از اتفاقایی که در این سال میافتد فتح مکه است
چطور شد که پیامبر اکرم تصمیم گرفتند به سمت مکه حرکت بکنند
در حالیکه خب سال ششم با مکیان پیامبر صلحنامه امضا کرده بود اسمش پیمان نامه حدیبیه بود
که تا ۱۰ سال جنگ نباشه دیگه صلح باشه و در امنیت و آرامش و اینها
کسی به کسی تعرض نکنه حمله نکنه و خب این پیمان نامه چی شد به هم خورد ؟
خب این اینجا چی شد این پیمان نامه به هم خورد ؟
قصه از این قراره که خب تو این فاصله پیامبر مسلمونها با قبیله خزاعه
هم پیمان شدند یه قبیلهای هست به نام قبیله خزاعه با اینها هم پیمان شدند
قبیله بنی کنانه هم با مکیان همپیمان شد خب اینها مکیان دیدن که مسلمونها رفتن از رومیا
شکست خوردند فکر کردن مسلمونها ضعیف شدن تضعیف شدن دیگه
مسلمونا مسلمونای قدیم نیستند خلاصه یه فکری افتاد یه توهمی شد برای اینها
و لذا خود مکیا اومدن اسلحه دادن به قبیله بنی کنانه که بیاید حمله کنید به همپیمانان مسلمان
خب اینا قبیله خزاعه اینا در قرارداد پیامبر بودن دیگه همپیمان پیامبر بودند
بعد جالب اینجاست خود مکیان یه عده شون توی عملیات شرکت کردند
که هم اسلحه دادن به قبیله بنی کنانه و هم خودشون شرکت کردند
و نصف شب ریختند این مردم قبیله خزاعه رو یه عدهشونو کشتن یه عدهایشونو اسیر کردن
یه عده شونو زدند بعد حالا قبیله رو به هم ریختن خلاصه یه چیز عجیب و غریبی شد
حالا دیگه من خیلی میخوام خلاصه بگم و یه عدهای از اینها هم دیدن که اوضاع خیطه
یعنی همین خزاعیها اومدن جمع شدن با هم دسته جمعی
دیگه خب کاشانه نداشتن آواره شده بودن دیگه ببین وقتی امنیت یه منطقهای به هم میریزه
مردم اون منطقه چیکار میکنن به یک جایی که امن باشه فرار میکنن
همین تو همین غزه ببینید خب بالاخره یه عدهای دیدن دیگه امنیت نیست
بلند شدن رفتن به یه سمتی تو سوریه دیدن یه عدهای دیدن امنیت نیست براشون
بلند شدن رفتن به یه سمتی هر جایی که امنیت نباشه مردمش آواره اند
اینا بلند شدن حرکت کردند به سمت مکه گفتند مکه مکان امنیه دیگه
حرکت کردن سمت مکه اونجا یه شخصی هست به نام بدیل بن ورقا
حول و حوش ۹۷ سالشم هست این از شخصیتهای بزرگ و سالخورده قبیله خزاعه است
که تو مکه زندگی میکرد و خونه هم داشت بعد یک شخصی دیگر از خودشون رو که ریس هست
به نام امر سالم رو خدمت آقا رسول خدا فرستادند امر سالم وارد مدینه شد
اومد به مسجد در میان مردم وایستاد شروع کرد اشعار جانسوز
همینجوری به زبان آورد و که این حکایت از مظلومیت و استغاثه قبیله خزاعه بود
با یه آهنگ خاصی قرائت میکرد که خب خون همه رو به جوش میآورد
دارد که حالا متنش رو من بخونم خدمتتون ای پیامبر خدا
مشرکان قریش امضا کنندگان متارکه جنگ به مدت ۱۰ سال
ببینید با شعر می گفت یه آهنگ خاصی هم داشته
نیمه شب در حالی که گروهی از ما در کنار آب وطیر خواب بودیم
دسته ای در دل شب در جال پرستش و رکوع و سجود بودند
بر سر این جماعت بی پناه غیر مسلح ریخته اونها رو قتل عام کردند
این شاعر حالا هم خیلی قشنگ می سرود گفت قتلنا فاسلنا
در حالی که مسلمون بودیم قتل عام شدیم این اشعار عاطفی کار خودش رو کرد
پیغمبر دید که مسلمونها هم خونشون به جوش اومده و دارد
پیغمبر فرمود ای امر ما تو رو کمکت خواهیم کرد
خب این آرامشی داد امر رو امر اومد که برگرده مکه
خونه بدیل اومد که بره سمت مکه خبر به رفیق رفقا و این خزاعی ها بده
تو مسیر برخورد کرد با ابوسفیان ، ابوسفیان داشت می اومد مدینه که این افتضاحی که زدند رو پاک کنه
تو مسیر چشمش به امر سالم افتاد رییس قبیله خزاعه
گفت امر از کجا داری میای گفت دارم از مدینه میام رفتم یه سری به فامیل هامون بزنم
گفت پیش پیغمبر هم رفتی مخفی کرد مثلا نه من اصلا مدینه نرفتم
همین اطراف مدینه رفتیم یه سر به فامیل ها بزنیم کلا مخفی کرد
این که رفت ابوسفیان ملعون این پشکل شتر رو برداشت باز کرد
تو پشکل شتر یه هسته خرما دید هسته خرما رو خوب نگاه کرد
دید این خرمای مدینه است این شصتش خبر دار شد که این امر سالم هم رفته مدینه
و خبر رو به پیغمبر رسانده اومد وارد مدینه شد سلام می داد
مردم مدینه روشونو از این برمی گردوندن و اومد خدمت آقا رسول خدا
که بگه آقا ما حواسمون هست ما نیودیم ما هیچ کاری نکردیم
مثل رفتاری که بعضی از سران کشورها دارند مثل ترکیه ملعون
مردمش رو نمیگم ها اونی که در راسشون دولتشون خب از اونور یواشکی
مهمات میفرسته برای اسرائیل بعد از این طرف میاد میگه که نه ما با مردم غزه ایم
سوخت میده به اسرائیل بعد میگه که ما با مردم غزهایم ما پشت مردم غزه ایم
ببین همین رفتارهای منافقانه این ابوسفیان اومد پیش پیغمبر
هرچی گفت پیغمبر سکوت کرد اصلاً جوابشو نداد این بلند شد حرکت کرد
اومد بیرون اصحاب رو میدید دونه دونه به این میگفت میگفت تو بیا وساطت کن
هیچ کسی جوابشو نمیداد اصلاً نگاش نمیکردن تا اینکه اومد خدمت آقا امیرالمومنین
اومد وارد بر امیرالمومنین شد گفت یا علی منو من فامیل شما هستم
و از این حرفا یه چهار تا از این چیزا سرهم کرد و گفتش که بیا وساطت بکن دارد امیرالمومنین فرمود
ما در اینجور چیزها مداخله نمیکنیم وقتی پیغمبر یه چیزی تصمیم گرفت
خب دیگه ما هرگز در تصمیمی که پیامبر میگیره مداخله نمیکنیم
از امیرالمومنینم مأیوس شد یه مرتبه چشمش افتاد به فاطمه زهرا سلام الله علیها
اومد رو کرد به حضرت زهرا دید که حضرت زهرا این جلوش بچههاش دارن بازی میکنن
حسنین مشغول بازی هستند گفتش دختر پیغمبر میشه به فرزندانت دستور بدی که مردم مکه رو پناه بدند
و تا زمین و زمان باقیه حسنین تو سروران عرب بشن
حضرت زهرا خب میدونست که این چی تو کله اش خب
فوراً تو جواب گفتن که این کار مربوط به پیامبره و فرزندان من فعلا چنین موقعیتی رو ندارند
بار دیگه رو کرد به امیرالمومنین و گفت من رو در این کار راهنمایی کن بگو چیکار کنم
حضرت امیر فرمودند که من راهی به نظرم نمیرسه جز اینکه به مسجد بری و
مسلمونها رو امان بدی گفتش اگه این کارو بکنم سودی داره
حضرت فرمود نه خیلی نه خیلی سودی نداره ولی جز این فعلاً من چیزی به نظرم نمیرسه
ابوسفیان خب صداقت امیرالمومنینو میدونست پیشنهاد رو قبول کرد
اومد مسجد النبی فریاد زد گفت مسلمونا در پناه منن و هیچکس هم جوابشو نداد
و این بلند شو رفت بعد که رفت به مردم مکه گفت
مردم مکه گفتند که آخه حتماً علی با تو شوخی کرده آخه این چه کاری بوده
تو مسلمونا رو پناه دادی اونا هیچ کدومشون مردم مکه رو پناه ندادند
خب این تا اینجای قصه باشه ببینید عزیزان پس فهمیدیم چرا صلح حدیبیه به هم خورد
و فهمیدیم که ابوسفیان هم اومد درست بکنه نشد حالا دیگه تصمیم بر این هستش که
حرکت بکنند به سمت مکه این فتح مکه یه چیزیه که متاسفانه ما در نمایش بعضی از قصهها ضعیف هستیم
حتی در نمایش کربلا نمیتونیم اون چنان که هست کربلا رو نشون بدیم
بعد آخرش مثلاً به قول مقام معظم رهبری امام حسین رو یک مظلوم نمایش میدیم
در حالی که امام حسین مظلوم بود منتها مظلوم مقتدر
این ضعف ماست که نمیتونیم قصهها رو خوب نمایش بدیم
فتح مکه یکی از بزرگترین چیزهاست اصلا نمایش مهر و عطوفت رسول خداست فتح مکه
حالا ان شاءالله میگیم دیگه خدمتتون میگیم به چه شکله به چه صورته
خب اینها انشالله خدا بهمون بده من یه وقتی میگم خدایا بارالها زبون ما رو گویا کن
که بتونیم یه جور اون چیزا رو بگیم زوایای مخفی رو بگیم
انشالله خدای تبارک و تعالی بنده حقیر رو یاری کنه از شما هم خواهش میکنم ما رو دعا کنید
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا عبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
امام حسین علیه السلام با اینکه خیلی اوضاع احوال براش سخت بود
اما لحظه ای از غیرت دست برنداشت لحظه ای از خب اون بحثهایی که مربوط به ناموس هست
عفت و حیا هست دست برنداشت تا اون لحظه آخر بچههاشو سفارش میکرد همسرانشو سفارش میکرد خواهرانش رو سفارش میکرد
که حواستون باشه حجابتون کم نشه حواستون باشه چادرت این کنار نره حواستون باشه نامحرم شماها رو نبینند
اینها ببینید اینا تصاویری از کربلاست که نمایش داده نمیشه متاسفانه
یا مثلاً در نقطههایی هست در جاهایی هست که صدای شیون از خیمهها به آسمان بلند میشد
مثلاً در یک جا هست که این علی اصغر علیه السلام حالا از گهواره افتاد بیرون
یا مثلاً صدای وا غربتهای امام حسین علیه السلام رو که شنیدند
اینها فریاد کشیدن جیغ کشیدن ناله کردند
آقا اباعبدالله الحسین به سمت خیمهها برگشت اینها رو دعوت به آرامش کرد
تا من هستم بلند بلند گریه نکنید یا اون ساعتی که ببیند ده تا اسب سوار به خیمه هاش حمله می کنن
بی تفاوت نبود دیگه آقا تکیه به نیزه غریبی داد
تکیه به نیزه شکسته داد صدا زد اگر دین ندارید آزاده مرد باشید
تا من هستم جلو چشمم به ناموسم حمله نکنید
شما چگونه رفتار میکنید آخه اینها برگشتند به فدای تو بشم یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله
تو مجلس یزید همه نگاهها به یه دختر بچهای
کسی از یزید درخواست کرد گفت یزید این دختر رو به من بده برا کنیزی ببرم
نازدانه ابی عبدالله خودشو به دامن عمه جان انداخت
عمه فکر میکردم به لباس اسیری اما دیگه فکر نمیکردم کنیزی ما رو ببرن
اینجا حرفایی رد و بدل شد بماند اما اون چیزی که مانع این قصه شد این بود
صدای قرآن بلند شد قرآن که بلند شد صدای قرآن یه مرتبه همه نگاه ها از این دختر بچه برداشته شد
صدا از کجا میاد دیدن از طبق میاد
دو لب مبارک ابی عبدالله داره تکون میخوره
صدای قرآن یاالله همین چوب خیزران به دست گرفت
هی به لب و دندان حسین
حسین جان حسین جان