حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

👈 القاب حضرت عباس علیه السلام

در رابطه با اصحاب آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام بحث می کنیم.

امروز ادامه بحث آقا ابوالفضل العباس هستش.

خب در رابطه با مادر اون حضرت صحبت کردیم و اگر خداوند بخواد انشالله در رابطه با القاب آقا ابوالفضل یه نکاتی رو عرض می کنیم.

می فرمایند که القاب تقریبا سه جور است

برخی اسماء آسمانی مثل القاب اهل بیت علیهم السلام که خب در لوح محفوظ

یعنی خدای تبارک و تعالی فرموده که این نام برای امیرالمومنین

خود کلمه امیرالمومنین آسمونی ، تو لوح محفوظ اینجوری بوده که این آقا باید این لقب رو باید داشته باشه

مثلا لقب صادق این تو لوح محفوظ بوده برای آقا امام جعفر باشه

یا مثلاً کاظم یا…. اینها القابی که آسمانی. بعضی از القاب رو پدر و مادر میدن برای فرزند خودشون اختیار می‌کنند

مثلاً میگن که می‌بینن که پدر مادر می‌بینه این بچه مهربانه

میگه مهربان هی مهربان صدا می‌کنه یا مثلاً می‌بینه این بچه فلانه به اون لقب صدا می‌کنه

این یه چیز خیلی مثلاً یه لقبی یه وصفی درش خیلی ظهور می‌کنه بروز می‌کنه

که می‌بینی تو زبان مردم کم کم جا می‌افته انقدر معروف می‌شه

مثلاً انقدر کریمه سر زبون مردم می‌افته میگن آقا فلانی خیلی کریمه

خیلی دست به دل بازه یعنی پدر و مادر نداده آسمانی هم نیست

به زبان مردم جاری شده و این‌ها حالا آقا ابوالفضل العباسم همینطوریه قصه‌اش

یعنی ایشون چون دارای جمیع مکارم اخلاق هست

و خیلی از این اوصاف درش جمع هست مشهور شده مثلاً به بعضی از القاب

بعضی از القاب رو به اون حضرت نسبت دادند.

حالا بعضی از این القاب رو پدر و مادر دادن بعضی از این القاب رو مردم به زبان جاری کردند

کاری به اینا نداریم مشهورترین لقب آقا ابوالفضل قمر بنی هاشم

که حالا رو چه جهت می‌گفتن قمر بنی هاشم ؟

آشیخ ذبیح الله محلاتی رحمت الله علیه می‌فرماید این نور صورت آقا ابوالفضل العباس علیه السلام

هر تاریکی رو روشن می‌کرد جمال صورت آقا ابوالفضل العباس به اندازه‌ای بود که وقتی دست به دست علی اکبر می‌دادند تو کوچه‌های مدینه عبور می‌کردند

دوتایی با آقا علی اکبر تو کوچه‌های مدینه عبور می‌کردند زن و مرد برای دیدن جمال این دو جوان سبقت می‌گرفتند

این می‌گفت برو کنار بذار من ببینم اون یکی انقدر زیبا رو بودن که تو مدینه همه دوست داشتن این آقا ابوالفضل رو ببینن

چهره دلربای آقا ابوالفضل و آقا علی اکبر رو ببینند

خب این نور چهره و این زیبایی و اینا سبب شده بود مردم می‌گفتن قمر بنی هاشم

یه کسی که خیلی زیبا رو هست میگن ماه مثل ماه می‌مونه

لقب دیگه آقا ابوالفضل باب الحوائجه که از بس کرامات ظاهر شده از اون ناحیه

از بس حاجات متوسلین برآورده شده که دیگه مشهور شده سر زبونا افتاده

مردم میگن خب این از اون القابی نیستش که مثلاً حالا پدر و مادر براش گذاشته باشند

سر زبونا افتاده مردم میگن باب الحوائج. بعد از اینکه ایشون از دنیا رفتند خب انقدر کرامت ظهور کرده که دیگه مردم بهش میگن باب الحوائج

باب یعنی درب برآورده شدن حوائج

یه لقب دیگه اون حضرت الشهید هست الشهید

که حالا توی کتب هم به این لقب اشاره شده است.

یه لقب دیگه آقا عبد صالح هستش که توی زیارت تو همین عبارت عبد صالح هست

السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع للله ولرسوله

بنده صالح خدا که حالا توضیح داره اون را من سربسته می‌خوام بگم و از کنارش رد بشم

لقب دیگه اون حضرت که خیلی می‌درخشه ایشالا تشریف بردید کربلا میای سمت گنبد آقا ابوالفضل

حرم آقا ابوالفضل اون سردر یکی از سلام‌ها اینه

السلام علیک یا ساقی عطاشا کربلا

سلام بر سقای دشت کربلا

این لقب سقا هم به آقا نسبت داده شده که در روزهایی که اهل کوفه آب رو به روی خیمه‌های امام حسین بستند

قمر بنی هاشم علیه السلام برای اون‌ها رفت آب آورد که حالا قصه داره میگیم این قصه رو می‌گیم ایشالا در آینده

و رفت برای اون بزرگواران آب آورد تو خود کربلا مثلاً روز هفتم که آبو بستند

هفتم محرم چند بار آقا ابوالفضل رفت برای بچه‌ها آب آورد

اونجا معروف شد به سقا ، حالا یه قصه‌ای رو هم مرحوم کافی نقل می‌کردند و این‌ها نوارش پر شده و ضبط شده بود بچگی آقا ابوالفضل

اونم اگه شد حالا اشاره بهش می‌کنیم حالا حاصل اینکه معروف شد به سقای کربلا

از اونجا چون چند مرتبه رفت آب آورد معروف شد به سقای کربلا

و حالا قصه سقا بماند یه وقت دیگه عرض می‌کنیم.

خب این القاب آقا ابوالفضل العباسه اما یه دونه مطلب بگم در رابطه با کرامات اون حضرت

که گفتیم معروف شده به باب الحوائج و این کرامات آقا ابوالفضل عنایات آقا ابوالفضل یه باب وسیعیه

خیلی هم وسیعه این یه دهی هست تو سه فرسخی کربلا که همه ساله

اینا روز عاشورا من دیدم اینا رو همون مستقیم دیدم اونجا روز عاشورا

یه وقتی خدا به ما توفیق داد رفتیم کربلا من اینا رو دیدم

همین روستای طویریج بعد اینا میان عجیب و غریب پابرهنه میان

بعد می‌دوند حرم امام حسینو می‌زنن تو سرشون می‌زنن رو سینه و یه حالت عجیب و غریب

خیلی دسته عظیمیه با شکوهیه میان و بعد از حرم آقا امام حسین میرن حرم آقا ابوالفضل

اینا هررساله پیاده میان کربلا مشهورن ، یه زنی از اهل طویریج یه حاجتی داشته یه کاری داشته

یه گوساله داشته میگه نذر ابوالفضل علیه السلام گوساله من که مشخصه

آقا نذر که می‌کنه حاجتش برآورده می‌شه کارش درست میشه

میگه خب حالا بریم نذرمونو ادا کنیم میاد و این دست گوساله رو می‌گیره بعد راه میفته که بیاد کربلا

حرم آقا ابوالفضل این گوساله رو قربونی آقا ابوالفضل بکنید

تو راه یه کسی جلوی اینو می گیره از مامورهای ژاندارمری

میگه این گوساله رو داری کجا می بری ؟

میگه نذر آقا ابوالفضل کردم دارم می‌برم کربلا

اونم سنی میگه بده من گوساله رو ببینم یه زن تنها بوده داشته گوساله رو می برده

به زور از این زنه می‌گیره زنه هرچی میگه نذر ابوالفضل میرم شکایتتو می‌کنم

میگم آقا ابوالفضل …

میگه برو این حرفا چیه گوساله رو بده بیاد هر کاری می‌خوای بکنی بکن برو هر کاری می‌خوای بکنی بکن

حالا قصه داره اینجا یه چیزایی مردم عراق دیدن معجزاتی دیدن خود سنیاشون دزداشون می‌ترسن از آقا ابوالفضل

حالا قصه داره اینجا ولی حالا ما اینجا رو می‌گیم

میگه برو پی کارت هر کاری دلت می‌خواد بکنی بکن

این زن دست از پا درازتر میره حرم آقا ابوالفضل علیه السلام

بعد روشو می‌کنه سمت ضریح آقا ابوالفضل میگه که یا ابوالفضل

خودت که دیدی من به نذرم عمل کردم این سنی اشاره می‌کنه به اون ماموره

این نذاشت من گوساله رو بیارم یا ابوالفضل خودت حق منو ازش بگیر

خیلی هم دلش شکسته حالا شما هم باشید حتماً همین جوری میشه دلتون میشکنه

خیلی هم دلش شکسته اینجوری حرفاشو می‌زنه و شب میاد تو عالم خواب خدمت آقا ابوالفضل العباس

تو عالم خواب آقا ابوالفضل رو می‌بینه میره جلو میگه که یا ابوالفضل

به هر وسیله شده این گوساله رو ازش بگیر به هر وسیله شده

حضرت می‌فرماید که آقا ابوالفضل بهش میگه تو خواب که نذر تو رسید قبوله

این دوباره میگه آقا من دلم می‌خواد ازش بگیری

آقا ابوالفضل میگه من گوساله رو بهش بخشیدم

من گوساله را بخشیدم ما خانواده وقتی یه چیزی رو می‌دیم می‌بخشیم دیگه پسش نمی‌گیریم

این دوباره تو خواب اصرار می‌کنه به آقا ابوالفضل که نه یا ابوالفضل گوساله رو ازش بگیر

آقا ابوالفضل بهش میگه که بابا این مرد یه حقی به گردن من داره من به تلافی اون حق به تلافی اون حق گوساله رو بخشیدم

دیگه نپرس دیگه ، دیگه نگو میگه آقا یه مرد سنی چه حقی به گردن شما داره

یا ابوالفضل اونایی که سنی‌ان یه کار کردن برای شما کارکرده می‌خوای یه جوری تلافی کنی

یا ابوالفضل یا باب الحوائج اینجا یه عده عاشق نشستن در خانه شما امروز صبح

رو کردن به سمت شما آقا جان خودت یه عنایتی به ما هم بکن

گفت آقا مرد سنی چه حقی به گردن شما داره

آقا ابوالفضل فرمود چند وقت پیش همین مردی که گوساله تو رو گرفت

داشت می‌رفت یه جایی هوا خیلی گرم بود خیلی گرم بود

تشنگی براش قالب شده بود به حدی که نزدیک بود به هلاکت برسه

بمیره از تشنگی این آقا اینور اونور که یه جا آب پیدا کنه

دید یه نهر آبی هست رفت اونجا و خم شد از این نهر آب آشامید

وقتی داشت آب می‌خورد یهو یاد تشنگی برادر من حسین کرد

تو اون لحظه که رفت آب بخوره یاد تشنگی برادرم حسین کرد

همچین که داشت آب می‌خورد و سیراب می‌شد این یاد تشنگی حسین علیه السلام برادر من افتاد

اشک از چشماش جاری شد بعد شروع کرد بر قاتلین حسین علیه السلام لعن کردن

گفت چی می‌شد یه خورده بهش آب می‌دادید

این نهر فرات چی میشد بهش آب می دادید یه قطره بهش می دادید جیگرش می‌سوخت

اونم یه آبی می‌خورد چی می‌شد به علی اصغرش یه قطره آب می‌دادید

آقا ابوالفضل فرمود چون این برادر من حسینو یاد کرده چون بر قاتلین برادرم لعن کرده

من گوساله رو بهش بخشیدم به این سبب گوساله رو بهش بخشیدم

این زنه برگشت سمت طویریج همون روستاش

مرد سنی رو دید و جریان خوابشو بهش گفت گفت والا من چنین خوابی دیدم

مرد وقتی شنید این خوابه رو گفت بیا بیا گوساله ات رو ببر

گفت دیگه نمی‌گیرم گفت برای چی گفت چون آقا ابوالفضل فرموده من این گوساله رو بخشیدم

گفت به خدا قسم هیچکس از این موضوع خبر نداشت که من اون لحظه آب می‌خوردم یاد حسین کردم

هیچکس خبر نداشت که من گریه کردم اشهد ان لا اله الا الله شروع کرد شهادتین رو گفت

اشهد ان علی ولی الله شیعه شدم اینجا یکی از کرامات آقا ابوالفضل العباسه

که یه مرد سنی شیعه شد با این کرامت آقا ابوالفضل .

خب من یه شعرم می‌خونم شما این شعر من روضه است

ایشالا هر کسی کار داره با ابوالفضل بسم الله

من عرض مصیبتم همین شعر باشه

چون عمود آهنین فرقش شکافت

باز ابن ملجم سر حیدر شکافت

کشتی اسلام شد بی بادبان

قلقله افتاد در هفت آسمان

گرد غم بر عالم امکان نشست

پشت شاه کربلا درهم شکست

قربون اون آقا بشم مصیبتش کمر امام حسین رو شکست

قبله اهل وفا از صدر زین

سرنگون افتاد بر روی زمین

قبله اهل وفا کیه آقا ابوالفضل

ناله ادرک اخا زو شد بلند

بر سرش آمد امام ارجمند

دید آن بدر تمامش منخصف

در میان خام و خون یا للعصف

منفصل اعضای او از همدیگر

همچو آیات کتاب دادگر

بسته از خون نقش در اوراق او

لن تنالوا البر حتی تنفقوا

گفت ای پشت و پناه و یاورم

امام حسین داره میگه‌ها

اون ساعتی که اومد بالا سر آقا ابوالفضل گفت ای پشت و پناه و یاورم

ای علمدار سپاه و لشگرم

آه از این قامت دلجوی تو

حیف از این دست و از این بازوی تو

رفت از بی دستیت کارم ز دست

از غم مرگ تو پشت من شکست

ای دريغا شد امیدم ناامید

بی برادر گشتم و قدم خمید

از چه رو ای ساقی آب حیات

تشنه جان دادی لب شط فرات

امشب اندر چشم زینب خواب نیست

در دل کلثوم صبر و تاب نیست

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *