حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

رَبّ اَدخلنی مُدخل صِدق و اَخرجنی مُخرج صِدق وَاَجعلنی مِن لَدنک سُلطانا نَصیرا

خب در رابطه با حوادث سال هفتم هجری خدمتتون عرض کردیم.

می رسیم به اینجا که موعد  قضای عمره ی اون سالی که نشد

مسلمانان بعداز امضای صلحنامه حدیبیه میتونستن یکسال بعد از تاریخ قرارداد وارد مکه بشن و سه روز اقامت در مکه

اعمال عمره رو انجام بدهند و شهر مکه رو ترک بکنند غیر یه شمشیرم حق نداشتند بیارند

حالا دیگه وقتشه بیان و زیارت خانه ی خدا رو ببکنند. خب پیغمبر خدا اعلام کرد

کسانی که سال گذشته از زیارت خانه ی خدا محروم شدند آماده ی سفر بشن

یه جنب و جوش عجیبی دارد همینکه پیغمبر گفتوآماده بشید اشک شوق تو چشم ها حلقه زده شد

سال گذشته هزار و دویست نفر بودند امسال که پیامبر دستور داد

دو هزار نفر آماده ی سفر شدند بعضیاشون هم خانه هایشان اونجا بود

هفت سال اینا از خانه شون از وطنشون دور بودن و می تونستن وارد وطنشون بشن وارد خونه هاشون بشن

مثل اینکه شما خونه زندگیت رو ول کنی؛ یهو مجبور بشی بری یه جای غریب

بعد یه سال کجا هفت سال کجا که کاشانشون و فامیل هاشون اونجا بود

یه شور عجیبی افتاد شصت تا شتر هم علامت قربانی انداختن گردن شتر ها و همراه خودشون آوردن

پیامبر خدا از مسجد مدینه احرام بست اینم یه چیزیه مسیر مدینه به مکه خیلی طولانی هست

خیلی باید تو احرام بمونه مسلمونا تا دیدن پیامبر احرام بسته اونام از مسجد مدینه

بعد ببینید آواز لبیک اللهم لک لبیک این تکبیرها و تسبیح ها عجب چیزی بود

در واقع بگو سفر تبلیغی نگو سفر زیارتی اینا همش سپاه تبلیغ اسلام شدن

شور و حال عجیبی بود و همین سفر تبلیغی باعث شد بعضی از سرسخت ترین دشمنان اسلام گرایش به اسلام پیدا کنند

حالا از سر حقه بازیشون بود یا نه نمیدونم ولی آوردن تو همین قصه که خالدبن ولید لعنت الله علیه میاد مسلمان میشه

مسلمونی ببینید ظاهری هست و زبونی، اشهدان لااله الا الله و اشهدان محمد رسول الله

اما اینکه ایمان رفت تو قلبت یانه خدا میدونه عرض به خدمتتون که خالدبن ولید قهرمان جنگ احد حساب میشد

می دونید دیگه اونا میگفتن قهرمان جنگ احد خالدبن ولید لعنت الله علیه

عرض به خدمتتون نفر دوم اسم داره عمر وعاص ملعون سیاست باز نیرنگبازه

تو همین قصه میبینه مسلمون ها میان مکه زیارت و چه شور و چه حالی اونم اونجا مسلمان میشه

خب پیامبر همینجوری هم بیگدار به آب نمیزنه خب به هر حال دو هزار نفر بدون سلاح فقط شمشیر

رسول خدا تدبیر میکنه مومن باید تو زندگیش تدبیر بکنه باید مراقبت بکنه مدیریت بکنه

پیامبر دویست نفر رو مجهز به سلاح، نیزه تیروکمان آنان رو مامور میکنه بروند نزدیکیهای خاک حرم

یه نقطه ای فرود بیان و منتظر ورود پیامبر بشن یعنی اگر اتفاقی افتاد مشکلی پیش اومد

با اشاره ی پیغمبر دویست نفر وارد جنگ بشوند که این این دویست نفر سلاح کافی داشتند

و کاملاََ مجهز بودند که برسند به بقیه که لنگ نمونن ببینید یه چنین تدبیری پیغمبر کرد

که اگه قریشی ها خواستن حقه بازی کنن نیرنگ بکنن اینجا دست خالی نباشه

و ضمن اینکه چشم اون ها رو هم بترسونه اونام اگه فکری دارند با تدبیر پیامبر خنثی بشود

خب یکی از نمایندگان مشرکین بنام مُکرزبن حَفص میاد با پیغمبر تماس پیدا میکنه و اعتراض قریش رو به پیغمبرمیگه

پیغمبر می فرماید من و یارانم هرگز خلاف پیمان عملی انجام نخواهیم داد

وقتی گفت دویست نفر اومدن اونجا گفت چرا دویست نفر اومدن؟ پیامبر فرمود

نه ما دوهزار نفریم که هیچ کدوم سلاح برنداشتیم خیالت راحت اون دویست سربازم با همه ساز و برگی که دارند

اونجا هستن و تکون نمی خورن یه قدم برنمی دارند مگر اینکه اینجا اتفاقی بیفته شما خلاف رفتار بکنید که دویست نفر بیان

اگه بخواهید به ما شبیخون بزنید خلاصه ما هم می زنیم

ببینید این تدبیر رسول خدا همه چیز رو خنثی می کنه. خدمتتون عرض بکنم که پیامبر وارد مکه میشه با آواز  لبیک اللهم لک البیک

حالا اینجا در نقل دارد که مردم مکه این سه روز میزنن و میرن به تپه ها کوه ها وایمیسند که نگاه کنند که پیغمبر با اینا ارتباط بگیرد

مکه رو به معنایی خالی می کنند و جمعیت وارد میشه یعنی دیگه سه روز مکه در اختیار مسلمونا قرار میگیرد

مسلمانان یه عده خونه هاشون رو می بینن خوشحال میشن مردم انصار رو میارن تو خونه هاشون

عوض اون هفت سالی که تو خونه انصار مهمون بودند یه چیز عجیبی بوده

عبدالله رواحه این زمام شتر پیامبر رو دستش گرفته بود هی داشت رجز خوانی می کرد و می گفت

ای فرزندان کفر راه رو برای رسول خدا باز کنید بدونید او سرچشمه ی خیر و منبع است

بارالها! من به گفتار او ایمان دارم بعد پیغمبر فرمود عبدالله این رو بگو لااله الاالله وحده وحده صدق وعده نصر عبده واعز جنده

عبدالله رواحه این رو گفت این دو هزار نفر با هم می گفتن لااله الاالله وحده وحده

موقع نماز بلال برو بالای کعبه اذان بگو ببینید فاصله ای هم نبوده با دیدگان مشرکین

بلال حبشی دستش رو گذاشت رو گوشش گفت الله اکبر اذان رو گفت

اشهدان لااله الاالله مشرکین داشتند منفجر میشدند چشماشون داشت از حدقه میزد بیرون

یکیشون بنام صفوان بن امیه گفت خدا رو شکر باباهای ما مردند و صدای بلال رو نشنیدند.

یکی دیگه صورتش رو پوشوند از غصّه این شعارها جرم بود

اینا اومدن راحت اومدن و شعار میدن نماز میخونن و پیغمبر، ببینید این شایعات همیشه بوده تبلیغات دشمن

همین الانم هست که این حکومت چه و چه، بعد اون زمان اونقد بود الان نیستش

شما دارین از گشنگی میمیرید تبلیغات سوء دشمن میگفتن تو مدینه مریضیه اینا تو مکه خوب بودن رفتن خودشون رو بیچاره کردند ضعیف شدن

پیغمبر وقتی داشت سعی صفا و مروه می کرد یه قسمتی رو هروله کرد

اونایی که مکه رفتن توی سعی صفا و مروه اگه یادشون باشه یه جایی هروله س

پیامبر واسه اینکه نشون بده ما قوی هستیم شروع می کنه به هروله کردن که بعد اون قسمت رو مسلمونا می بینن

پیامبر هروله کرده اونام شروع میکنن به هروله، که این چشم اونا رو درمیاره

خب خدمتتون عرض بکنم و یه نکته دیگه هم بگم دیگه قصّه هفتم هجری پرونده ش تموم میشود.

یه خانمی که سنش هم بالا بوده چشمش به آقا رسول الله میفته و معنویت رسول میگیرتش

این خانم مِیمونه خواهر ام فضل، زن عباس عموی پیغمبر پس میمونه میشه خواهر زن عباس

درواقع خواهر زن عموی پیغمبر اکرم میاد به عباس عموی پیامبر میگه

عباس میشه بری پیشنها بدی بگی اگه رسول خدا زن میخواد من هستم حاضرم زنش بشم

سنش هم از پیغمبر بیشتر بود عباس میاد به پیامبر میگه یا رسول الله

این خواهر زن ما هوس کرده و تو کله ش افتاده با شما ازدوج کنه میشه؟

رسول الله فرمودوبله میشه بگید بیاد جلو سه روز تمام می شود و پیغمبر پیشنهاد میده به مردم مکه

اگه اجازه بدید من عروسیم رو برگزار کنم و یه ولیمه هم به شما بدهم بخورید

و ما هم فردا برویم از مکه که آنان گفتند ما محتاج غذای شما نیستیم نیازی نداریم

بروید زودتر پیغمبر می رود و یه نفر می ماند این خانم رسول خدا رو ملحق بکنه به کاروان

بعد اینجا دارد که قریشی ها میان و سرکوف میزنن به مِیمونه که تو چرا اینکار رو کردی؟

او ناراحت نمیشه و پشیمان نمیشه وسایلش را جمع میکند و خودش رو به رسول خدا می رساند

این هم قصّه سال هفتم هجری، ما چهار سال دیگه در خدمت شما هستیم ان شاءالله با هجرت.

صلّی الله علیک یا ابا عبدالله

امروز دل هاتون رو ببرم در خانه ی اولیا مخدره زینب کبری سلام الله

ایام متعلق به خانم حضرت زینب سلام الله داره من بگم خدمت شما بزرگواران

اشکتون جاری بشه ببینید عزیزان بعضی از بزرگان اینطور گفتن

وقتی تو روضه اشکتون جاری میشه بدون آقا داره بهت نگاه میکنه

حالا امروز از عرش امام حسین علیه السلام ما رو نگاه بکنه ان شاءالله اهل بیت ما رو نگاه بکنن

بگید حسین جان امروز اومدیم برای خواهرت گریه کنیم

امروز اومدیم برای کسی که در مصیبت های شما غم های شما به یه معنا خرد شد شکسته شد

صدا زد حسین جان من کجا و کوچه و بازار کجا  من کجا مجلس اغیار کجا

در زیر آفتابم تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه، نیاید به سوی من

صلّی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله

منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند

منی که شش برادر داشتم حالا نظرخوردم

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *