بسم الله الرّحمن الرّحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با حوادث سال هفتم هجری بحث میکنیم.
ببینید بعد از اینکه پیامبر خدا به نقطه های بزرگ جهان قدرت ها نامه نوشت و اون ها رو دعوت به اسلام کرد
خب تصمیم گرفتن بعد این نامه نگاری ها به آخرین دژ آهنین یهودیها حمله کنن و اینها رو از سر راه بردارند.
چون اینها مُستعد هر پیشامد و اتفاقی بودند چون تو جنگ های قبلی هم
دست داشتن و تو جنگ احزاب با قریشی ها همدست شده بودند و ضمن اینکه
الانم که پیامبر به امپراتوری روم نامه نوشته به امپراتوری ایران نامه نوشته
ممکن هستش که اینها بازیچه ی دست امپراتوری روم و امپراتوری ایران بشوند
خب مدامم در حال طراحی و برنامه نقشه و نیرنگ و چه و چه اینها،
پناهگاه یه عده از یهودیها شده بود وادی خیبر، خیبر نزدیک دو فرسنگی شمال مدینه که یه جای خوش آب و هوایی بوده
و چندین دژ قلعه قلعه درست کرده بودند که یه چیز نفوذ ناپذیر؛
که کسی که میخواست وارد این قلعه بشه هفت خان رستم رو باید رد می کرد
پیامبر اکرم مسلمانان رو آماده کرد نزدیک هزار و ششصد نفر پرچم سفیدی رو هم داد دست امیرالمومنین
که حرکت بکن سمت دژهای آهنین، قلعه های خیبر که معروف است به خیبر
امیرالمومنین و مسلمونا اومدن رسیدن و یهودیها غافلگیر شده بودند
کارهایی رو اینها انجام داده بودن صبح که اینها اومدن واسه کشاورزی یه جای خیلی حاصلخیزی هم بوده
بسیار جای بِکری بوده دست نخورده و چیزای خوبی داشته اونجا
صبح که یهودیها میان برن کشاورزی چشمشون میفته به مسلمونا زَهره شون می ترکه
فریاد میزنن میگن مسلمونا اینجان فرار میکنن تو دژها و درها رو میبندند و محاصره تا یکماه طول میکشه
این قلعه ها به صورت عجیب و غریبی ساخته شده بود و اینها از زیر زمین بهم راه داشتن
طوری ساخته شده بوده که می توانستن از بالا سنگ پرتاب بکنن و آتش بریزن از بالای قلعه
مانع درست بکنن چند تا از مسلمونا و افسرهای ارشد اسلام تو این جنگ هایی که جزئی صورت می گرفت کشته شدند
مثلاََ سنگ از اون بالا پرت میکردن طرف درجا مرد و کار خیلی سخت بود و طاقت فرسا
ضمن اینکه شما تصور بکنید مسلمون ها هم نیاز به آذوقه دارند نیاز به غذا دارند
فکر بکنید غذای هزار و ششصد نفر، شما الان اینجا بیست نفر پایین بیست نفر بالا تهیه ی غذای این پنجاه نفر
سحری شون آماده باشه افطاریشون آماده باشه و به موقع برسه جون میکنه
فکرش رو بکن غذای هزارو ششصد نفر رو پیغمبر اکرم (ص) نزدیک دویست کیلومتر برده بیرون از شهر اونجا همینجوری یکماه خب نمیشه رفت تو
وارد این قلعه ها شد و اینها نیاز به غذا دارند دارد که اینقدر سخت شد
رو آوردن به خوردن گوشت حیواناتی که مکروه است مثل اسب و الاغ
دو تا قلعه فتح شد به سختی، منتها اون قلعه ای که توش غذاها بود ماند
یه اتفاقی که اینجا میفته که یهودیها یه چوپان دارن که چوپان میاد هر روز
گوسفندهای اینا رو میبره پیش خودش نگهداری می کرده گوسفندها تو دستش بوده
وقتی متوجه میشه از وجود لشکرمسلمون ها این میاد پیش پیامبراکرم میگه
شما حرفتون چیه؟ حساب کنید یه گله گوسفند یه لشکر مسلمان گرسنه
چوپان به پیامبر میگه حرفتون چیه؟ پیغمبر میگه حرف ما اینه،
چوپان همونجا مسلمان میشه میگه اشهدان لااله الاالله و اشهدان محمد رسول الله
بعد میگه که این گوسفندان دست من امانت هست، من که رابطه م با صاحبان گوسفندان بریده شد تکلیف من چیه؟
من چوپان اون ها نیستم دیگه و چوپان شما هستم. شما چی میگید؟
حالا اگه دلتون میخواد بردارید و همشون رو کباب کنید
یکماه هم هست غذای درست نخوردید بسم الله، پیغمبر فرمود:
در آیین ما خیانت در امانت یکی از بزرگترین جرم هاست بزرگترین گناهاست
بر تو لازمه که همه ی گوسفندان رو ببری در قلعه همه رو برسونی به صاحبانش
ما یک دونه از این گوسفندان رو نمیخواییم که این حرف پیامبر رو گوش میکنه
و میاد در قلعه ها و گوسفندان رو یکی یکی تحویل صاحباش میده
این چوپان یک روز مسلمان شده میاد و گوسفندان رو تحویل میده و میاد لباس اسلام رو می پوشه تنش میکنه
تو همون جنگ شرکت می کنه شهید میشه روحش شاد.
این از قصه ی امروز ادامه ش شیرین تره فردا خدمتتون عرض میکنم که
دلاوری و شجاعت مولای متقیان مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام که فردا میگم
اگه زنده باشیم به قید حیات، اما ما رَسمه جاری سالیانه مون هست که
صبح هامون میریم در خونه امام حسین علیه السلام و عرض ادب می کنیم محضر ابی عبدالله الحسین
گریه ی بر امام حسین علیه السلام برای انسان یک طراوتی میاره
یک روحیه ی عجیبی درست میکنه یه شادابی میاره توی روح ما تاثیر می گذارد
امروز روز حضرت زینب سلام الله محسوب میشه نیمه ی ماه رجب هست
امروز هم پنجشنبه و شب جمعه شب زیارتی آقا امام حسین علیه السلام هست
بگیم صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
ببینید عزیزان من در نقل اینطور دیدم که وقتی خبر زینب که به دنیا آمد
اینجا یک سری اخبار از طریق جبرئیل به آقا رسول خدا شد
مثلاََ اخبار چی بود؟ این بود که یا رسول الله این دختر همون موقع به دنیا امدن
این دختر مبتلا میشه به بلاهای عظیم در بلاهای عظیم گرفتار میشه
خود آقا رسول خدا این دختر اسمش رو میذاره زینب
یکی از معانی زینب، درختی تنومند در وسط بیابان یکه و تنها
حالا خبر داده میشه از بلاهایی که این دختر مبتلا میشه
خب فاطمه ی زهرا سلام الله علیها می شنود شروع میکنه به گریه کردن
بابا یا رسول الله این دختر همش به بلاها مبتلا میشه
دل حضرت زهرا بی تاب میشه پیغمبر برای اینکه تسلی بده دخترش فاطمه رو یه مژدگانی میده
میگه زهراجان بابا هر کسی برای زینبم گریه کنه هرکسی در مصائب دخترم زینب اشکش جاری بشه خدا ثواب گریه ی بر دو امام رو بهش میده
خدا ثواب گریه ی حسنین رو بهش میده چقدر عجیبه یه کسی برای امام حسن گریه میکنه
بعد میاد تو مجلس دیگه برای امام حسین گریه میکنه
بعد یه ثوابی میبره وقتی برای حضرت زینب گریه میکنه دو تا از این ثواب ها گیرش میاد
حالا ببریم دل هاتون رو در خانه حضرت زینب سلام الله من روضه ی حضرت زینب میخونم
صدا زد عبدالله بستر من رو بنداز زیر آفتاب عبدالله جعفر تعجب کرد زیر آفتاب برای چی
گفت چون برادرم زیر آفتاب جون داد برادرم زیر آفتاب بود دست و پا زد
برادرم بدنش سه روز زیر آفتاب بود قرار گرفت عبدالله زیر من بستر نمیخواد بندازی
جایی ننداز من میخوام رو خاک ها قرار بگیرم تعجب میکرد عبدالله
من رو ببر کنار نهر آب هی نگاه میکرد به این آب هی می گفت صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
هی حسین حسین می گفت عزیزان دارید برای حضرت زینب گریه می کنید
چقدر ارزش داره گریه بر حضرت زینب سلام الله، خدا میدونه نیمه ماه رجب هست
عزیزانی که اینجا اعتکاف هستن الان سه روز ان شاءالله حاجاتتون هم برآورده هست
من یه جمله اینطور روضه بخونم یه وقت دیدن دستش رو مشت کرده گذاشته رو سینه ش
میگه حسین حسین حسین اینقد حسین گفت جانش از بدنش خارج شد
دستش رو که نگاه کردن دیدن یه تکه پیراهن پاره ی برادرش حسین که خون آلود بود تو دستش گرفته
به سینه ش فشرده جان داده جلو نظرش همه ی روضه ها بود همه جلو چشمش
همه مصیبت ها بود یک استادی ما داشتیم می گفت همه ی خانم ها تو کربلا بودن
یکی دوسال بیشتر عمر نکردن بعد از کربلا حضرت زینب با این مصیبت ها یک سال و نیم عمر کرد مثل یه شمعی آب شد
آرام آرام بگیم صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
صلّی الله علیک یا اباعبدالله
صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
صلّی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله
یه لحظه ای رو من اشاره میکنم تو کوفه داشت خطبه میخوند
کوفیان بهم ریختن زن و مردان کوفی بلند بلند گریه می کردن
کوفه تو مشت بی بی زینب بود ابن زیاد گفت چه کنیم گفتن امیر این خواهر خیلی برادرش رو دوست داره
اگر چشمش به برادر بیفته سخنانش قطع میشه گفت پس مُعطّل نکنید
گفتن چه کنیم گفت سر برادرش رو ببرید خانم همینطور که حرف میزد
یه مرتبه نگاهی سمت سر بریده کرد چشمش به سر بریده افتاد
لااله الاالله صدا زد ای هلال یه شبه ی زینب
چه دیر طلوع میکنی وچه زود غروب میکنی حسین جان
برادر خواهرت رو به کی سپردی رفتی گفت داداش اگر با من حرف نمیزنی میگم مصلحتی است
اما داداش لااقل یه کلمه با فاطمه ی صغیره ات حرف بزن نزدیک بود از غصّه کبدش آب بشه
حسین جان حسین جان