بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم بحث جنگ بدر رو داریم.
خب عرض کردیم که قصه به چه شکل و به چه صورت بود که
مسلمانها در راس اونها پیامبر اکرم برای گرفتن حق شون از اون کاروان تجاری از مدینه خارج شدند
میدونستن که این کاروان از حالا تعبیر دهکده بدر منطقه بدر
چون بدر یه نقطهای بوده که معمولاً کاروانها از اونجا عبور میکردند
و گاهی اوقات هم شهرهای دیگه میومدن تو مسیر کاروان قرار میگرفتند بعد کاروان که به اونجا میرسید
با همدیگه اصلاً همونجا معامله میکردن بده بستون میکردند
خبر اینجوری رسیده بود که مثلاً اینا تو دو سه روز آینده میرسن این کاروان میرسه
پیامبر دو نفر رو ماموریت داد
گفت که برن وارد دهکده بدر بشن اونجا از اون کاروان ببینن خبری هست
رسیده نرسیده قراره بیاد برن یه پرس و جویی کنند
یه دو نفر از این مسلمونها اومدن دیدن که دو تا زن کنار چاه اینا دارن با هم گفتگو میکنند دارن با هم سخن میگن
یکی به دیگری میگه که چرا فلانی قرض منو نمیدی اون یکی میگه که خب حالا یه خورده دندون رو جیگر بذار
فردا پس فردا کاروان ابوسفیان قراره برسه اینجا
منم بر اون کاروان کار میکنم یعنی مثلاً جنس میفروشم قرض شما رو میدم
بعد یه نفر دیگهای هم اونجا بود قول این دو تا زنو چیکار کرد تصدیق کرد
گفت که راست میگه امروز فردا است که برسه این دو نفر مامور پیغمبر شنیدن
شتراشونو خوابونده بودن اومدن مثلاً به هوای اینکه ما تشنه هستیم و آب بخوریم این خبرها را هم دریافت کردند
و اومدن پیش پیغمبر گفتن که یا رسول الله درسته هنوز کاروان ابوسفیان نرسیده و امروز فردا میرسه
حالا از اون طرف ابوسفیانم آدم زرنگیه خدا لعنتش کنه
از یه چنین آدم باید معاویه تولید بشه هر چند بعضیا میگن معاویه مال این نیست بماند بماند
خیلی تو شجره نامه اینا بریم حالمون بد میشه
حالا بماند یه وقت دیگه الان بحثش نیست موقعش نیست
عارضم به خدمتتون که این ابوسفیان لعنتش کنه کاروانش رو قبل از اینکه برسه به دهکده بدر
یه جایی متوقف کرد خودش شخصاً اومد برای اینکه ببینه چه خبره
ببینید خیلی نقطهای که میگم نکتهای که میگم جالبه
این ابوسفیان لعنت الله علیه اومد و همین جا که تو چاهها بودن چاهای بدر بودند
بعد پرس و جو کرد گفت تو این چند وقته کسی اینجا نیومده
گفتن که یه دو تا شتر سوار اومدن شتراشونو اینجا پیاده کردن بعد خودشون پیاده شدن
حالا تعبیر پیاده کردن اینجا خوابوندن و خودشون اومدن اینجا آب خوردن ابراز تشنگی کردن
گفتم ما تشنهایم ابوسفیان گفتش که اینها نگفتن ما مال کجاییم
گفتن نه فقط همین اومدن اینجا آب خوردن رفتن
بعد گفت کجا شتر هاشونو خوابوندن گفت اونجا
رفت پشکلای شتر رو برداشت این پشکلا رو باز کرد از توی این پشکلا هسته خرما درآورد
هسته خرما رو نگاه کرد گفت این هسته خرما مال مدینه است
معلومه تو این دور و ور مسلمونا کمین کردن اینجوری فهمید کاروان رو از دهکده بدر عبور نداد
اینکه بعضیا سوال میکنند که چه جوری ابوسفیان فرار کرد اینه
نذاشت کاروان بیاد از این مسیر عبور کنه مسیر کاروان رو تغییر داد
که خبر فرار این کاروان که به گوش پیغمبر رسید یه عده حالشون بد شد از مسلمونا
چرا حالشون بد شد چون چشم طمع داشتن به کالاهای ابوسفیان
می گفتند خوبه خب بالاخره ما میرسیم به این کاروان این کاروان میگیریم و خلاصه حقمونو میگیریم
و چشم طمع داشتن خدا برای اینکه دلهای اینها محکم بشه آیه نازل کرد
به یاد بیارید موقعی که خداوند یکی از دو تا طایفه رو به شما قول داد
یعنی یا شما میرید تعقیب میکنید این کاروان رو به این کاروان میرسید
میگیرید حقتونو یا اینکه خب با اون کسانی که اومدن حمایت این کاروان میجنگید و اونجا پیروز میشید
خدا وعده اینو داد و بعد اینجا خدا پرده از دل اینارم برداشت
اما شما دلتون یه چیز دیگه است دلتون جنگ با اینا نیست
دلتون اینه که این کاروانه رو گیر بندازید حقتونو بگیرید
اما اراده خدا یه چیز دیگه است اما خدا می خواد حق رو روی زمین پایدار نگه داره
و ریشه کافران رو قطع بکنه ریشه کافرا تو جنگه
وقتی نماینده ابوسفیان اومد پیغام داد به لشکر خودشون که اومده بودن حمایت کاروان
به ابوجهل و به اینا خدا لعنتشون کنه وقتی به اینا خبر داد که ما فرار کردیم
خب یه دو دستگی درست شد تو لشکر قریش تو لشکر قریش یه دو دستگی درست شد
دوتا قبیله برگشتند قبیله بنی زهره و اخنص بن شریق
اینا گفتن ما اومده بودیم حمایت کاروان کاروانم که جون سالم به در برد
رفت ما میریم دیگه ما با مسلمونا جنگ نداریم طالب داداش امیرالمومنین
داداش بزرگ امیرالمومنین اینم تو لشکر قریش بود منتها میگن به زور آورده بودنش
که یالا تو هم باید بیای بالاخره تو تکلیفت چیه باید بیای به جنگ با پیغمبر و مسلمونها
طالب که دید اینجوریه بعدم یه مشاجره لفظی هم پیدا کرد
یه عده بهش گفتن که بابا شما بنی هاشم قلبتون با پیغمبره نمیخواید اصلاً با پیغمبر
یه مشاجره لفظی هم پیدا کرد و طالبم برگشت مکه
اصلا ابوطالب میگن بابای امیرالمومنینو میگن ابوطالب به خاطر طالب
ابوجهل اینجا مغرور آدم متکبر خدا کنه هیچ وقت آدم تکبر تو کلش نره
وقتی افتاد تو وادی تکبر این دیگه مست میشه این ابوطالب گفت که
ما میمانیم گفت ما اینجا سه روز میمونیم شترانی رو میکشیم شراب میخوریم
زنان رامشگر برامون آواز میخونن قدرتمون رو صدای قدرتمون رو به گوش عرب میرسونیم
تا ابد از ما حساب ببرند این حرف ابوجهل بود بعد این حرکت داد رفتن یه تلی بود پشت این تپه
اونجا کمین کردن یه بارونی هم اومد کارو برای اینا سخت کرد
یه بارون عجیبی اومد کار رو بر اینها سخت کرد بعد حَباب بن منظر حَباب گفتن حُباب بن منزه کاری ندارم
فوقش اگه غلط خوندیم میریم قیامت ازش معذرت خواهی میکنیم
ببخشید ما اسم شما رو اشتباه خوندیم یکی از افسران کارآزموده جنگی بوده بعد به پیغمبرم مشاوره میداده
وقتی دید که پیغمبر اومدن توی اون منطقه گفت یا رسول الله
خدا گفته اینجا قرار بگیرید یا اینکه نه همینجوری پیغمبر فرمود نه
ما دستور خاصی نداریم اگر تو نظرت اینه که یه جا بهتر هست بگو همونجا مثلاً میریم تغییر مکان میدیم
حباب گفتش که مصلحت اینه کنار آبی باشیم که به دشمن نزدیک باشیم
و کنار آبم باشیم بعد اونجا یه حوضچه میسازیم
آبا رو میریزیم تو این حوضچه هر وقت نیاز شد دیگه خودمون شترامون اینجا آب باشه سریع بخوریم
مشکل تشنگی آب نداشته باشیم پیغمبر نظرشو پسندید و اومدن کنار چاه خیمه زدن و توقف کردند
حالا بعضی هم اینجا گفتن که سعد بن معاذ گفت یا رسول الله
شما برید اون بالاتر ما یه سایه بان میسازیم از اونجا نگاه کنید فرماندهی کنید
و اگر اتفاقی افتاد شما بتونید فرار کنید برید سمت مدینه
که البته این نظر رو رد میکنند بعدم ناقلشم ابن هشامه و تاریخ طبری آورده
این حرفا چیه پیغمبر وسط معرکه بود این حرفا چیه پیغمبر رفت زیر سایبون نشست
و مثلاً غلطهای تاریخ همین یکی از غلطهای تاریخ اینجاست
اصلا امیرالمومنین نزدیکترین شخص به پیغمبر میگه
هر وقت تنور جنگ داغ میشد ما به پیغمبر پناه می بردیم
این کلام مولا علی هیچکس از ما به دشمن نزدیکتر از پیغمبر نبود
خب از اینم بگذریم من یه نکته دیگرم بگم یه شخصی هست به نام عتبه
این عتبه رو که میدونید دیگه تو همین جنگم کشته میشه
عتبه بلند شد گفتش که یه سخنرانی کرد گفتش که آقا شما ول کنید این آقا رو
آقا رسول خدا رو ول کنید به عرب واگذارش کنید
عرب داستان پیغمبر رو جمع میکنه بیاید برگردیم و با اینا تنه به تنه نشیم با اینا نجنگیم
یه سخنرانی مفصلی کرد بعد گفتش که بابا حق اینا یه دونه از ما کشتن ما اونم مثلاً درستش میکنیم
نجنگیم خبر به گوش ابوجهل رسید گفت به اون داداش اون کسی که کشته شده بود گفت برو
یقه پاره کن بگو نه من خون بهای برادرم رو میخوام قصاص میخوام قتال میخوام جنگ میخوام
از این حرفا و یک قشقرقی به پا کردن عتبه سریع شمشیرشو کشید
و حرکت کرد یه شخصی بنان اسود مخزومی این تو لشکر ابوجهل بود
یه آدم تند خو تندرو چشمش افتاد به همون حوضچهای که مسلمونا درست کرده بودند کنار چاه
گفت قسم میخورم که من یکی از این سه تا کار را انجام بدم
یا از آب حوض بخورم یا اون رو ویرانش کنم یا کشته بشم
قسم خورد آدم تندرویی بود از صفوف مشرکین خارج شد و رفت
نزدیک این حوضچه دید کنار حوضچه جناب حمزه وایساده
حمزه بن عبدالمطلب وایساده حمزه گفت اینجا اومدی برای چی
آقا شمشیرشو کشید حمزه هم شمشیرشو کشید حمزه یه ضربه زد این پاش از ساق قطع شد
اما چون میخواست به لشکر خودش بگه که من رو حرفم هستم
پرید و خواست از این آب بخوره حمزه یه ضربه دیگه زد همون افتاد توی این آب و این حوضچه غرق خون شد
نتونست آب بخوره این صحنه رو که اون مشرکا دیدن دیگه اینا
میخوام بگم آغاز جنگ بدر اینجا شروع شد یعنی وقتی که مشرکین و قریش این صحنه رو دیدند
دیگه خونشون به جوش اومد و آغاز جنگ با شمشیر جناب حمزه حمزه سلام الله علیه بوده
خب تا همین جا کفایت میکنه از فردا دیگه جنگهای تن به تن رو خدمتتون عرض میکنم .
خب یه جمله هم ذکر مصیبتو عرض روضه کنیم
دلهامونو ببریم حرم باصفای آقا امام حسین علیه السلام
خداوند توفیق بده ایشالا تو این دنیا مکرر زیارت امام حسین بکنیم
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
خدا توفیق بده انشالله همیشه تو حرم امام حسین علیه السلام باشیم
جسممونم اگه اونجا نبود جانمون تو حرم امام حسین باشه
خوشا جانی که جانانش حسین است
خوشا دردی که درمانش حسین است
بود فرمانروای کشور دل
خوشا ملکی که سلطانش حسین است
حسین جانم حسین جانم حسین جان
به راه عشق پایان نیست لیکن
یقین دارم که پایانش حسین است
چه صحراییست یا رب وادی عشق
که تنها مرد میدانش حسین است
اول یه نیزه به پهلوش زدن
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
آی امام حسینیا گریه کنان ابی عبدالله برلی این جمله ناله هاتونو رها کنید
اجازه بدید صدای گریهتون به گوش بیبی دو عالم فاطمه برسه
ببین حسینش گریه کن داره ایشالا کربلا
روی دو کنده زانوش بلند میشد با صورت زمین میخورد
نفس میکشید از همه اعضاش خون جاری میشد
به فدات حسین جان حسین جان