بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم
?داستان حضرت موسی علیه السلام
در رابطه با رسالت جناب موسی و هارون صحبت می کردیم.
این جلسه هم یه حدیثی از امام صادق به سند موثق رو میگیم منتها نکات خوب و حائض اهمیتی داره نسبت به حدیث جلسه گذشته
آقا امام صادق میفرمایند وقتی به رسالت مبعوث شد حضرت موسی او به در قصر فرعون آمد رخصت طلبید
وقتی دید اینا رخصت نمی دن عصا رو بر در زد همه ی درها به یک مرتبه گشود
وارد مجلس فرعون شد گفت من رسول خدای عالمیانم خدای من ، من رو به سوی تو فرستاده
که بنی اسرائیل رو به من بدی من این ها رو با خودم ببرم
خب بنی اسرائیل در بند فرعون بود و از این جهت در خواست کرد که این ها رو رها کن من اینا رو باخودم ببرم
فرعون گفت که موسی آیا ما تو رو تربیت نکردیم بین خودمون بزرگ نکردیم
در حالی که تو طفلی بودی و تو چیکار کردی تو کاری رو کردی که نباید میکردی
یعنی مردی از قبطیان رو کشتی و تو از کافران بودی یعنی چی؟
یعنی کفران نعمت من رو رو کردی جناب موسی فرمودند خب من این کار رو کردم و از شما گریختم ترسیدم
منتها خدای متعال چیکار کرد؟ به من حکمت داد علم داد و من رو از پیغمبران گردانید
حالا اون منتی رو که تو بر سر من میزاری رو که من رو تربیت کردی بخاطر این بود که بنی اسرائیل رو به بندگی گرفتی
و بچه هاشون رو می کشتی ولی منت تو بخاطر بلایی بود که خودت باعث اون شده بودی
یعنی اگر اینکار رو نمی کردی من میان بنی اسرائیل بزرگ می شدم
پدر و مادرم نمیترسیدن بخاطر ترس من رو رها نمی کردن در نیل به این جهت بود.
فرعون گفت موسی پروردگار عالم چیست چه حقیقت داره چگونه است؟
ببین سوال رو داره از کُنه حقیقت حق تعالی میکنه خب خدا رو ما به کنه وجودش راه نداریم که خدای متعال رو باید با آثار بشناسه
منتها اینجا فرعون از حقیقت خدا اصلا به حقیقت خدا راه نداریم که
جناب موسی فرمودند ایشان پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه که میان زمین و آسمان است اگه صاحب یقین باشید
فرعون از روی تعجب به اصحابش گفت نمی شنوید من از کیفیت می پرسم و موسی از خلق جواب میده
راست می گفت دیگه خدا رو باید از آثارش شناخت از خلق شناخت
جناب موسی فرمودند پروردگار شما و ما و پروردگار پدران گذشته ی شما هستش
فرعون گفت اگر خدایی غیر از من قائل بشی می کشمت میندازمت زندان
جناب موسی گفت اگر معجزه ای ظاهر بیارم چی بازم اعتقاد پیدا نمی کنی؟
گفت چرا بیار اگر راست میگی موسی عصا رو انداخت ناگهان اژدهایی شد هویدا هر کی دور و بر اون بود فرار کردن
فرعون از ترس نتونست ضبط نفس کنه و ملبس کرد لباس خودش رو
گفت موسی قسمت میدم به حق اون شیری که نزد ما خوردی بابا این اژدها رو از من دور کن
جناب موسی عصا رو گرفت در دست خود بغل کرد و بیرون آورد که همون ید بیضاء
که وقتی دستش رو از جیبش بیرون آورد نور روشنی از این دستش تلالو کرد که چشم ها خیره شد
فرعون از حیرت دهشت مونده بود خواست که به موسی علیه السلام ایمان بیاره که وزیرش هامان گفت
فرعون بعد سال ها که خدایی کردی و مردم تو رو پرستیدن میخوای تابع بنده ی خودت باشی
همون که خودت بزرگش کردی فرعون گفت به امرا و اشراف بگو بیان همه رو جمع کرد
گفت این مرد ساحر دانایی است میخواد شما رو از زمین مصر به جادوی خودش بیرون کنه
خب در این باب چی مصلحت می دونید؟ اون ها گفتن امر موسی برادرش رو به تاخیر بنداز
بهش بگو فعلا به ما فرصت بدید بعد بفرست تو شهرهای مصر جادوگرهای دانایی رو که می شناسی جمع آوری کن
که ما سحر موسی رو باطل کنیم خب اینها رفتن نزدیک به هزار ساحر رو جمع کردن
اصلا اون موقع مُد سحر بود کلاس سحر بود از میان هزار نفر صد نفر و از صد نفر هشتاد نفر رو اختیار کردند که از همه داناتر و ماهرتر بودن
ساحرها به فرعون گفتند می دونی که از ما داناتر ساحر در مصر پیدا نمی کنی؟
اگر بر موسی غالب شدیم به ما چی پاداش میدی چی مزد میدی؟
فرعون گفت اگر بر او غالب شدید شما میشید مُقرّب من نزدیکترین افراد به پادشاه
شریک میشید در پادشاهی من ، ساحرها گفتن اگر موسی بر ما غالب شد سحرهای ما رو باطل کرد می فهمیم
اونچه که او آورده از قبیل سحر نیست از راه حیله و مکر نیست
پس فرعون ما به اون ایمان خواهیم آورد و تصدیق موسی می کنیم.
فرعون گفت خدا باباتون رو بیامرزه اگه موسی بر شما غالب شد منم مثل شما او رو تصدیق می کنم
ولکن جمع کنید مکرها و حیله های خود رو برید و او رو باطل کنید
وعده کردن روز عیدی که حاضر شدن در اون روز و آفتاب بلند شد
و فرعون همه ی ساحرهای مملکت خودش رو جمع کرد، قبه ای ساخته بودن که ارتفاعش هشتاد ذراع
ملبس به فولاد کرده بودن فولاد رو سیقل کرده بودن آفتاب که می تابید از شعاع این آفتاب کسی نمی تونست نگاه کنه به این تخت و منبر و کرسی
فرعون و هامان رفتن رو این کرسی روی قبه قرار گرفتن بعد همه جمع شدن و جناب موسی به آسمان نگاه می کرد
منتظر وحی پروردگار خودش بود ساحرها وقتی دیدن که موسی به آسمان نگاه می کنه
به فرعون گفتن ما مردی رو می بینیم که متوجه آسمانه ببین فرعون سحر ما به آسمان نمی رسه
ما ضامن جادوی اهل زمین شدیم برای تو معجزه ی آسمان رو چاره ای نمیشه کرد
ساحرها گفتن موسی تو میندازی یا ما بندازیم گفت شما بندازید
ریسمان ها رو رها کردن همه اینها به جادو و حرکت درآمدن
گفتن به عزت فرعون ما غالب میشیم پس اون ها مثل مار و اژدها به حرکت درآمدن
مردم ترسیدن، موسی هم در نفس خود یک خوفی اومد از جانب خدای متعال خطاب رسید
که موسی نترس تو برتری تو غالب میشی بر اونها بنداز عصای خودت رو که به دست راست داری
برو باید هر آنچه که اینها ساختن چون که ساخته ی اینها جادو است
کار تو معجزه ی خداوند عالمیان است جناب موسی عصا رو انداخت و اینجا دارد
اژدهایی عظیم شد سر از زمین برآورد و دهن خودش رو باز کرد
کام بالای خود رو بر بالای قصر فرعون قرار داد و کام پایین رو بر پایین قصر فرعون
پس دارد اینجا برگشت و جمیع عصا های ساحران رو بلعید
مردم از دهشت منهدم شدن پا به فرار گذاشتن و بسیاری از مردم و زنان و بچه ها پایمال شدند
بعد این اژدها برگشت به قصر فرعون و خواست که دوباره اینها رو ببلعد اینها از ترس جامه های خود رو نجس کردن
موی سر و ریش فرعون و دور و بری ها سفید شد از ترس
موسی علیه السلام دارد اینجا حالتی پیدا کرده بود خدای متعال به او وحی کرد یا موسی بگیر عصا رو
و نترس که این به حالت اول خودش بر می گرده ما اون رو به حالت اول بر می گردانیم
جناب موسی عبای خود رو دور دستانش پیچید در میان دهان اژدها کرد کامش رو گرفت
ناگهان دید همان عصا شد که پیش تر بود ساحرها وقتی معجزه رو دیدن به سجده افتادند و گفتن ایمان آوردیم به پروردگار عالیمان
به پروردگار موسی و هارون فرعون غضبناک شد گفت آیا ایمان میارید قبل اینکه من به شما اجازه بدم؟
پس به درستی که موسی بزرگ شماست که جادو رو او به شما یاد داده است
پس به زودی شما خواهید فهمید که من چه خواهم کرد البته که پاها و دست های شما رو ضرب دری از بدن جدا می کنم
و به درخت خرما آویزان می کنم و به دار آویزان میکنم گفتند ببین هیچ ضرری به ما نمی رسه از این کرده های تو
ما دیگه رو کردیم به پروردگار خودمون و طمع داریم خدای متعال ما رو بیامرزه
گناهان ما رو چون ما اول گروهی بودیم که به پیغمبرش موسی ایمان آوردیم
فرعون اونا رو حبس کرد بعضی ها رو کشت، خدا وحی کرد به جناب موسی که شبانگاه برادران خودت رو
بنی اسرائیل رو از مصر خارج کن اینها رو آورد و رسیدن به دریایی همون نیل
خب اونجا دیگه مونده بودن و لشکر فرعون از پشت داشت میومد و راه فراری نبود
از هر طرفی فرار میکردن میفتادن به دامن فرعون مضطرب شده بودن نگران بودند
میگفتن چی میشه موسی گفت بابا اینا دستشون به ما نمی رسه پروردگار من با منه ما رو نجات میده
بعد خطاب کرد دریا شکافته شد دید مکالمه شد بین جناب موسی و فرعون
جناب موسی علیه السلام جناب یوشع بن نوح که او از اوصیاء جناب موسی است
به نزد موسی اومد گفت ای پیغمبر خدا حق تعالی چه دستوری داده؟
گفت خدای متعال امر کرده از این دریا بگذرم یوشع بن نوح چون یقین داشت اسب خود رو آب راند و از آب گذشت
سم اسبش تر نشد و بنی اسرائیل قبول نکردن که ما جرات نمی کنیم وارد این دریا بشیم
جناب موسی به امر خدا عصا رو به دریا زد دریا شکافته شد
دوازده تا راه شد جناب موسی و لشکرش دوازده سبت بودن که هر کدام در راهی روانه شدند
آب دریا بالای سر اینا ایستاده بود مثل کوه اونا به جزع اومدن گفتن یا موسی ما نگران برادران خودمون هستیم در راه های دیگه
نمیشه از حال اونا باخبر بشیم؟ آقا اینقدر بهونه جویی کردن تا جناب موسی عصای خودش رو به این ور و اون ور زد تا راه ها مشبک شد
مثل شیشه تا اون ها برادران خودشون رو از اون طرف می دیدند
فرعون اومد با لشکر عظیم خودش وقتی رسید دید که راه باز است گفت این معجزه ی منه بیایید تو
اون لشکریان ایستادند و اسب ها می ترسیدن رم کرده بودن وقتی آب رو دیده بودن
منجم فرعون اومد گفت نری اگه بری هلاک میشی قبول نکرد اسب خودش رو زد که به دریا بشه اسب امتناع کرد
اسبان فرعون و لشکرش اینها نر بودند جبرئیل بر مادیانی سوار شد و پیش روی اینها حرکت کرد
اسب ها هم داخل دریا شدن که به این هنگام خدای بلند مرتبه امر کرد که باد دریا رو بر هم زند
اینجا دارد که خیلی اتفاق و صدای مهیبی صدای بهم خوردن آب ها آمد
و بنی اسرائیل که خارج شده بودن و فرعونیان تمام در دریا غرق شدند
اینجا دارد که فرعون در لحظه ی آخر گفت ایمان آوردم اما جبرئیل کفی از لجن گرفت در دهان فرعون زد
و گفت الان که عذاب خدا نازل شده ایمان میاری که پیشتر تو از افسادکنندگان در روی زمین بودی که این ایمان آوردن دیگه فایده ای ندارد.
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.