حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با حوادث سال پنجم هجرت بحث می‌کردیم

رسیدیم به بحث جنگ احزاب یا غزوه خندق

گفتیم که یک لشکر بسیار عظیمی از سمت مکه و قبایل اطراف مکه به علاوه دو تا از قبیله‌های بزرگ یهود

اینا حرکت کردند که بیان دخل اسلام رو دیگه بیارن و و تمام بکنن کار رو

اومدن فکر می‌کردن که الان در احد اون‌ها رو می‌بینند دیدن خبری از مسلمانان نیست

پیشروی کردند آمدند آمدند تا رسیدن نزدیکی‌های مدینه دیدن که دیگه جلوتر نمیشه رفت

خب دیدن یه مانعی هست بنام خندق که عبورم نمی‌شه کرد دیگه

چون اون طرف مسلمون‌ها سنگر درست کردن هر کی می‌خواد وارد بشه با تیر و سنگ و هرچی دستشون هست می‌زنند

اصلاً یه صحنه عجیبی خب ببینید این‌ها نزدیک یک ماه وایسادند

که ببینن میشه کاری کرد حالا غزوه احزاب چون تو فصل زمستونم بود

سخت‌تر بود اوضاع برای اونا دیگه چون مسلمونها که سرجاشون تو مدینه بودند

منتها سختی کار برای اونها بود حالا زمستوم بود

از یه طرفم اون سال توی مدینه قحطی بود خشکسالی شده بود

یعنی بیرون اطراف مدینه چیزی نبود که علوفه‌ای چیزی باشه

مثلاً اسبای اینا شترهای اینا بخوره و حتی ببینید دام‌های این‌ها

شترهای این‌ها اسب‌های اینا در معرض هلاکت قرار گرفته بود

یک اوضاع بغرنجی بود برای این‌ها بالاخره اینا آذوقه می‌خوان غذا می‌خوان آب می‌خوان

اینا تدارک اینا ۱۰ هزار نفر شما حسابشو بکنید یک ماه اینا هی آواره بودند

اوضاع و احوال سخت شده بود یهودیا فهمیدن هرچی زمان بگذره اینا ضعیف‌تر می‌شن

و آسیب پذیرتر میشن یه بزرگی داشتند یکی از اون حالا آتیش بیارهای معرکه بنام

عذر می‌خوام حیی بن اختب

که یه فکری به ذهنش می‌رسه اینکه از داخل مدینه دچار جنگ داخلی بشه

از داخل آسیب پذیر بشه که از این ورم راه باز بشه که ما هم بتونیم حمله کنیم

خب از داخل یهودی‌های داخل مدینه داخل مدینه

یه قبیله بودن اسم اون قبیله بنی غریزه بود اینا گفتن ما میریم

بنی غریزه رو میگیم شما پیمان شکنی بکنید بیاید و کار پیغمبرو تموم بکنید

کار مسلمونا رو تموم کنید برای همیشه دیگه راحت بشیم

این حیی بن اختب میاد سمت بنی غریظه پشت دژ در می‌زنه

منتها رئیس اون بنی قریظه اسمش کعبه میگه درو باز نکنید

من می‌دونم این برای چی اومده اومده ما رو تحریکمون بکنه

که ما پیمان شکنی بکنیم با پیغمبر و خلاصه درو باز نکنیم

اینم سمج وامیسه دم در میگه می‌ترسی که نونت کم بشه می‌ترسی یه آبت کم بشه

حالا بیایم سر سفره تو هی از این حرفا می‌زنه میگه چرا درو باز نمی‌کنی

از آب و نونت می‌ترسی که این جمله احساسات کعب رو تحریک می‌کنه

دستور می‌ده در دژ رو باز کنید بعد این آتش افروز جنگ وارد دژ میشه

شروع می‌کنه تحریک کردن میگه من یک جهان عزت و عظمت برای تو آوردم

سران قریش همه ی بزرگان قریش با تجهیزات کامل همه اومدن

که دشمن مشترکمون رو از پا در بیاریم بعد اینم میگه که

تو یک جهان ذلت و خواری آوردی ابن حرفها چیه

سپاه عرب در نظر من یه ابر بی‌باران کعب میگه‌ها رئیس قبیله بنی قریضه

میگه اینا یه ابر بی‌بارانه که غرش می‌کنه اینه که تو میگی

ولی قطره‌ای ازش نمی‌ریزه گفت فرزند اختب ای آتش افروز جنگ

دست از سر ما بردار ملکات فاضله پیغمبر مانع از اینه که ما پیمان خودمونو باهاش نادیده بگیریم

و بشکنیم میگه ما از او جز صدق و صفا و درستی و پاکی هیچی ندیدیم

چه جوری بهش خیانت بکنیم این میگن مثل یه شتربان ماهری که هی کوهان شترشو

هی مالش میده مالش میده تا اینکه شتر چموش سرکش و رام بکنه

انقدر حرف می‌زنه ما یهودیم ما باید پشت هم باشیم و کمک هم باشیم

خلاصه ول نمی‌کنه سماجت میکنه و آخرسر اینو راضیش می‌کنه

راضیش میکنه که از داخل شورش کنند و خنجر بزنن به پیکره اسلام

یه شخصی بوده زبیر باتا این پیر سالخورده یهود بوده

این میگه که من در تورات خوندم که در آخرالزمان از سرزمین مکه

پیغمبری طلوع می‌کنه به سوی مدینه مهاجرت می‌کنه

آیین او جهان سرا می‌گیره هیچ سپاهی در برابر او تاب مقاومت نمیاره

اگر او پیامبر باشه این سپاه بر او پیروز این سپاه احزاب این بر او..

فرزند اختب پاشو مثلاً برو پی کارت ما رو انقدر تحریک نکن

حیی بن اختب میگه که اون گول می‌زنه فریب میده دروغ میگه

میگه اونی که تو میگی اون باید از بنی اسرائیل باشه

اون که میگی الان ظهور کرده این از فرزندان اسماعیل

اومده سحر و جادو و این حرفا و دروغه اینا این نیستش

بازم انقدر برای این حرف می‌زنه این زبیر باتارم متقاعدش نی کنه فریبش میده

 

خلاصه همشون تصمیم می‌گیرند که پیمان شکنی کنند

و از پشت ضربه بزنند پیغمبر هم متوجه میشه خیلی ناراحت میشه

که یهودیا قرارشون اینه که مدینه رو به هم بریزن یهودی‌های داخل

که سعد بن معاذ و سعد بن عباده رو پیغمبر می‌فرسته که برید ببینید درسته خبر درسته یا نه

اینها میان اطراف دژ می‌بینن که یهودیا شروع کردن فحش دادن

از فحش دادن‌های یهود متوجه میشن که اینا پیمان شکنی کردن

و برگشتن بعد یه شعار خاصی میدن یه چیزی میگن که پیغمبر متوجه بشه

که خلاصه اینا پیمان شکنی کردن تا پیغمبر متوجه میشه

اینا پیمان شکنی کردن بلند فریاد می‌زنه الله اکبر ابشرو یا معشر المسلمین بالفت

خدا بزرگه ای گروه مسلمانان بشارت بر شما باد که پیروزی نزدیکه

این جمله پیغمبر خب روحیه مسلمون‌ها رو زیاد می‌کنه

یعنی نبازید خودتونو عیب نداره یهود پیمان شکنی کرده بهتر

ما پدرشون در میاریم فکر نکنید ما الان اسیر شدیم گرفتار شدید

ابشروا بشارت باد خب حالا دیگه یهود چیکار می کنه و تکلیف اون احزاب چی میشه

این انشالله جلسه بعد میگیم فقط تا اینجا گفتیم دیگه که

اینا تصمیم می‌گیرند که خرابکاری کنند داخل

پس پیمان شکنی کردند و حالا دیگه می‌خوان ضربه بزنند به پیکره اسلام

خدا به شما خیر بده یه جمله ذکر مصیبت و روضه می‌کنیم

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه اوست

شنبه است من بارونم داره میاد موقع اجابت دعاست

یه جمله اینطوری بگم

اصغر من کی به زبان آمده

حرمله با تیر و کمان آمده

غنچه یاسم شده ارغوانی

زیر سم اسب کسی نمانی

یه وقت امام حسین دید بچه داره دست و پا میزنه

هر کاری می‌کرد

دست و پا مزن ای کودک شیرین زبان

من خودم تیر از گلوییت می‌کشم

اما هر کاری کرد امام حسین آرام نشد

یه مرتبه خون‌های گلوی علی رو به آسمان پاشید

هاتفی صدا زد حسین جان رها کن علی رو به ما بسپار علی رو به ما بسپار

ما خودمون او را بزرگش می‌کنیم خودمون او رو سیرابش می‌کنیم

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *