حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

👈 یزید بن ثبیط و دو پسرش

در رابطه با اصحاب امام حسین علیه السلام بحث و گفتگو می‌کنیم .

یکی از یاران امام حسین علیه الصلاة و السلام شخصی هست به نام یزید بن ثبیط.

جناب شیخ در رجال خودش میاره که یزید بن ثبیط از اصحاب امام حسین علیه السلام

حالا قصه‌اش مفصله به این شکل که جماعتی از بصره دور هم جمع شدند

یک تعدادی از مردم بصره کنار هم نشسته بودند در خانه زنی از عبد قیس

که او رو ماریه بنت سعد می‌گفتند خونه یکی از زنان شیعه

مرکز اجتماع شیعیان بود شبی اونجا اینا جمع بودن بعد این می‌گفت اون می‌گفت از هر دری صحبتی می‌کردن

از جمله صحبت‌هایی که تو اون جلسه مطرح شد این بود که ابن زیاد لعنت الله علیه خبر بهش رسیده که حضرت حسین علیه السلام از مکه برای عراق حرکت کردند

ابن زیاد اون موقع والی همین بصره بود حاکم همین بصره بود که بعد خب گفتن که خبر به ابن زیاد رسیده

که امام حسین علیه السلام از مکه حرکت کرده به سوی عراق

بعد گفتن که ابن زیاد هم جاسوس گذاشته دیده بان گذاشته که کسی اگر به نصرت حسین علیه السلام بره

خب بگیرنشو بکننش تو زندان حسابشو برسون

این یزید بن ثبیط هم اونجا بود تو همون جلسه بود و ۱۰ تا پسرم داشت

گفت که ماشالله پس طبیعتا آدم جوونی هم نباید باشه

یه پیرمردی باید باشه با این اوصاف ، ۱۰ تا پسر داشت از جا بلند شد گفت من میرم برای نصرت حسین علیه السلام از بصره بلند شد

و گفت من میرم برای یاری آقا اباعبدالله الحسین بهش گفتن که می‌ترسیم برات می‌ترسیم که اصحاب ابن زیاد تو رو دستگیرت کنند

بعد بری تو زندان بیفتی و بیچاره بشی و اینا یزید بن ثبیط گفت من ترس اینجور چیزا رو ندارم

اگر بر پشت زین قرار بگیرم برای من آسون‌تره که خودمو نجات بدم

بعد رو کرد به پسرانش این‌ها رو هم دعوت کرد

به یک یک بچه‌هاش گفت من می‌خوام برم کمک امام حسین میای میای

۱۰ تا پسر داشت همه رو صدا زد گفت من می خوام برم شما میاید

میاید بریم کمک آقا اباعبدالله کنیم از این ۱۰ تا پسر دو نفرشون حاضر شدن پدر رو همراهی کنند

و با پدر بیان سمت عراق که دو تا پسراشم عبدالله و عبیدالله بودند

بعد سر فرصت ، چون بصره هم حالت حکومت نظامی بود کسی جرات نمی‌کرد که از بصره خارج بشه

اما اینا سر فرصت از بصره بیرون تاختند سه نفری حرکت کردند

بعد یه قصه جالب اینجا داره رسیدن به ابطح نزدیک مکه بود

امام حسین علیه السلام اونجا منزل کرده بودند اینام رسیدن اونجا

دارد که هم یزید بن ثبیط از خیمه اومد بیرون برا دیدن امام حسین حرکت کرد سمت خیمه امام حسین علیه السلام

هم امام حسین از خیمه اومده بود بیرون برای دیدن یزید بن ثبیط

میگن دل به دل راه داره بعد حالا تو راه همدیگرو ندیدن

امام حسین رفته بود نزد خیمه‌های این اینم اومده بود نزد خیمه‌های امام حسین علیه السلام

بعد اومد دم خیمه‌های آقا اباعبدالله الحسین سلام گفت

آقا کجاست امام حسین کجاست ؟ گفتن که آقا نیست و بعد برگشت

برگشت سمت خیمه‌گاه خودش دید آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام به انتظار این نشسته

به انتظار یزید بن ثبیط نشسته بعد اونجا دارد که یزید بن ثبیط چشمش به امام حسین افتاد

انقدر مسرور شد انقدر خوشحال شد انگار دنیا رو بهش بدن انگار دنیا رو عقبا رو بهش بدن خوشحال شد

گفت بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا

السلام علیک یابن رسول الله

بعد خدمت آقا نشست و حضرت احوال او رو پرسید

و عرض کرد یابن رسول الله برای چی اومدی ؟

گفت یا اباعبدالله اومدم شما رو یاری کنم وقتی گفت اومدم شما رو یاری کنم

حضرت دعای خیر کرد

حالا اگه الان امام حسین از شما بپرسه آقا این وقت صبح برای چی پاشدید اومدید اینجا چی می گید ؟

برای چی نشستید پا منبر ؟ گفت یا اباعبدالله اومدم شما رو یاری کنم

شما هم بگیدا بگید یا اباعبدالله ما اومدیم اینجا بالاخره پای روضه شما

پای منبر شما بالاخره اومدیم اینجا سیاه لشکر مجلس شما بشیم

ما مجلس گرم کن هستیم ، وقتی اباعبدالله الحسین شنید که این میگه من اومدم شما رو یاری کنم

آقا دعای خیر کرد در حقش فرمود که اینجا دارد یزید بن ثبیط بلند شد اومد خیمه و خرگاه رو جمع کرد

ملحق شد به آقا اباعبدالله دیگه ملازم و هم رکاب آقا امام حسین شد تا روز عاشورا

که روز عاشورا دارد با هر دو پسرش فدای راه امام حسین شدند

پدر و دو پسر شهیدان کربلا هستند تو زیارت ناحیه مقدسه هم از طرف امام زمان علیه السلام

به همین شخص آقا امام زمان سلام داده

السلام علی یزید بن ثبیط العبدی البصری خدا انشالله همه ما رو با این شهدا محشور بفرماید .

صلی الله علیک یا اباعبدالله

یه جمله عرض روضه کنم آدم حال این شهدا رو که احوالات این شهدا رو که آدم می‌خونه

حال دلش خوب میشه و حال گریه پیدا می‌کنه

می‌دونید یاد چی افتادم یاد یکی از رفقا افتادم می گفتش که یه وقتی رفته بودم کربلا

بعد هر کاری می‌کردم اشکم جاری بشه گریه‌ام جاری بشه نمی‌شد که نمی‌شد

آخر سر اومدم اون قسمتی که اصحاب امام حسین هستش

یه ضریح درست کردن اصحاب آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام

میگه اومدم اونجا وایسادم دونه دونه اسم‌های این شهدا رو خوندم

همین جوری خوندم خوندم مثلاً قاسم بن الحسن عبدالله بن الحسن حر بن یزید ریاحی بریر زهیر..

میگه این اصحاب امام حسین رو که هی دونه دونه اسماشونو می‌خوندم دیدم اشکم جاری شد

دلم نرم شد بعد آدم دلش تو روضه‌ها بشکنه اشک چشمش جاری بشه

این خب یه مطلبیه

به فدای اصحابت بشم یا اباعبدالله به قربان این اصحاب خوب تو بشم یا اباعبدالله

آقا جان ما رو هم حسین جان با اصحابت در نظر بگیر

ما رو هم قاطی اصحابت بکن آقا جان

خیلی ما دلمون می‌خواد جز بالاخره لشکر شما باشیم

یا اباعبدالله اگر راه داره میشه تو رو جان مادرت زهرا ما رو هم جز اصحابت ببین

صلی الله علیک یا مظلوم یاابا عبدالله

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه اوست

عرض روضه می‌کنم

روضه نمی‌خواهم تنی که سر ندارد

قربان آن آقا که انگشتر ندارد

یک تکه ای سالم بر پیکر ندارد

جایی برای بوسه مادر ندارد

حسین جان حسین جان

عرضم تمام یه جمله

مادرش زهرا صدا بزنه حسین من عزیز دلم

من بی‌وضو موی تو را شانه نکردم

حالا به دنبال سرت باید بگردم

سر ابی عبدالله داخل تشت بود اون نامرد یزید ملعون با چوب خیزران دستش بود

هی به لب و دندان ابی عبدالله

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *